بمعنی افتد است که شگفت و عجب و تعجب باشد. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). غریب. عجیب. (یادداشت دهخدا). افدستا. (از برهان). درپهلوی اود یعنی عجیب شگفتی آور. (از حاشیۀ برهان چ معین).
بمعنی افتد است که شگفت و عجب و تعجب باشد. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). غریب. عجیب. (یادداشت دهخدا). افدستا. (از برهان). درپهلوی اود یعنی عجیب شگفتی آور. (از حاشیۀ برهان چ معین).
آخر. انجام. فرجام. عاقبت. آفدم. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به آفدم شود: چه بایدت کردن کنون به افدم مگر خانه روبی چو روبه بدم. بوشکور. گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم روزی بپایان آردش. رودکی، گران ساختن وام کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گران کردن کسی را به وام. (المصادر زوزنی). گران کردن وام کسی را. (تاج المصادر بیهقی)
آخر. انجام. فرجام. عاقبت. آفدم. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به آفدم شود: چه بایدت کردن کنون به افدم مگر خانه روبی چو روبه بدم. بوشکور. گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم روزی بپایان آردش. رودکی، گران ساختن وام کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گران کردن کسی را به وام. (المصادر زوزنی). گران کردن وام کسی را. (تاج المصادر بیهقی)
مرد کف دست و پای درون رویه رفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوردۀ دست یا پای از سوی کالوج کژ. (تاج المصادر بیهقی). خوردۀ دست یا پای از سوی کالوج شده. (المصادر زوزنی). آنکه خردۀ دست یا پایش کژ بود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). مردی که بند دستش کج باشد. (یادداشت بخط مؤلف).
مرد کف دست و پای درون رویه رفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوردۀ دست یا پای از سوی کالوج کژ. (تاج المصادر بیهقی). خوردۀ دست یا پای از سوی کالوج شده. (المصادر زوزنی). آنکه خردۀ دست یا پایش کژ بود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). مردی که بند دستش کج باشد. (یادداشت بخط مؤلف).
برادر پدر، بعضی برادرزاده و خواهرزاده گفته اند و اول اصح است. (رشیدی). برادر پدر راگویند و بعربی عم خوانند و بمعنی برادرزاده و خواهرزاده نیز آمده. (برهان) (هفت قلزم). برادرزاده و خواهرزاده. و رشیدی نوشته که صحیح آنست که برادر پدر را گویند که بعربی عم نامند و افدر را اودر نیز گویند. (آنندراج). برادرزاده و خواهرزاده. (از کشف و سروری و مدار). در برهان و رشیدی نوشته که صحیح آنست که برادر پدر را گویند که بعربی عم نامند و افدر را اودر نیز گویند. (غیاث اللغات). برادر پدر و زاده را گویند. و آنرا اودر نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). خواهرزاده و برادرزاده. (صحاح الفرس) (شرفنامه) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اودر. برادر پدر. عم. عمو. (فرهنگ فارسی معین). عمو. برادر پدر. برادرزاده. خواهرزاده. (از ناظم الاطباء). در دستورها بمعنی خواهرزاده وبرادرزاده آمده اما در دستور بجای دال راء نوشته است، میتواند از تصحیف کاتب باشد. (مؤید) : سلسله جعدی بنفشه عارضی کت سیاوش افدر و پرویز جد. بوشعیب (از فرهنگ اسدی). مرحوم دهخدا گوید: من نمیدانم چرا افدر که صورتاً به پدر شبیه ترست بمعنی پدر نباشد و بمعنی برادرزاده یا خواهرزاده باشد. و گمان میکنم همین شعر بوشعیب سبب دادن این معنی به افدر شده باشد، چه لغت نویس میگوید: در این بیت یا باید گفت بوشعیب از شاهنامه ها بی اطلاع بوده یا برحسب اطلاعی که او داشته در پدران فریدون پرویز نامی هم بوده و در شاهنامۀ فردوسی و غیره نیامده است و یا شاعر برای درست آمدن وزن و قافیه تسامحاً اینطور گفته است. ولی اگر افدر را هم بمعنی خواهرزاده و یا برادرزاده یا بگفتۀ بعضی فرهنگها بمعنی عم، برادر پدر بگیریم، باز این عیب در بیت باقی است. در صورتی که در پهلوی ابتیار یا آبیدار بمعنی پدر است و نظایر آن نیز چو اشکم و شکم و امثال آن بسیار میباشد و مثال دیگری برای افدر در هیچ جا دیده نشده است. والله اعلم. (یادداشت به خط مؤلف). و رجوع به آثار و احوال رودکی ص 1136 شود
برادر پدر، بعضی برادرزاده و خواهرزاده گفته اند و اول اصح است. (رشیدی). برادر پدر راگویند و بعربی عم خوانند و بمعنی برادرزاده و خواهرزاده نیز آمده. (برهان) (هفت قلزم). برادرزاده و خواهرزاده. و رشیدی نوشته که صحیح آنست که برادر پدر را گویند که بعربی عم نامند و افدر را اودر نیز گویند. (آنندراج). برادرزاده و خواهرزاده. (از کشف و سروری و مدار). در برهان و رشیدی نوشته که صحیح آنست که برادر پدر را گویند که بعربی عم نامند و افدر را اودر نیز گویند. (غیاث اللغات). برادر پدر و زاده را گویند. و آنرا اودر نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). خواهرزاده و برادرزاده. (صحاح الفرس) (شرفنامه) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اودر. برادر پدر. عم. عمو. (فرهنگ فارسی معین). عمو. برادر پدر. برادرزاده. خواهرزاده. (از ناظم الاطباء). در دستورها بمعنی خواهرزاده وبرادرزاده آمده اما در دستور بجای دال راء نوشته است، میتواند از تصحیف کاتب باشد. (مؤید) : سلسله جعدی بنفشه عارضی کت سیاوش افدر و پرویز جد. بوشعیب (از فرهنگ اسدی). مرحوم دهخدا گوید: من نمیدانم چرا افدر که صورتاً به پدر شبیه ترست بمعنی پدر نباشد و بمعنی برادرزاده یا خواهرزاده باشد. و گمان میکنم همین شعر بوشعیب سبب دادن این معنی به افدر شده باشد، چه لغت نویس میگوید: در این بیت یا باید گفت بوشعیب از شاهنامه ها بی اطلاع بوده یا برحسب اطلاعی که او داشته در پدران فریدون پرویز نامی هم بوده و در شاهنامۀ فردوسی و غیره نیامده است و یا شاعر برای درست آمدن وزن و قافیه تسامحاً اینطور گفته است. ولی اگر افدر را هم بمعنی خواهرزاده و یا برادرزاده یا بگفتۀ بعضی فرهنگها بمعنی عم، برادر پدر بگیریم، باز این عیب در بیت باقی است. در صورتی که در پهلوی ابتیار یا آبیدار بمعنی پدر است و نظایر آن نیز چو اشکم و شکم و امثال آن بسیار میباشد و مثال دیگری برای افدر در هیچ جا دیده نشده است. والله اعلم. (یادداشت به خط مؤلف). و رجوع به آثار و احوال رودکی ص 1136 شود