جدول جو
جدول جو

معنی افتیمون - جستجوی لغت در جدول جو

افتیمون
گیاهی سرخ رنگ از تیره سس ها، دارای شاخه های باریک، برگ های ریز و گل های سرخ رنگ و ریشۀ کلفت وتلخ مزه که به گیاه و اشیای مجاور خود می پیچد. در طب قدیم برای معالجۀ امراض عصبی، دماغی، فالج، لقوه و اوجاع مفاصل به کار می رفته، زیرۀ رومی، کشوث
تصویری از افتیمون
تصویر افتیمون
فرهنگ فارسی عمید
افتیمون(اَ)
دوائیست معروف و آن شکوفۀ نباتی باشد که به سعتر میماند و سر شاخهای آن باریک است و طبع آن گرم و خشک، کوفت صرع را نافع است و آنرا بعربی سبعالشعرا خوانند و بعضی گویند زیرۀ رومی است و آن سرخ رنگ و تیزطعم می باشد. (برهان) (آنندراج). دوائیست معروف صفرا را نافع و دافع. (انجمن آرای ناصری). زیرۀ رومی که سرخ و سبز است. (مؤید الفضلاء). نوعی از سس و از تیره پیچکیان است که در سابق در بیماریهای قلبی بکار میرفته است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 271). گیاهی از تیره پیچکیان که شبیه سس میباشد و مانند آن انگل گیاهان دیگر بخصوص یونجه میشود، سس صغیر، کشوث، دواءالجنون. (فرهنگ فارسی معین). تخمها و شاخها باریک و شکسته است و طعم او تیز است و گروهی گفته اند زیرۀ رومی است و دیسقوریدوس میگوید: شکوفۀ نباتیست که به سعتر ماند و ساق او توتیر (؟) از ساق سعتر است و سر شاخ او باریک است چون موی. بهتراو آنست که سرخ تر و تیزبوی تر بود. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : محمد زکریا بازگشت و بخانه آمد و مطبوخ افتیمون فرمود و بخورد، شاگردان پرسیدند که ای حکیم چرا این مطبوخ بدین وقت همی خوری ؟ گفت: از بهر آن خندۀ آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندیدی، نخندیدی. (منتخب قابوسنامه ص 40).
اگر عدوی تو را در سر است سودائی
بدفع سودا تیغت بس است افتیمون.
رشید وطواط.
و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 52 و کتاب قانون ابوعلی کتاب ثانی ص 158 و اختیارات بدیعی و ترجمه صیدنه شود، پی بکردن اشتر بشمشیر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
افتیمون
یونانی تازی شده ریزه رومی از داروهای گیاهی گیاهی از تیره پیچکیان که شبیه سس میباشد و مانند آن انگل گیاهان دیگر بخصوص یونجه میشود سس صغیر کشوث دوا الجنون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افریدون
تصویر افریدون
(پسرانه)
فریدون، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استیمان
تصویر استیمان
به امانت گرفتن مال، امان خواستن، زینهار خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوسیمون
تصویر اوسیمون
تودری، گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است
قدومه، مادردخت، شندله، جنفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتیمون
تصویر انتیمون
آنتیموان، فلزی سفید و درخشنده که در معدن به صورت ترکیب با گوگرد به دست می آید و در ساخت حروف چاپ، طب و داروسازی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افیلون
تصویر افیلون
درمنۀ کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتیدن
تصویر افتیدن
افتادن، فتادن، افتدن، فتیدن، فتدن، اوفتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
همان آفریدون است. (شرفنامۀ منیری). فریدون باشد و او پادشاهی بود و بعضی گویند افریدون نوح (ع) است و بعضی ذوالقرنین اعظم او را میدانند. (برهان) (آنندراج) (از مؤید). ابن الندیم در یک جا او را بنام افریدون بن اثفیان و جای دیگر افریدون بن گاواثفیان میخواند و در جای دیگر از کتاب الوزراء جهشیاری او را افریدون بن گاواثفیان بن افریدون بن اثفیان می نامد. (الفهرست). آفریدون. فریدن. پسر جمشید و از نژاد طهمورث دیوبند بود. بموجب روایات داستانی وی با کمک کاوۀ آهنگر و دیگر افراد ملت که از ستمگری ضحاک بتنگ آمده بودند، به ضحاک حمله برد و او را بکشت و بر تخت پادشاهی نشست. او را سه پسر بود بنامهای سلم و تور و ایرج که ممالک وسیع خود را بین آنان تقسیم کرد. و رجوع به آفریدون و فریدون و نیز رجوع به سبک شناسی ج 2 و شرح احوال رودکی ص 722، 728، 751، 771، 1178 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 511 و چهارمقالۀ نظامی عروضی ص 171 و کامل ابن اثیر ج 1 ص 36 و حکمت اشراق ص 197 و 306 و تاریخ افضل ص 53 و التفهیم و فهرست آن و تاریخ سیستان ص 5 و 6 و 15 و مجمل التواریخ و فهرست آن شود:
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا
آن کجا نام نکو بودش برمایونا.
دقیقی.
کمند رستم دستان نه بس باشد رکاب او
چنان چون گرز افریدون نه بس مسمار و مرزاقش.
منوچهری.
سده جشن ملوک نامدار است
ز افریدون و از جم یادگار است.
منوچهری.
پیشت آدم جان افریدون شفیع
کز شرف کسریش مولا دیده ام.
خاقانی.
دست آهنگر مرا در مار ضحاکی کشید
گنج افریدون چه سود اندر دل دانای من.
خاقانی.
ملک بر تخت افریدون نشسته
دل اندر قبلۀ جمشید بسته.
نظامی.
کجا جمشید و افریدون و ضحاک
همه در خاک رفتند ای خوشا خاک.
نظامی.
کجاست گیوۀ گیلی و تاج افریدون
کجاست کاسۀ اشبون وراح ریحانی.
نظیری نیشابوری.
- افریدون دولت، فریدون شأن و اقبال:
افریدون دولتی عدو را
در زندان آر و پای بربند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
ابن ابتیان یا آتپیان یا اثفیان. از اجداد کیقباد و از نواده های جمشید است... ابوریحان نسبت وی را چنین ضبط کرده:... افریدون بن اثفیان گاوبن اثفیان نیکاوبن اثفیان بن شهرکاوبن اثفیان اخبتکاوبن اثفیان اسپیدکاوبن اثفیان دیزه کاوبن اثفیان نیکاوبن نیفروش بن جم الملک. و فردوسی او را از تخمۀ طهمورث و فرزند آبتین شمرده است. (از تاریخ سیستان و حاشیۀ آن صص 201- 202). همان فریدون یا آفریدون معروف است. رجوع به آفریدون وفریدون و در همین لغت نامه و فارسنامۀ ابن البلخی ص 11 و آثارالباقیه ص 104 و مروج الذهب ج 1 ص 96 شود
ابن قارن. از ملوک طبرستان، وی حکمران رویان و رستمدار و از سلسلۀ بادوسپان معروف به گاوبار بود. (از التدویر). و رجوع به حبیب السیر و فهرست آن و سفرنامۀ مازندران و گاوبار و ملوک طبرستان در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تودری. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). دوایی است که آنرا تودری گویند اگر به آب بیامیزند و بر ورمهای بن گوش ضماد کنند نافع باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
به رومی اسم ایرسا است. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
(اَ /َ-َسْ)
استیمان. صیغۀ متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود:
ما کار زمانه نیک دیدستیمان
از کار زمانه زآن بریدستیمان.
؟
، رمیدن چنانکه شتران و پریشان شدن در زمین نرم، استیوار قوم، سخت خشمگین شدن آنان، استیوار بعیر، آمادۀ برجستن شدن شتر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از محال همدان است. از آنجاست میر رضی ارتیمانی. (آنندراج) ، ایستادن، تیره رنگ شدن. (منتهی الارب) ، به نم و تری رسیدن، چنانکه چاهکن. بخاک تر رسیدن در چاه کندن:و احتفر حتی ارثد، کند زمین را تا به نم آن رسید
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عنصری است درخشان متمایل برنگ آبی، دارای خواص فلزی و شبه فلزی (نافلزی). با هیدروژن گازی سمی تشکیل میدهد، همچنین با اکسیژن، گوگرد و فسفر به آسانی ترکیب میشود. بهنگام انجماد منبسط میشود، علامت اختصاری آن Sb، وزن مخصوصش 6/8 است و در 630 درجه ذوب میشود. (از کتب شیمی رسمی). اثمد. توتیا. کحل حجر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ زَ)
استئمان. امان خواستن. (زوزنی). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. (جهانگشای جوینی). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی). بعضی میگفتند برای استیمان است. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
بمعنی برق، پسر بزرگ بطلمیوس اول لاگس از خواهر کاساندر بود که پدر او را از سلطنت محروم کرد و پسر دیگرش را که از زن دیگر و موسوم به بطلمیوس فیلادلف بود جانشین خود کرد. بطلمیوس کرائونوس فرارکرده بدربار لیزیماک و سپس بدربار سلکوس پادشاه مقدونیه و تراکی رفت و در 280 قبل از میلاد آن پادشاه را کشت و چون آنتیگون برای حفظ مقدونیه بجنگ پرداخت او را بیونان وسطی راند و در همین سال بطلمیوس در جنگ با گالیها کشته شد. رجوع به ایران باستان چ 2 جیبی ص 2062، 2066، 2067، 2162، 1266 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود، مادری، مقابل صلبی: برادر بطنی. خواهر بطنی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درمنۀ کوهی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اگر خاکستر آنرا با روغن بادام بر موضع ریش بمالند موی برآرد و آنرا بعربی شیح خوانند. (آنندراج) (برهان). مقل. (مؤید). شیح جبلی. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ دَ)
بظاهر ممال افتادن. اوفتادن. فتادن. فتیدن. بمعنی سقوط و جز آن. رجوع به افتادن شود. در بعض لهجه ها از جمله لهجۀ مردم کاشان. (یادداشت بخط مؤلف) : اخوص، چشم دوردرافتیده. (السامی فی الاسامی). الاولغ، آنکه انگشت سترگ بر دیگر انگشت افتیده باشد و آنرا کژ کرده باشد. (المصادر زوزنی). العنت، در کاری افتیدن که از آن بیرون نتوان آمد. (مجمل اللغه) : و اگر این آماس در پستان یا در خایه افتیده باشد و در تن امتلاء نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بکشتم تاجداران را، زبون کردم سواران را
گوان را در گو افکندم کنون خود در چه افتیدم.
سنائی، بازگردیدن از چیزی. (منتهی الارب). بازگردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر دو پای حلوبه را گشاده داشتن در دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان پای از هم بازنهادن اشتر در وقت شیر دوشیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
به یونانی، لیمو. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از دهات آمل بوده است از بخش دابو. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 152 از ترجمه فارسی). رجوع به فریمان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انتیموان. رجوع به انتیموان شود.
- انتیمون مقیی، عبارتست از طرطرات پتاس و انتیمون. (ناظم الاطباء) ، دو مؤنث. دو زن. دو دختر: یوصیکم اﷲ فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین. (قرآن 11/4) ، اندرز میکند خدای شما رادر کار فرزندان شما پسر را چند بهرۀ دو دختر. (کشف الاسرار ج 2 ص 430). و رجوع به انثی و انثیان شود
لغت نامه دهخدا
نعنع است. (فهرست مخزن الادویه) ، لولوئی که کودک را بدان میترسانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افیون
تصویر افیون
شیره خشخاش، تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقیمون
تصویر اوقیمون
بادروگ از گیاهان دارویی ریحان کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزیمون
تصویر اوزیمون
جیر جیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسیمون
تصویر اوسیمون
یونانی تودری از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنتیمون
تصویر آنتیمون
فرانسوی بنگرید به انتیمون
فرهنگ لغت هوشیار
زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیمان
تصویر استیمان
((اِ))
امان خواستن، در امان کسی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افیون
تصویر افیون
معرب واژه یونانی «اپیون» به معنای تریاک، شیره خشخاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنتیمون
تصویر آنتیمون
سختار
فرهنگ واژه فارسی سره
پسر قارن از شاهان پادوسبانی رستمدار تبرستان که مدت سی و
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خوران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی