جدول جو
جدول جو

معنی افرسه - جستجوی لغت در جدول جو

افرسه
ریاح ال...، نام بیماریی است. فی الحدبه و ریاح الافرسه. و علاج الحدبه و ریاح الافرسه. (کتاب سوم قانون ابوعلی ص 314). و رجوع به حدبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افراه
تصویر افراه
طعامی که برای زندانیان ترتیب دهند و میان آنان توزیع کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرسب
تصویر افرسب
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
جایی است که فارس بن فراهان آن را بنا کرده است. (ترجمه تاریخ قم ص 78). از رستاق فراهان است. رجوع به فراهان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب). باد کوژی، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد) ، ریشی است که در گردن برآید. (منتهی الارب). خنازیر. (یادداشت به خط مؤلف). ریشی یا قرحه ای که بر گردن برآید و آن را فروکوبد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ سَ)
فرصت و با صاد معروف تر است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سوارکارتر. (یادداشت دهخدا).
- امثال:
افرس من بسطام.
افرس من تمیم الفرسان.
افرس من عامر.
افرس من ملاعب الاسنه.
و رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل فرس شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ فُ رِ)
عنوان افری یا افرس بر جمعی از احکام اسپارتا اطلاق میشدکه عده ایشان پنج نفر بود و همه شان از میان افراد مدینۀ مزبور انتخاب میشدند. برخی از مورخان معتقدندکه مقام حکام مزبور را الیکورگوس پدید آورده است. وظیفه افریها مراقبت در اعمال سایر حکام و حفظ احترام قوانین بود، لیکن پس از چندی قدرت یافتند و در سایر امور نیز مداخله نمودند. افریها در آغاز پائیز انتخاب میشدند و نام سال از اسم یکی از ایشان اتخاذ میشد. مقام افری در زمان سلطنت کلبه ئومینس سوم (236- 221ق. م.) برافتاد. (تمدن قدیم ترجمه فلسفی ص 1453)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / اُ فُرْ رَ)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). شدت. (اقرب الموارد). شدت و سختی. (ناظم الاطباء).
- افرهالحرّ، سختی گرما و اول آن. (آنندراج) (منتهی الارب). سختی گرما. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). شدّت گرما و آغاز آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خَ ضَ)
بر زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چیره شدن بر کسی. (از منتهی الارب). غالب شدن. (از اقرب الموارد) ، دریدن شیر کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بچۀزیرک آوردن ناقه. (آنندراج). بچۀ زیرک آوردن شتران ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طعامی است که بجهت محبوسان پزند. (برهان) (آنندراج). طعامی که ازبرای محبوسان پزند. (لغت فرس) (اوبهی). طعامی است مخصوص محبوسین در زندان. (شعوری). طعامی که در میان محبوسان و زندانیان توزیع کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ خَ)
جمع واژۀ فرخ، بمعنی چوزه. جوجه. و رجوع به افرخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
تیر. (ناظم الاطباء). شه تیر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ شَ)
جمع واژۀ فراش. (یادداشت دهخدا). در منتهی الارب جمع واژۀ فراش، فرش ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ صَ)
در اصطلاح اطباء جمع واژۀ فرصه بر غیر قیاس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ غَ)
جمع واژۀ فراغ، بمعنی برآمدنگاه آب از دلو از میان دسته.
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ سَ)
نام یکی از بلاد فرنج است. (از النقود العربیه ص 111) ، روشن کننده، مشتعل کننده. (فرهنگ فارسی معین). اسم فاعل از افروختن یعنی سوزان. (فرهنگ شعوری) ، آنکه آتش می افروزد. (ناظم الاطباء). فروزنده. (یادداشت دهخدا). رجوع به فروزنده شود
لغت نامه دهخدا
(حِ اَ رِ سَ / سِ)
ریاح الافرسه. ریاح افرسه. زوال فقره ای از فقرات پشت باشد از جای خویش برای ورم سخت که در زیر آن پیدا آید. (یادداشت مؤلف) : فصل سی وهشت در وجع ظهر و ریاح افرسه و عرق النسا و نقرس و دوالی بکار آید. (منهاج المبتدئین). درد پشت و تهیگاه و مهره ها که به تازی ریاح الافرسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افرغه
تصویر افرغه
جمع فراغ، ماژها
فرهنگ لغت هوشیار