جدول جو
جدول جو

معنی افحج - جستجوی لغت در جدول جو

افحج
(اَ حَ)
آنکه پیش پاها نزدیک گذارد و پاشنه ها دور در رفتار. (منتهی الارب). آنکه دررفتار پیش پاها را نزدیک گذارد و پاشنه ها دور. (ناظم الاطباء). آنکه رانهاش از یکدیگر دور بود و سر پای نزدیک. (تاج المصادر بیهقی). که رانش یکی از دیگر دور بود. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه پاشنه هایش بیکدیگرنزدیک باشد و ساقها دور و بزرگ. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افحش
تصویر افحش
فاحش تر، آشکارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حِ)
جلاب را گویند و آن دارویی چند است جوشانیده و صاف کرده شده. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). جلاب باشد. (فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ سروری). امااکحج که صاحب برهان آنرا جلاب می گوید تصحیف آکج به معنی قلاب است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به آکج شود، جمع واژۀ کره. (از یادداشت مؤلف).
- علم اکر، دانش شناختن کره ها. و آن از فروع علم ریاضی است و شامل دو بخش است: اکر متحرک و اکر ساکن. (فرهنگ فارسی معین). علم اکر، علمی است که از احوال عارضه بر کره بحث کند از حیث کرویت آن بی نظر در بساطت یا ترکیب عنصریت یا فلکیت آن، و موضوع آن کره است از نظر کره بودن... و اکر متحرکه جزیی از علم اکر است. اطولوقس یونانی را برای اکر متحرکه کتابیست که در زمان مأمون به عربی ترجمه شد و سپس یعقوب بن اسحاق کندی آن ترجمه را اصلاح کرد. و ثاوزوسیوس مهندس یونانی را نیز کتابی در علم اکر است که به تازی ترجمه شده است و ثابت بن قره آنرا اصلاح و علامۀ طوسی و سپس تقی الدین محمد معروف به راصد مستوفی آنرا تحریر کردند. (از کشف الظنون). و رجوع به اکره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آنکه میان هر دو دست یا پستان وی دوری باشد یا در تباعد هر دو پستان نیاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشاده میان دو دست. (تاج المصادر بیهقی). کژدست. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه پستانهایش از هم گشاده باشد. (یادداشت مؤلف) ، دروغ گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کذب. (اقرب الموارد) ، ستیهیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصرار کردن بر کاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آنکه هر دو سرین وی جهت بزرگی با هم نپیوندد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه هر دو الیۀ وی بزرگ باشد و بهم نرسد. و انثی: فرجاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) (تاج المصادر بیهقی). آنکه هر دو الیۀ وی بزرگ باشد و بهم نرسیده. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ فحل، گشن از هر حیوان. (آنندراج) (از منتهی الارب). فحول. فحوله. فحال. فحاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
فاحش تر. بدتر. گزاف تر. (یادداشت بخط مؤلف). آشکارتر. واضح و بیّن تر: غبن فاحش بل افحش. و اسقاط کافۀ خیارات و ادعای غبن و لو کان فاحشا بل افحش.
- غبن افحش، غبن فاحش تر. غبن گزاف تر. آن که در معامله کسی بیش از آن حد که فاحش گویند مغبون شده باشد.
، شگفته یعنی تعجب کرده. (از مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
پس پا شدن از بیم و گریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَصْ صُ)
هر دو پا را گشاده داشتن در رفتن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَج ج)
رأس احج، سری سخت.
لغت نامه دهخدا
(اَ ف ج ج)
مرد سخت گشاده کننده پا را که بزشتی انجامد. (آنندراج). آنکه گامها را هنگام رفتن سخت گشاده نهد و آن زشت تر است از فحج. (از اقرب الموارد) : رجل افج، مرد سخت گشاده کننده پارا که بزشتی انجامد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
رفتار که در آن پیش پایها نزدیک گذارند و پاشنه ها دور. (منتهی الارب). و در مغرب تباعد میان ساقین را در مرد و چهارپا گویند. (اقرب الموارد) ، سخت دوری میان هر دو پا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بزرگ منشی نمودن. (منتهی الارب). تکبر. (اقرب الموارد) ، به رفتار فحج رفتن. (منتهی الارب). جلو پا را به هم نزدیک و پشت پاها را از هم دور کردن، راه رفتن افحج. (اقرب الموارد). رجوع به افحج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از افلج
تصویر افلج
کسی که میان دندانها یا دو دست او گشادگی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افحش
تصویر افحش
فاحش تر، گزافتر، بدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افحاج
تصویر افحاج
دست پاچگی، بازگشت، گریز، چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار