جدول جو
جدول جو

معنی افریدوس - جستجوی لغت در جدول جو

افریدوس
نام شهری به آسیای صغیر که مولد اسکندر افریدوس است. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
افریدوس
(اِ)
مصحف اقیانوس. رجوع به نشوءاللغه ص 83 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افریدون
تصویر افریدون
(پسرانه)
فریدون، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فردوس
تصویر فردوس
(دخترانه)
بهشت، معرب از فارسی، پردیس بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اریدیس
تصویر اریدیس
(دخترانه)
نام همسر ارفاوس، شاعر و موسیقی دان ترکیه، در افسانه ها آمده است که اریدیس فرشته ای بود که معشوقه ارفاوس بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آفریدون
تصویر آفریدون
(پسرانه)
فریدون، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریدون
تصویر فریدون
(پسرانه)
دارای شکوهی اینچنین، پادشاه پیشداری که بر ضحاک ماردوش غلبه کرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افیوس
تصویر افیوس
گیاهی با ساقۀ بلند، برگ های بسیار سبز، میوه ای سیاه رنگ به اندازه خیار، گل های زرد رنگ و ریشه ای شبیه ترب کوچک که در طب قدیم به عنوان داروی مقیی و مسهل به کار می رفته، ترب صحرایی
فرهنگ فارسی عمید
مرضی که در برخی از مردان پیدا می شود و آلت تناسل شان همیشه راست و در حال نعوظ است
فرهنگ فارسی عمید
بمعنی برق، پسر بزرگ بطلمیوس اول لاگس از خواهر کاساندر بود که پدر او را از سلطنت محروم کرد و پسر دیگرش را که از زن دیگر و موسوم به بطلمیوس فیلادلف بود جانشین خود کرد. بطلمیوس کرائونوس فرارکرده بدربار لیزیماک و سپس بدربار سلکوس پادشاه مقدونیه و تراکی رفت و در 280 قبل از میلاد آن پادشاه را کشت و چون آنتیگون برای حفظ مقدونیه بجنگ پرداخت او را بیونان وسطی راند و در همین سال بطلمیوس در جنگ با گالیها کشته شد. رجوع به ایران باستان چ 2 جیبی ص 2062، 2066، 2067، 2162، 1266 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود، مادری، مقابل صلبی: برادر بطنی. خواهر بطنی
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی بردی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). پاپیروس. رجوع به فافیر و پاپیروس شود
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ / یِ دَ)
شگفتی کردن یعنی تعجب کردن. (میرزا ابراهیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
بیونانی صحرا و بیابان را گویند. (آنندراج) (برهان). مأخوذ از یونانی. صحرا و بیابان. (ناظم الاطباء) ، در غش انداختن کسی را: اغش زیداً، اوقعه فی الغش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
ابن ابرهه بن حارث بن حمیربن سبا، وی تبع سوم از ملوک یمن بود. (یادداشت دهخدا). افریقیس. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بیونانی مرضی است که مردان را بهم میرسد و آن از شدت نعوظ است یعنی پیوسته آلت مرد ایستاده، و به اسقاط همزه هم هست. (برهان) (آنندراج). مأخوذ از یونانی، فریسمیوس یعنی بیماری است که در آن آلت مرد پیوسته در حالت نعوظ و راست ایستاده است. (ناظم الاطباء). رجوع به فریسموس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بلغت اهل مصر ملخ دریایی است که عربان جرادالبحر گویند. (از برهان). اسم مصری اربیان است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به فریدس و اربیان شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 45هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد، سر راه مالرو اسحاق آباد به گوئین. ناحیه ای است واقع در جلگه، سردسیر و دارای 209 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام عقل فلک هشتم باشد که فلک البروج است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
در زبان پهلوی فرتن، یکی از بزرگان داستانی مشترک اقوام هند و ایرانی است. (از حاشیۀ برهان چ معین). پادشاهی است معروف که ضحاک را دربند کرد. (برهان). مطابق شاهنامۀ فردوسی او پسر آتبین و از نسل جمشید است که پس از مشاهدۀ ستمگریهای ضحاک تازی علیه او قیام میکند و با دستیاری کاوۀ آهنگر، ضحاک را دستگیر و در کوه دماوند زندانی میکند و خود به پادشاهی ایران می رسد. سپس در پایان عمر سرزمین وسیع قلمرو خود را میان پسرانش سلم و تور و ایرج تقسیم میکند و ایران را به ایرج می سپارد. سرانجام سلم و تور توطئه میکنند و ایرج را به قتل میرسانند. و جنازه ایرج را نزد پدر می آوردند و فریدون پس از زاری و نالۀ بسیار مقام او را به پسرش منوچهر میدهد و منوچهر به جنگ عموهای خود میرود و بنیاد جنگهای ایران و توارن نهاده میشود. فریدون در پایان سلطنت پانصدسالۀ خود تاج شاهی را بر سر منوچهر میگذارد و از این جهان رخت برمی بندد. فریدون در ادبیات فارسی بعنوان مظهر قدرت و پیروزی مورد تشبیه قرار گرفته است، چنانکه فردوسی در ستایش سلطان محمود میگوید:
فریدون بیداردل زنده شد
زمین و زمان پیش او بنده شد.
فردوسی.
در اشعار شاعران دیگر نیز نام او با همین تعبیر دیده میشود:
جشن سده آیین جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
عنصری.
فریدون وزیری پسندیده داشت
که روشندل و دوربین دیده داشت.
سعدی.
ترکیب ها:
- فریدون صفت. فریدون علم. فریدون فر. فریدونکار. فریدون کمر. فریدون نسب. فریدون وار. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
بیونانی مرضی است که مردان رابهم میرسد و آن شدت نعوظ است یعنی پیوسته آلت مردی استاده می باشد و به اسقاط همزه هم هست. (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
در لغت یونان بمعنی ثابت و آن حمای دقیقه است. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
ابن ابتیان یا آتپیان یا اثفیان. از اجداد کیقباد و از نواده های جمشید است... ابوریحان نسبت وی را چنین ضبط کرده:... افریدون بن اثفیان گاوبن اثفیان نیکاوبن اثفیان بن شهرکاوبن اثفیان اخبتکاوبن اثفیان اسپیدکاوبن اثفیان دیزه کاوبن اثفیان نیکاوبن نیفروش بن جم الملک. و فردوسی او را از تخمۀ طهمورث و فرزند آبتین شمرده است. (از تاریخ سیستان و حاشیۀ آن صص 201- 202). همان فریدون یا آفریدون معروف است. رجوع به آفریدون وفریدون و در همین لغت نامه و فارسنامۀ ابن البلخی ص 11 و آثارالباقیه ص 104 و مروج الذهب ج 1 ص 96 شود
ابن قارن. از ملوک طبرستان، وی حکمران رویان و رستمدار و از سلسلۀ بادوسپان معروف به گاوبار بود. (از التدویر). و رجوع به حبیب السیر و فهرست آن و سفرنامۀ مازندران و گاوبار و ملوک طبرستان در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
همان آفریدون است. (شرفنامۀ منیری). فریدون باشد و او پادشاهی بود و بعضی گویند افریدون نوح (ع) است و بعضی ذوالقرنین اعظم او را میدانند. (برهان) (آنندراج) (از مؤید). ابن الندیم در یک جا او را بنام افریدون بن اثفیان و جای دیگر افریدون بن گاواثفیان میخواند و در جای دیگر از کتاب الوزراء جهشیاری او را افریدون بن گاواثفیان بن افریدون بن اثفیان می نامد. (الفهرست). آفریدون. فریدن. پسر جمشید و از نژاد طهمورث دیوبند بود. بموجب روایات داستانی وی با کمک کاوۀ آهنگر و دیگر افراد ملت که از ستمگری ضحاک بتنگ آمده بودند، به ضحاک حمله برد و او را بکشت و بر تخت پادشاهی نشست. او را سه پسر بود بنامهای سلم و تور و ایرج که ممالک وسیع خود را بین آنان تقسیم کرد. و رجوع به آفریدون و فریدون و نیز رجوع به سبک شناسی ج 2 و شرح احوال رودکی ص 722، 728، 751، 771، 1178 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 511 و چهارمقالۀ نظامی عروضی ص 171 و کامل ابن اثیر ج 1 ص 36 و حکمت اشراق ص 197 و 306 و تاریخ افضل ص 53 و التفهیم و فهرست آن و تاریخ سیستان ص 5 و 6 و 15 و مجمل التواریخ و فهرست آن شود:
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا
آن کجا نام نکو بودش برمایونا.
دقیقی.
کمند رستم دستان نه بس باشد رکاب او
چنان چون گرز افریدون نه بس مسمار و مرزاقش.
منوچهری.
سده جشن ملوک نامدار است
ز افریدون و از جم یادگار است.
منوچهری.
پیشت آدم جان افریدون شفیع
کز شرف کسریش مولا دیده ام.
خاقانی.
دست آهنگر مرا در مار ضحاکی کشید
گنج افریدون چه سود اندر دل دانای من.
خاقانی.
ملک بر تخت افریدون نشسته
دل اندر قبلۀ جمشید بسته.
نظامی.
کجا جمشید و افریدون و ضحاک
همه در خاک رفتند ای خوشا خاک.
نظامی.
کجاست گیوۀ گیلی و تاج افریدون
کجاست کاسۀ اشبون وراح ریحانی.
نظیری نیشابوری.
- افریدون دولت، فریدون شأن و اقبال:
افریدون دولتی عدو را
در زندان آر و پای بربند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
بیونانی اذخر را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن ابرهه از ملوک یمن و ملقب به ذوالاذعار است. مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: ملک افریقیس بن ابرهه اربع و ستین سنه چون پادشاه گشت هزارهزار مرد فراز آورد و ناحیت مغرب و بربر سرتاسر بگرفت و شهر افریقیه بنا نهاد بنام خویش و چندانکه در آن حدود آبادان بود بگرفت، هرچه برده آورد افریقیه اندر بداشت و شهری آباد گشت. و حمزۀ اصفهانی گوید: ذوالاغار (ذوالازعار) برادر افریقیس بوده است و بیست وپنج سال پادشاهی بکرد تا ملک بهداد رسید. و در سیر ’ذوالاذعار’ خود افریقیس را گوید و هم افریقیس بود که به امر ابرهه پدر خود بجنگ فرزندان وبار رفت و در سیرالملوک گوید که دهن و چشم ایشان (فرزندان وبار) بر سینه بود از سخط ایزدتعالی نعوذ به. و افریقیس بعضی از ایشان را هلاک و غلبه نتوانست کردن. (از مجمل التواریخ والقصص صص 155- 158)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
مظفر، پسر و جانشین صنخریب (سناخریب) ، شهریار آشور از سنۀ 680 تا 661 قبل از میلاد (قاموس کتاب مقدس). رجوع به اسارهادن شود
لغت نامه دهخدا
نام پادشاهی داستانی از ایران که ضحاک را دربند و مملکت ایران را تسخیر کرد و رسم و راه ظلم ضحاک برانداخت و جهان را بسه فرزند خویش سلم و تور و ایرج بخشید، و او را فریدون و افریدون نیز گویند:
سپه را ز دریا بهامون کشید
ز چین دژ سوی آفریدون کشید،
فردوسی،
تو ا ز آفریدون فزونتر نه ای
چو پرویز با تخت و افسر نه ای،
فردوسی،
بدو گفت من خویش گرسیوزم
بشاه آفریدون کشد پروزم،
فردوسی،
زمینی کجا آفریدون گرد
بدانگه بتوج دلاور سپرد،
فردوسی،
ز دهقان پرمایه کس را ندید
که شایستۀ آفریدون سزید،
فردوسی،
و بعضی او را ذوالقرنین اکبر میدانند! (برهان)
لغت نامه دهخدا
کرنب برّیست. (تحفۀ حکیم مؤمن). کلم دشتی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اقلیدیس. اقلیدس. رجوع به اقلیدس شود، اقامت کردن در جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اقمهداد در فرخ (جوجه) ، شبه ارتعاد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریدیس
تصویر فریدیس
مسری ملخ آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریسموس
تصویر افریسموس
یونانی تازی شده ایستانگری (نرگی نعوظ) از بیماری ها فریسموس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفرینوس
تصویر سفرینوس
یونانی تازی گشته کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریسموس
تصویر افریسموس
((فَ))
نعوظ شدید و دردناک که در مرضای مبتلا به سوزاک و التهاب مثانه و نیز بر اثر مسمومیت از ذراریح و همچنین برخی ضایعات اعصاب نخاعی دیده می شود، فریسموس، فریسیموس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فردوس
تصویر فردوس
جنت
فرهنگ واژه فارسی سره
پسر قارن از شاهان پادوسبانی رستمدار تبرستان که مدت سی و
فرهنگ گویش مازندرانی
نامی معمول در مازندران برگرفته از نام فریدون از پادشاهان
فرهنگ گویش مازندرانی