جدول جو
جدول جو

معنی افد - جستجوی لغت در جدول جو

افد
شگفت، عجب، عجیب، شگفت آور
تصویری از افد
تصویر افد
فرهنگ فارسی عمید
افد(اَ فِ)
بمعنی افتد است که شگفت و عجب و تعجب باشد. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). غریب. عجیب. (یادداشت دهخدا). افدستا. (از برهان). درپهلوی اود یعنی عجیب شگفتی آور. (از حاشیۀ برهان چ معین).
لغت نامه دهخدا
افد(اَ فِ)
شتابنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
افد(اِ)
شتابی کردن. (آنندراج). شتاب کردن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
افد
شتابیدن، درنگیدن از واژگان دو پهلوست (اضداد)، نزدیکی مرگ عجیب شگفت آور
فرهنگ لغت هوشیار
افد
عجیب، شگفت آور
تصویری از افد
تصویر افد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افق
تصویر افق
(دخترانه)
خطی که در محل تقاطع زمین و آسمان به نظر می رسد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احد
تصویر احد
(پسرانه)
یگانه، یکتا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسد
تصویر اسد
(پسرانه)
شیر، نام برج پنجم از برجهای دوازده گانه، برابر با مرداد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارد
تصویر ارد
(پسرانه)
خیر، برکت، فرشته نگهبان ثروت، نام چند تن از پادشاهان اشکانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افدم
تصویر افدم
انجام، سرانجام، فرجام، آخر، عاقبت، پایان هر کاری، آخری، پایانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افدر
تصویر افدر
عم، برادر پدر، برای مثال سنبله جعدی بنفشه عارضی / کش فریدون افدر و پرویز جد (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ دَ)
شکفته یعنی بازشده.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
برادرزاده و خواهرزاده. کذا فی الدستور. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
آخر. انجام. فرجام. عاقبت. آفدم. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به آفدم شود:
چه بایدت کردن کنون به افدم
مگر خانه روبی چو روبه بدم.
بوشکور.
گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی بپایان آردش.
رودکی، گران ساختن وام کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گران کردن کسی را به وام. (المصادر زوزنی). گران کردن وام کسی را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مرد کف دست و پای درون رویه رفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوردۀ دست یا پای از سوی کالوج کژ. (تاج المصادر بیهقی). خوردۀ دست یا پای از سوی کالوج شده. (المصادر زوزنی). آنکه خردۀ دست یا پایش کژ بود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). مردی که بند دستش کج باشد. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
برادر پدر، بعضی برادرزاده و خواهرزاده گفته اند و اول اصح است. (رشیدی). برادر پدر راگویند و بعربی عم خوانند و بمعنی برادرزاده و خواهرزاده نیز آمده. (برهان) (هفت قلزم). برادرزاده و خواهرزاده. و رشیدی نوشته که صحیح آنست که برادر پدر را گویند که بعربی عم نامند و افدر را اودر نیز گویند. (آنندراج). برادرزاده و خواهرزاده. (از کشف و سروری و مدار). در برهان و رشیدی نوشته که صحیح آنست که برادر پدر را گویند که بعربی عم نامند و افدر را اودر نیز گویند. (غیاث اللغات). برادر پدر و زاده را گویند. و آنرا اودر نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). خواهرزاده و برادرزاده. (صحاح الفرس) (شرفنامه) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اودر. برادر پدر. عم. عمو. (فرهنگ فارسی معین). عمو. برادر پدر. برادرزاده. خواهرزاده. (از ناظم الاطباء). در دستورها بمعنی خواهرزاده وبرادرزاده آمده اما در دستور بجای دال راء نوشته است، میتواند از تصحیف کاتب باشد. (مؤید) :
سلسله جعدی بنفشه عارضی
کت سیاوش افدر و پرویز جد.
بوشعیب (از فرهنگ اسدی).
مرحوم دهخدا گوید: من نمیدانم چرا افدر که صورتاً به پدر شبیه ترست بمعنی پدر نباشد و بمعنی برادرزاده یا خواهرزاده باشد. و گمان میکنم همین شعر بوشعیب سبب دادن این معنی به افدر شده باشد، چه لغت نویس میگوید: در این بیت یا باید گفت بوشعیب از شاهنامه ها بی اطلاع بوده یا برحسب اطلاعی که او داشته در پدران فریدون پرویز نامی هم بوده و در شاهنامۀ فردوسی و غیره نیامده است و یا شاعر برای درست آمدن وزن و قافیه تسامحاً اینطور گفته است. ولی اگر افدر را هم بمعنی خواهرزاده و یا برادرزاده یا بگفتۀ بعضی فرهنگها بمعنی عم، برادر پدر بگیریم، باز این عیب در بیت باقی است. در صورتی که در پهلوی ابتیار یا آبیدار بمعنی پدر است و نظایر آن نیز چو اشکم و شکم و امثال آن بسیار میباشد و مثال دیگری برای افدر در هیچ جا دیده نشده است. والله اعلم. (یادداشت به خط مؤلف). و رجوع به آثار و احوال رودکی ص 1136 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسب را در چراگاه فراگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقفد
تصویر اقفد
ستبر گردن، فربه دست، فربه پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعد
تصویر اعد
آماده تر آماده تر مهیا تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افک
تصویر افک
دروغ گفتن، دروغ بستن دروغ، گناه دروغ تهمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشد
تصویر اشد
شدید تر و سخت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افّ
تصویر افّ
کلمه ای که در مواقع نفرت از کسی به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسد
تصویر اسد
شیر درنده، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احد
تصویر احد
پیمان بستن، یکی، یگانه ای که تصور دومی وغیر برای او نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابد
تصویر ابد
دائم، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدا
تصویر افدا
تنومند شدن، پذیرفتن سربها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدر
تصویر افدر
عمو، برادر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افر
تصویر افر
پیشنهاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدر
تصویر افدر
((اَ دَ))
برادر پدر، عمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افدم
تصویر افدم
((اَ دُ))
آخرین، نهایی، سرانجام، فرجام، آفدم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افت
تصویر افت
نزول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابد
تصویر ابد
جاوید، همیشگی، همیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احد
تصویر احد
یکتا، یگانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افق
تصویر افق
دوردست، کران، فراس، کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره