جدول جو
جدول جو

معنی افراده - جستجوی لغت در جدول جو

افراده
(اَ دِ)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل. محلی دشت و معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آنجا از انگنارود و محصول آن برنج، مختصری غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افتاده
تصویر افتاده
زمین خورده، ازپادرآمده، کنایه از فروتن، کنایه از زبون
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
مایکل. شیمیدان و فیزیکدان انگلیسی. در بیست ودوم سپتامبر 1791م. در نوینگتن بدنیا آمد. پدر و مادرش اهل یورکشایر بودند و چون پدر وی در لندن آهنگری پیشه کرد خانوادۀ او بدان شهر کوچ کرد. مایکل در چهارده سالگی شاگرد صحافی شد و تا مارس 1813 به این کار ادامه داد. در این سال به توصیۀ ’سر همفری داوی’ در آزمایشگاه علمی انجمن شاهنشاهی بریتانیای کبیر دستیار گردید و چنانکه داوی در سخنرانیهای خود گفته بود مایکل جوان به خدمت دانش کمر بست. وی برای به دست آوردن این کامیابی متن سخنرانیهای داوی را بدقت یادداشت و سپس تنظیم و تجلید کرد و برایش فرستاد و از داوی خواست که اجازه دهد او را به دستیاری برگزیند. فاراده مردی کاملاً خودساخته بود، همراه داوی سفری به فرانسه، ایتالیا و سویس رفت که از اکتبر 1813 تا آوریل 1815 طول کشید. در سال 1825 مدیر آزمایشگاه علمی مذکور شد و سپس در سال 1822برای همیشه به استادی علوم شیمیایی انجمن شاهنشاهی مزبور برگزیده شد. کتاب معروف او به نام یادداشتهای روزانه در هفت جلد بین سالهای 1932 تا 1936 یعنی نزدیک هفتاد سال پس از مرگش به کوشش ت. مارتین به چاپ رسید. فاراده درباره ترکیبات کلر به مطالعاتی پرداخت و چند ترکیب ناشناختۀ آن را کشف کرد. درباره گازها نیز مطالعاتی کرد و موفق شد گاز را به مایع تبدیل کند. در صنایع پولادسازی و شیشه سازی نیز کارهای او بسیار سودمند بود. یکی از اکتشافات او که در سال 1825 بدان توفیق یافت کشف بنزین بود. از دیگر کارهای سودمندش ترویج روشهای آزمایشگاهی در علوم است. فاراده در سال 1867 درگذشت. (از دایرهالمعارف بریتانیکا).
قوانین فاراده: فاراده در تحقیقاتی که در رشتۀ فیزیک به عمل آورد به قوانین تازه ای برخورد که از جملۀ آنها دو قانون او در مبحث الکتریسیته بسیار قابل توجه است: 1- اگر از یک اسید یا باز یا نمک رقیق جریان الکتریکی عبور کند آن محلول تجزیه میشود و اگر اسید باشد فلز با هیدروژنش بطرف قطب منفی وسایر عناصر بسوی قطب مثبت میرود، و یونهای تجزیه شده در اطراف الکترودها گرد می آیند و در مایع الکترولیت باقی نخواهند ماند. تجربه نشان میدهد که مقدار الکترولیت تجزیه شده، به شکل ظرفی که مایع الکترولیت در آن قرار گرفته و به قطب ها و درجۀ حرارت الکترولیت مربوط نیست و فقط به جنس الکترولیت، شدت جریان و زمان بستگی دارد. یعنی اگر شدت جریان در ظرف فزونی یابد مقدار الکترولیت تجزیه شده بهمین نسبت افزایش خواهد یافت و اگر شدت جریان ثابت باشد باز هم تجربه نشان داده است که مقدار فلز رسوب شده متناسب با طول زمانی است که جریان از مایع الکترولیت عبور کرده است. پس میتوان قانون اول فاراده را چنین بیان کرد: وزن یک الکترولیت مشخص که بوسیلۀ عبور جریان تجزیه میشود متناسب با مقدار الکتریسیته ای است که از آن عبور میکند:
kit=Kd=M
K مربوط به جنس شیمیایی الکترولیت است و آن را معادل الکتروشیمیایی فلز میگویند و برای نمکهای فلزی که ظرفیت آنها مساوی باشد یکی است. اگر i مساوی یک و t نیز مساوی یک ثانیه باشد it مساوی یک کولن (کولمب) میشود. پس K مساوی جرم فلزی است که درنتیجۀ عبور یک کولن الکتریسیته از مایع بدست می آید. 2- قانون دوم چنین است: مقدار الکتریسیتۀ لازم برای آنکه یک ولانس گرم جسم بوسیلۀ الکترولیز رسوب کند مربوط به جنس الکترولیت نیست و برای تمام اجسام مساوی و یکسان، و مقدار آن 96500 کولن است. (از کتاب الکتریسیته تألیف محمد نجمی چ دانشگاه صص 90-91). و رجوع به فصل دوم کتاب مزبور (مبحث الکتریسیتۀ جاری) شود
لغت نامه دهخدا
(اِ غَ)
نام شهریست به اندلس از اعمال مارده که زیتون بسیار دارد. فرنگیها به سال 543 هجری قمری در عهد علی بن یوسف بن تاشفین آنرا متصرف شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ج 2صص 212- 220 و فهرست آن و روضات الجنات ص 65 شود
قصبه ایست در خطۀآراغوان از کشور اسپانیا. (از قاموس الاعلام ترکی) ، آمیزش. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط. (از اقرب الموارد) ، جماعت، بلا. (ناظم الاطباء). این کلمه از مادۀ فرر و افر هر دو آمده است
شهری به اندلس از اعمال مارده. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
نام قدیم بیت اللحم واقع در فلسطین است. (از قاموس الاعلام ترکی). اسم سابق بیت اللحم بود. ازسفر اول تواریخ مستفاد میشود که افراته اسم مردی بود که بیت اللحم را برپا کرد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ)
شعلۀ آتش. فتیله. (از فرهنگ جهانگیری) :
کنم ز آتش طبع توافرازه بلند
ز آفرین تو اگر باشد افروزۀ من.
سوزنی.
نرم گشته به بوس و لابۀ من
گرم گشته به افرازۀ من.
سوزنی.
- آتش افرازه، افرازندۀ آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
عاجز. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از عاجز و زبون گردیده باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : یکی گفت چرا شب نماز نمیکنی ؟ گفت مرا فراغت نماز نیست من گرد ملکوت می گردم و هر کجا افتاده ای است دست او میگیرم یعنی کار اندرون خود می کنم. (تذکرهالاولیاء عطار).
لغت نامه دهخدا
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
((اُ دِ))
زمین خورده، از پا درآمده، فروتن، متواضع، مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد، اطلاق شده، فتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افرادی
تصویر افرادی
کسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
مردود
فرهنگ واژه فارسی سره
محذوف، خاشع، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع
متضاد: متکبر، مغرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
سقط
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
Drooping, Droopy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
tombant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از توابع دهستان ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
hangend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
جھکنے والا , ڈھلا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
свисающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
herabhängend, schlaff
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
обвислий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
zwisający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
下垂的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
caído
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
pendente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
ঝুঁকে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
caído
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
inayoanguka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
처진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
垂れ下がった , 垂れた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
נופל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
झुका हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
menggantung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
ห้อย
دیکشنری فارسی به تایلندی