جدول جو
جدول جو

معنی افحاش - جستجوی لغت در جدول جو

افحاش
(اِ بِ)
فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). فحش گفتن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
افحاش
فحش گفتن بر کسی
تصویری از افحاش
تصویر افحاش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فحاش
تصویر فحاش
بسیار بدخو و ناسزاگو، بددهن، فحش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افحش
تصویر افحش
فاحش تر، آشکارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بعاریت دادن گشن. (ناظم الاطباء). گشن بعاریت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). بز بکسی عاریت دادن. (از اقرب الموارد). فحل دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، شلوار و پایجامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِثْ ثِ)
بازایستادن از چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بازایستادن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکستن گرمای نیمروز را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فحث، بمعنی هزار خانه شکنبه. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). لغتی است در حفث. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
پس پا شدن از بیم و گریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازداشتن اندوه کسی را از شعرگوئی. (ناظم الاطباء). از شعرگوئی بازداشتن کسی را اندوه. (منتهی الارب) ، باریک شکم کف پا که بزمین نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج). کف پای باریک شکم که بزمین نرسد. (ناظم الاطباء) ، جمل افدع، شتر سپل برآمده کج مابین ران و قدم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فدعاء، مؤنث. (آنندراج) ، اسبی که سرین وی برتر باشد از دیگران. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(اِثْ ثِ)
آروغ کردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفش.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بی نبات و بی مردم یافتن زمین و شهر را، (از ’وح ش’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وحش. گرسنگان. (منتهی الارب). بات اوحاشا، ای جیاعاً، گرسنه شب بگذاشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ پَ)
شتابانیدن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوختن گرما و آتش چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسوزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). سوختن گرما و آتش پوست چیزی را، یاری دادن لشکر را از غیر خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند: اذا کثر شیئاً بنفسه قیل مده و اذا کثر بغیره امده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قوله تعالی: انی ممدکم بالف و قال جل و علا: و امددناهم بفاکهه. (ناظم الاطباء). مال بخشیدن بکسی و یاری دادن و بفریاد وی رسیدن. (از اقرب الموارد). یاری دادن و بفریاد رسیدن کسی را در نیکی باشد یادر بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و گویند: امددته در خیر و مددته در شر استعمال میشود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مدد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه ترتیب عادل) (فرهنگ فارسی معین). یاری کردن. یاری دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، یاری. کمک. اعانت. (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). نصرت. (ناظم الاطباء).
- امداد کردن، یاری دادن.
- پست امدادی، پاسگاهی که برای کمک در مواقع ضروری ساخته شود مانند پست امدادی شیر و خورشید. (فرهنگ فارسی معین ذیل پست).
- پست امدادی آموزشگاهها، شفاخانه. (از لغات فرهنگستان از فرهنگ فارسی معین ذیل پست).
، بخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مثمر شدن. (آنندراج) ، سیاهی دردوات کردن و بقلم سیاهی دادن کاتب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مداد دادن قلم را. (آنندراج). بسیارکردن آب و سیاهی دوات. (از المنجد). مداد در دوات کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، آب دادن چیزی را. (آنندراج) ، ریم و زردآب گرد آمدن در زخم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن ریم از جراحت. (آنندراج) ، هودر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، آب و تری روان شدن درچوب عرفج. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مدید خورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مدید (آب و آرد یا آرد نرم) نوشانیدن بشتر، گسترده شدن روشنایی روز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
فاحش تر. بدتر. گزاف تر. (یادداشت بخط مؤلف). آشکارتر. واضح و بیّن تر: غبن فاحش بل افحش. و اسقاط کافۀ خیارات و ادعای غبن و لو کان فاحشا بل افحش.
- غبن افحش، غبن فاحش تر. غبن گزاف تر. آن که در معامله کسی بیش از آن حد که فاحش گویند مغبون شده باشد.
، شگفته یعنی تعجب کرده. (از مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا
(فَحْ حا)
مرد فحش گوی. (منتهی الارب). مؤنث آن فحاشه است. (اقرب الموارد). زشتگوی. (ربنجنی). آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان. دهن دریده. آنکه در جواب از حد درگذرد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فحا و فحا، دیگ افزار خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فحاش
تصویر فحاش
زشتگوی، مرد فحش گوی، آنکه دشنام بسیار گوید، بد زبان، دهن دریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افحش
تصویر افحش
فاحش تر، گزافتر، بدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایحاش
تصویر ایحاش
در مانیدن، بی توشگی، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاش
تصویر امحاش
سوزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افحاج
تصویر افحاج
دست پاچگی، بازگشت، گریز، چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
باز ایستادن، دشیاد (غیبت کردن) زشت یادی، تیز کردن، ویستر گستردن (ویسترگ فرش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاش
تصویر احفاش
جمع حفش، دوکدان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحاش
تصویر فحاش
((فَ حّ))
بدزبان، ناسزاگو
فرهنگ فارسی معین
بدزبان، دشنام گو، ناسزاگو، هتاک
متضاد: خوش زبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد