بازداشتن اندوه کسی را از شعرگوئی. (ناظم الاطباء). از شعرگوئی بازداشتن کسی را اندوه. (منتهی الارب) ، باریک شکم کف پا که بزمین نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج). کف پای باریک شکم که بزمین نرسد. (ناظم الاطباء) ، جمل افدع، شتر سپل برآمده کج مابین ران و قدم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فدعاء، مؤنث. (آنندراج) ، اسبی که سرین وی برتر باشد از دیگران. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
بازداشتن اندوه کسی را از شعرگوئی. (ناظم الاطباء). از شعرگوئی بازداشتن کسی را اندوه. (منتهی الارب) ، باریک شکم کف پا که بزمین نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج). کف پای باریک شکم که بزمین نرسد. (ناظم الاطباء) ، جمل افدع، شتر سپل برآمده کج مابین ران و قدم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فدعاء، مؤنث. (آنندراج) ، اسبی که سرین وی برتر باشد از دیگران. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
سوختن گرما و آتش چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسوزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). سوختن گرما و آتش پوست چیزی را، یاری دادن لشکر را از غیر خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند: اذا کثر شیئاً بنفسه قیل مده و اذا کثر بغیره امده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قوله تعالی: انی ممدکم بالف و قال جل و علا: و امددناهم بفاکهه. (ناظم الاطباء). مال بخشیدن بکسی و یاری دادن و بفریاد وی رسیدن. (از اقرب الموارد). یاری دادن و بفریاد رسیدن کسی را در نیکی باشد یادر بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و گویند: امددته در خیر و مددته در شر استعمال میشود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مدد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه ترتیب عادل) (فرهنگ فارسی معین). یاری کردن. یاری دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، یاری. کمک. اعانت. (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). نصرت. (ناظم الاطباء). - امداد کردن، یاری دادن. - پست امدادی، پاسگاهی که برای کمک در مواقع ضروری ساخته شود مانند پست امدادی شیر و خورشید. (فرهنگ فارسی معین ذیل پست). - پست امدادی آموزشگاهها، شفاخانه. (از لغات فرهنگستان از فرهنگ فارسی معین ذیل پست). ، بخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مثمر شدن. (آنندراج) ، سیاهی دردوات کردن و بقلم سیاهی دادن کاتب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مداد دادن قلم را. (آنندراج). بسیارکردن آب و سیاهی دوات. (از المنجد). مداد در دوات کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، آب دادن چیزی را. (آنندراج) ، ریم و زردآب گرد آمدن در زخم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن ریم از جراحت. (آنندراج) ، هودر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، آب و تری روان شدن درچوب عرفج. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مدید خورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مدید (آب و آرد یا آرد نرم) نوشانیدن بشتر، گسترده شدن روشنایی روز. (از اقرب الموارد)
سوختن گرما و آتش چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسوزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). سوختن گرما و آتش پوست چیزی را، یاری دادن لشکر را از غیر خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند: اذا کثر شیئاً بنفسه قیل مده و اذا کثر بغیره امده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قوله تعالی: انی ممدکم بالف و قال جل و علا: و امددناهم بفاکهه. (ناظم الاطباء). مال بخشیدن بکسی و یاری دادن و بفریاد وی رسیدن. (از اقرب الموارد). یاری دادن و بفریاد رسیدن کسی را در نیکی باشد یادر بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و گویند: امددته در خیر و مددته در شر استعمال میشود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مدد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه ترتیب عادل) (فرهنگ فارسی معین). یاری کردن. یاری دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، یاری. کمک. اعانت. (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). نصرت. (ناظم الاطباء). - امداد کردن، یاری دادن. - پست امدادی، پاسگاهی که برای کمک در مواقع ضروری ساخته شود مانند پست امدادی شیر و خورشید. (فرهنگ فارسی معین ذیل پست). - پست امدادی آموزشگاهها، شفاخانه. (از لغات فرهنگستان از فرهنگ فارسی معین ذیل پست). ، بخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مثمر شدن. (آنندراج) ، سیاهی دردوات کردن و بقلم سیاهی دادن کاتب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مداد دادن قلم را. (آنندراج). بسیارکردن آب و سیاهی دوات. (از المنجد). مداد در دوات کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، آب دادن چیزی را. (آنندراج) ، ریم و زردآب گرد آمدن در زخم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن ریم از جراحت. (آنندراج) ، هودر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، آب و تری روان شدن درچوب عرفج. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مدید خورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مدید (آب و آرد یا آرد نرم) نوشانیدن بشتر، گسترده شدن روشنایی روز. (از اقرب الموارد)
فاحش تر. بدتر. گزاف تر. (یادداشت بخط مؤلف). آشکارتر. واضح و بیّن تر: غبن فاحش بل افحش. و اسقاط کافۀ خیارات و ادعای غبن و لو کان فاحشا بل افحش. - غبن افحش، غبن فاحش تر. غبن گزاف تر. آن که در معامله کسی بیش از آن حد که فاحش گویند مغبون شده باشد. ، شگفته یعنی تعجب کرده. (از مجمعالفرس)
فاحش تر. بدتر. گزاف تر. (یادداشت بخط مؤلف). آشکارتر. واضح و بیّن تر: غبن فاحش بل افحش. و اسقاط کافۀ خیارات و ادعای غبن و لو کان فاحشا بل افحش. - غبن افحش، غبن فاحش تر. غبن گزاف تر. آن که در معامله کسی بیش از آن حد که فاحش گویند مغبون شده باشد. ، شگفته یعنی تعجب کرده. (از مجمعالفرس)
مرد فحش گوی. (منتهی الارب). مؤنث آن فحاشه است. (اقرب الموارد). زشتگوی. (ربنجنی). آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان. دهن دریده. آنکه در جواب از حد درگذرد. (یادداشت بخط مؤلف)
مرد فحش گوی. (منتهی الارب). مؤنث آن فحاشه است. (اقرب الموارد). زشتگوی. (ربنجنی). آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان. دهن دریده. آنکه در جواب از حد درگذرد. (یادداشت بخط مؤلف)