جدول جو
جدول جو

معنی افتاده - جستجوی لغت در جدول جو

افتاده
زمین خورده، ازپادرآمده، کنایه از فروتن، کنایه از زبون
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
فرهنگ فارسی عمید
افتاده(اُ دَ / دِ)
عاجز. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از عاجز و زبون گردیده باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : یکی گفت چرا شب نماز نمیکنی ؟ گفت مرا فراغت نماز نیست من گرد ملکوت می گردم و هر کجا افتاده ای است دست او میگیرم یعنی کار اندرون خود می کنم. (تذکرهالاولیاء عطار).
لغت نامه دهخدا
افتاده
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
افتاده((اُ دِ))
زمین خورده، از پا درآمده، فروتن، متواضع، مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد، اطلاق شده، فتاده
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
فرهنگ فارسی معین
افتاده
مردود
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
فرهنگ واژه فارسی سره
افتاده
محذوف، خاشع، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع
متضاد: متکبر، مغرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افتاده
سقط
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به عربی
افتاده
Drooping, Droopy
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
افتاده
tombant
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
افتاده
caído
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
افتاده
свисающий
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به روسی
افتاده
herabhängend, schlaff
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به آلمانی
افتاده
обвислий
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
افتاده
zwisający
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به لهستانی
افتاده
下垂的
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به چینی
افتاده
caído
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
افتاده
ঝুঁকে
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به بنگالی
افتاده
جھکنے والا , ڈھلا ہوا
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به اردو
افتاده
inayoanguka
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
افتاده
sarkan
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
افتاده
처진
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به کره ای
افتاده
垂れ下がった , 垂れた
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
افتاده
נופל
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به عبری
افتاده
pendente
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
افتاده
menggantung
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
افتاده
ห้อย
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به تایلندی
افتاده
hangend
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به هلندی
افتاده
झुका हुआ
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن
کنایه از بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
کنایه از سقط شدن جنین
تابیدن
کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی
کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت
مصادف شدن
رد شدن، مردود شدن
با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن
کنایه از از دست دادن مقاومت
فهمیده شدن
حمله کردن
انجام کاری به صورت عادت
شدن
عارض شدن
واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ تَ / تِ)
نیفتاده، واقعناشده. رخ نداده. حادث نشده، که مبتلا و ناتوان نشده است. که شکست نخورده است. مقابل افتاده به معنی درمانده:
مستی به نخست باده سخت است
افتادن نافتاده سخت است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوفتاده
تصویر اوفتاده
افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از پا در آمدن، سقط شدن، پرت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافتاده
تصویر نافتاده
واقع ناشده، رخ نداده، حادث نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
((اُ دَ))
سقوط کردن، از پا درآمدن، روی دادن، واقع شدن، نصیب شدن، بدست آوردن، با کسی سر و کار داشتن با کسی، فتادن
فرهنگ فارسی معین