جدول جو
جدول جو

معنی افجاج - جستجوی لغت در جدول جو

افجاج(اِثْ ثِ)
سخت شکافتن زمین را به فدان.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افواج
تصویر افواج
فوج ها، جماعت ها، گروه ها، دسته ها، هنگ ها، جمع واژۀ فوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجاج
تصویر فجاج
درّه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه، راه میان دو کوه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گذاشتن کسی را و کرانه گزیدن از آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فالج شدن و بیحس و حرکت گردیدن عضو. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
پس پا شدن از بیم و گریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رودباری با وادی فراخ. (منتهی الارب). رودبار با وادی فراخ. (ناظم الاطباء). رودباری جاودان فراخ. (آنندراج). وادی وسیع. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه اصفهان بخوانسار میان جعفرآباد و علی آباد که در 71700 گزی اصفهان قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته گیاه سداب خوردن. (ناظم الاطباء). مداومت کردن بر خوردن فیجن یعنی سداب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بناچیز و باطل فخر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
جمع واژۀ فوج، بمعنی گروه. (آنندراج) (از منتهی الارب). جماعات. گروهها. طوائف: افواج ترکمانان پیدا آمدند که مگر بدانجا مقام کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 627). و رجوع به فوج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در پگاه درآمدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). در وقت صبح شدن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِثْ)
گشاده و فراخ ساختن نفقه بر عیال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فرزند نیکو آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فجا. ابازیر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ یَ)
گذاشتن، بشتاب تر. اذرع. اسرع. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
افحش من فاسیه، و هی الخنفساء اذا حرکوها فست فانتنت القوم بخبث ریحها. (از امالی قالی بنقل سیوطی).
افحش من فالیه الافاعی. هما اسمان لدویبه شبیهه بالخنفساء لایملک الفساد.
افحش من کلب. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بلند شدن زه کمان. (ناظم الاطباء). دور شدن زه از قبضۀ کمان. (از اقرب الموارد). و رجوع به منفجه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
گذاشتن و یکسو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه دادن. (المصادر زوزنی). راه وادادن. (تاج المصادر بیهقی). بازگذاشتن راه را. (از اقرب الموارد). گذاشتن و یکسو شدن و واگشادن. (آنندراج) ، آراستن. زیب دادن. خوش کردن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراستن. خوش کردن. (مؤید) (شرفنامۀ منیری). زیب دادن و آراستن. مرادف آفرندیدن. (میرزا ابراهیم) ، آلائیدن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ / لِ نَ)
به حج فرستادن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بانگ کردن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آهن در بن نیزه کردن. زج ّ در نیزه کردن. آهن را در بن نیزه درآوردن. (ازمنتهی الارب). زج کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ خوا / خا)
اضجاج قوم، فریاد برآوردن و بانگ و غوغا کردن آنان. (از اقرب الموارد). بانگ و فریاد کردن و غوغا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نیک وزیدن باد و گرد گرفتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت برآمدن باد و غبار پراکندن آن. (از اقرب الموارد). بمعنای عج ّ و عجیج است در تمام معانی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ)
ارجاج فرس، نزدیک بزادن رسیدن اسب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِنْ نِ)
حب انجاج، حبی است مرکب هندیان را که در فالج و لقوه و صرع و رعده و خشکی اعصاب بکار است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برفتار آمدن اسب پیش از دویدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، فربه گردیدن گوسفند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تر گشتن چوب و روان گردیدن آب در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر مغز شدن دانۀ کشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آرد در کشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افلاج
تصویر افلاج
جمع فلج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجاج
تصویر احجاج
به حج فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضجاج
تصویر اضجاج
موییدن، آشوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواج
تصویر افواج
جمع فوج، گروه، جماعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجاج
تصویر فجاج
گشاده راه، جمع فج، گشاده راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراج
تصویر افراج
واگشادن آزادی گروگانیک (مشروط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افحاج
تصویر افحاج
دست پاچگی، بازگشت، گریز، چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افجار
تصویر افجار
پگاه خیزی، بد کاری، جهمرزی (زنا)، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجاج
تصویر ابجاج
شادکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواج
تصویر افواج
جمع فوج، گروه
فرهنگ فارسی معین