افتخار فخر کردن، نازیدن، سرافرازی، چیزی که مایه فخر کردن و نازیدن شود، مایۀ افتخار ادامه... فخر کردن، نازیدن، سرافرازی، چیزی که مایه فخر کردن و نازیدن شود، مایۀ افتخار تصویر افتخار فرهنگ فارسی عمید
افتخار(اِ) نازیدن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بالیدن. فخر کردن. (یادداشت بخط مؤلف). ادامه... نازیدن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بالیدن. فخر کردن. (یادداشت بخط مؤلف). لغت نامه دهخدا
افتخار فخر کردن، نازش، جمع افتخارات ادامه... فخر کردن، نازش، جمع افتخارات تصویر افتخار فرهنگ فارسی معین
افتخار سرافرازی، سربلندی، فخر، فخر کردن، مباهات، نازش، نازیدن ادامه... سرافرازی، سربلندی، فخر، فخر کردن، مباهات، نازش، نازیدن فرهنگ واژه مترادف متضاد