جدول جو
جدول جو

معنی افراغه - جستجوی لغت در جدول جو

افراغه
(اِ غَ)
نام شهریست به اندلس از اعمال مارده که زیتون بسیار دارد. فرنگیها به سال 543 هجری قمری در عهد علی بن یوسف بن تاشفین آنرا متصرف شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ج 2صص 212- 220 و فهرست آن و روضات الجنات ص 65 شود
قصبه ایست در خطۀآراغوان از کشور اسپانیا. (از قاموس الاعلام ترکی) ، آمیزش. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط. (از اقرب الموارد) ، جماعت، بلا. (ناظم الاطباء). این کلمه از مادۀ فرر و افر هر دو آمده است
شهری به اندلس از اعمال مارده. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایرانه
تصویر ایرانه
(دخترانه)
منسوب به ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
(دخترانه)
داستان، سرگذشت، حکایت گذشتگان، زیبا، داستانی که بر اساس تخیل ساخته شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افگانه
تصویر افگانه
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، آفگانه، فگانه، اپگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراخته
تصویر افراخته
افراشته، بالا برده شده، بلند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراشته
تصویر افراشته
بالا برده شده، بلند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراه
تصویر افراه
طعامی که برای زندانیان ترتیب دهند و میان آنان توزیع کنند
فرهنگ فارسی عمید
درختی است که شباهت بدرخت انجیر دارد بلکه میتوان گفت که نوعی از انجیر که بسیار بزرگ و بلندشاخه و پرسایه میباشد. در قدیم الایام در دشت اردن بسیار بود لکن فعلاً از آن درخت در آنجا بجز معدودی در نزدیکی اریحا وجود ندارد و متقدمین در فراهم کردن ثمر آن بسیار اقدام مینمودند. سختی و سنگینی چوبش معروف است و برای بنای خانه ها در کار بوده و از سرو ارزانتر بود و بعضی از تابوت های مصریان را که از این چوب بوده در این ایام یافته اند که با وجودی که مدت 3000 سال است ساخته شده همانا بحالت اصلی و اولی خود باقی میباشد
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ)
شعلۀ آتش. فتیله. (از فرهنگ جهانگیری) :
کنم ز آتش طبع توافرازه بلند
ز آفرین تو اگر باشد افروزۀ من.
سوزنی.
نرم گشته به بوس و لابۀ من
گرم گشته به افرازۀ من.
سوزنی.
- آتش افرازه، افرازندۀ آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد
لغت نامه دهخدا
(فُ غَ)
آب مرد و آن نطفه است. (اقرب الموارد از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(فُ قِ)
دهی است از بخش ابرقو شهرستان یزد، واقع در 25هزارگزی جنوب باختر ابرقو، متصل به جادۀ صدیق آباد به ابرقو. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 405 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، پنبه و تره بار است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. هنر دستی زنان قالی بافی است. راه فرعی و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). نام محلی کنار جادۀ یزد و سورمق که میان گردنۀ اطاق و ابرقو قرار دارد و دوری آن از یزد 233هزار گز است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُغَ / غِ)
قلم پاک کن. (آنندراج). قطعه ای از ابریشم سیاه که قلم را بدان پاک کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طعامی است که بجهت محبوسان پزند. (برهان) (آنندراج). طعامی که ازبرای محبوسان پزند. (لغت فرس) (اوبهی). طعامی است مخصوص محبوسین در زندان. (شعوری). طعامی که در میان محبوسان و زندانیان توزیع کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بچۀزیرک آوردن ناقه. (آنندراج). بچۀ زیرک آوردن شتران ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل. محلی دشت و معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آنجا از انگنارود و محصول آن برنج، مختصری غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
نام قدیم بیت اللحم واقع در فلسطین است. (از قاموس الاعلام ترکی). اسم سابق بیت اللحم بود. ازسفر اول تواریخ مستفاد میشود که افراته اسم مردی بود که بیت اللحم را برپا کرد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دُ می ی)
ناشکیبایی و بی آرامی، فراخ شدن ضربت و طعنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ غَ)
جمع واژۀ فراغ، بمعنی برآمدنگاه آب از دلو از میان دسته.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ریختن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) (تفلیسی). تهی کردن. خالی کردن. فروریختن. بریختن. (یادداشت دهخدا). ریختن آب. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قُ)
طلب کردن. جستن. خواستن (چنانکه صید را) :ارغت الصید. ماذا تریغ، ای ماترید. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاغنه
تصویر افاغنه
جمع افغان، افغان ها جمع افغان افغانان افغانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورامه
تصویر اورامه
اورامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراخته
تصویر افراخته
بلند گردانیده، برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراشته
تصویر افراشته
بلند کرده بالا برده افراشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریزه
تصویر افریزه
سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراغه
تصویر اراغه
جستن، خواستن، خواستن بافریب، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفرازه
تصویر آفرازه
شعله زبانه لهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرغه
تصویر افرغه
جمع فراغ، ماژها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشانه
تصویر افشانه
اسپری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افرادی
تصویر افرادی
کسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
مردود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افراشته
تصویر افراشته
رفیع، مرتفع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
اسطوره
فرهنگ واژه فارسی سره