جدول جو
جدول جو

معنی افسون - جستجوی لغت در جدول جو

افسون
(دخترانه)
طلسم، سحر و جادو، حیله و تزویر، سحرانگیزی، جاذبه
تصویری از افسون
تصویر افسون
فرهنگ نامهای ایرانی
افسون
عزیمت، حیله، مکر، نیرنگ
تصویری از افسون
تصویر افسون
فرهنگ لغت هوشیار
افسون
حیله، تزویر، مکر، نیرنگ
دمدمه، کلماتی که جادوگران و عزائم خوانان هنگام جادو کردن به زبان می آورند، سحر، جادو
افسون کردن: حیله کردن، نیرنگ به کار بردن، سحر کردن
تصویری از افسون
تصویر افسون
فرهنگ فارسی عمید
افسون
مکر، تزویر، سحر، جادو، فسون
تصویری از افسون
تصویر افسون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افسوس
تصویر افسوس
حسرت، حیف، تاسف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افزون
تصویر افزون
ضمن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقسون
تصویر اقسون
یونانی تازی شده کنگر خر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افیون
تصویر افیون
شیره خشخاش، تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
مار، گنده پیر زن پیرزال، سخن پوشیده پرخیده، سختی، آغاز جوانی نونهالی
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری است دارای پنجه ای چوبین (سه شاخه یا چهار شاخه) و دسته ای بلند که بوسیله آن غله کوفته را باد دهند و دانه را از کاه جدا سازند انگشته هسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسوس
تصویر افسوس
اندوه، دریغ، حسرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسور
تصویر افسور
خجالت، شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسان
تصویر افسان
سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افزون
تصویر افزون
بیش، زیاد
فرهنگ لغت هوشیار
دیبای سیاه، نوعی از دیبای سیاه که بغایت نفیس و قیمتی است، جامه سیاه قیمتی که اکابر به جهت تفاخر پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افزون
تصویر افزون
بیش، بیشتر، افزاینده، پسوند متصل به واژه به معنای بیشترشونده مثلاً روزافزون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکسون
تصویر اکسون
نوعی دیبای سیاه گران بها، کنایه از جامۀ سیاه فاخربرای مثال اطلس و اکسون مجنون پوست است / پوست خواهد هرکه لیلی دوست است (عطار - ۳۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسان
تصویر افسان
سنگی که با آن کارد و شمشیر را تیز کنند، افسانه، داستان، ساحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افیون
تصویر افیون
معرب واژه یونانی «اپیون» به معنای تریاک، شیره خشخاش
فرهنگ فارسی معین
ابزاری چوبی با نوکی چهار یا پنج شاخه (مانند پنجه دست) که به وسیله آن غله کوفته را به باد می دادند تا دانه را از کاه جدا سازد، انگشته، هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسوس
تصویر افسوس
ریشخند، تمسخر، دریغ، حسرت، ظلم، ستم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکسون
تصویر اکسون
((اِ یا اَ))
دیبای سیاه بسیار نفیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسان
تصویر افسان
سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افزون
تصویر افزون
بیش، زیاد، بسیار، در ترکیب با واژه های دیگر معنای افزاینده می دهد، فزون
فرهنگ فارسی معین
وسیلۀ چوبی سه شاخه یا چهارشاخه و دسته دار شبیه پنجۀ دست که برای جا به جا کردن محصول و جداکردن کاه از دانه استفاده می شود، انگشته، هسک، هید، چارشاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسوس
تصویر افسوس
احساس دریغ، حسرت و اندوه، ریشخند، استهزا، سخریه، ظلم، ستم، برای مثال ای صدر نائبی به ولایت فرست زود / معزول کن معینک منحوس دزد را ی زرهای بی شمار به افسوس می برد / آخر شمار او بکن از بهر مزد را (ناظم الاطبا - لغتنامه - افسوس)
مکر و حیله
افسوس خوردن: حسرت خوردن، دریغ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسون
تصویر اسون
درنگ کردن، بهانه جستن، به راه پدر رفتن پیروی از پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسون
تصویر فسون
افسون، حیله، تزویر، مکر، نیرنگ، دمدمه، کلماتی که جادوگران و عزائم خوانان هنگام جادو کردن به زبان می آورند، سحر، جادو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسون
تصویر فسون
تزویر، نیرنگ، مکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسون
تصویر فسون
((فُ))
مکر، تزویر، سحر، جادو، افسون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسونگره
تصویر افسونگره
ساحر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افسونگری
تصویر افسونگری
عمل افسونگر سحر جادو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسونگر
تصویر افسونگر
جادوگر، ساحر، مارگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسونگری
تصویر افسونگری
شغل و عمل افسونگر، جادوگری، افسون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسون کردن
تصویر افسون کردن
حیله کردن، نیرنگ به کار بردن، سحر کردن
فرهنگ فارسی عمید