جدول جو
جدول جو

معنی افتئاد - جستجوی لغت در جدول جو

افتئاد
(اَ لَ)
گوشت را بریان ساختن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). بریان کردن گوشت. (المصادر زوزنی). بریان کردن گوشت را با آتش. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افتقاد
تصویر افتقاد
گم کردن، از دست دادن، گمشده را جستن، مهربانی، دلجویی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
افتئاد. گوشت بریان ساختن. رجوع به افتئاد شود
لغت نامه دهخدا
(سی / یَ خوا / خا رَ / رِ)
آهستگی نمودن. یقال: اتئد فی امرک، ای تثبّت. (منتهی الارب) ، ذبح کردن گوسپند تئمه، افضاء مراءه
لغت نامه دهخدا
(ءِ زَ دَ)
حالت درماندگی. (ناظم الاطباء) ، در فتنه انداختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بفتنه انداختن. لازم و متعدی است. (از اقرب الموارد). فتنه انگیختن. (از لطائف و کنز بنقل غیاث اللغات) :
دیو چون عاجز شود از افتتان
استعانت جوید او از انسیان.
مولوی.
، از دین برگشتن و به این معنی بصیغه مجهول آید. افتتن فی دینه (مجهولاً) ، مال عنه. (از اقرب الموارد) ، مال و عقل رفتن از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاشق شدن. شیفته گشتن. بشدن عقل از کسی. بی عقل و فریفته شدن
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
بمعنی گم کردن یعنی ناموجود کردن. (غیاث اللغات). گم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فقد. (تاج المصادر بیهقی). فقدان. نایافتن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ مِءْ)
رگ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رگ شکافتن. (از اقرب الموارد). فصد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بربستن بر کسی باطل را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). باطل بر کسی بربستن. (از اقرب الموارد)، کنایه از غالب و مغلوب شدن، مدارا کردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، در حال افتادن و خاستن. روشی چون روش طیر یا وحشی به تیرخسته. (یادداشت بخط مؤلف) : دولت افتان و خیزان بهتر باشد جان باید بماند و مال آید و شود. (تاریخ بیهقی ص 529).
ز جنبش زمین پاک ریزان شده
چو مستی که افتان وخیزان شده.
اسدی (گرشاسبنامه).
صد سال دیگر پادشاهی کرد (جمشید) اما کارش افتان و خیزان بود. (فارسنامه ابن البلخی ص 34). یزدجرد آخر ملوک فرس بود و این بیست سال پادشاهی افتان و خیزان میراند. (فارسنامه ابن البلخی ص 26). و یزدجرد مدت هشت سال به مداین بود و پادشاهی کرد افتان و خیزان پس دانست کسی آنجانتواند بود. (فارسنامه ابن البلخی ص 111). مدت ملک قباد افتان و خیزان چهل وسه سال بود تا این وقت کی به کسری انوشیروان سپرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88).
چو گوی افتان و خیزان به بود کار
که هر کس کاوفتد خیزد دگربار.
نظامی.
زلفش لبان زنگیان درهم شده بر هر کران
بر عارضش بازی کنان افتان وخیزان دیده ام.
خاقانی.
زانسوی کو هست آفتاب از بوی می مست وخراب
از سر برآرد نیمخواب افتان و خیزان آیدت.
خاقانی.
وزین جانب افتان و خیزان جوان
همی رفت بیچاره هر سو دوان.
سعدی.
چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی هم افتان و خیزان برو.
سعدی.
چو مور افتان و خیزان رفت باید
وگر خود ره بزیر پای پیل است.
سعدی.
براندیش از افتان و خیزان تب
که رنجور داند درازی شب.
سعدی.
گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست
که دیدندش گریزان بی خویشتن و افتان و خیزان. (گلستان). و زمانی چون مستان شوخ افتان و خیزان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 25).
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست
وز رفیقان ره استمداد همت میکنم.
حافظ.
این ترکیب بصورت اوفتان و خیزان به اشباع ضمه هم آمده است:
خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده است
زان دولت تر آمد و خیزان و اوفتان.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شگون گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقابل تطیر. بفال نیک گرفتن. (از اقرب الموارد). شگوم گرفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ / پِ کَ / کِ)
شادمانی نمودن از نعمت. (منتهی الارب) ، ریخته و سوده شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ناآرامی دلهریدن دلهره داشتن ارزیدن، مضطرب گردیدن بی آرام گردیدن، لرز لرزه لرزش جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتداد
تصویر اشتداد
استوار وقوی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتداد
تصویر اعتداد
بشمار آوردن، چیزی را اهمیت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتباد
تصویر اعتباد
بنده گرفتن بنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استداد
تصویر استداد
راست شدن استوار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیاد
تصویر استیاد
بزرگ دوده ای را کشتن، مهتر زنان را به زنی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
پشت بر نهادن، پناه بردن، پناه دادن، یافته آوردن (یافته هم آوای بافته قبض وصول حجت را گویند) پشت دادن پشت نهادن بسوی چیزی، پناه بکسی دادن، پناه بکسی بردن، نسبت کردن بر برداشتن بکسی، سند قرار دادن چیزی را، جمع استنادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئساد
تصویر استئساد
شیر نمایی شیری نمودن (شیر اسد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
رد شدن، بر گشتن از دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتصاد
تصویر ارتصاد
چشم داشتن، چشم به راه بودن چشم داشتن چشم براه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتهاد
تصویر اجتهاد
تجاهد، جهد کردن، کوشیدن، کوشش، سعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتفاد
تصویر ارتفاد
ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتیاد
تصویر ارتیاد
جستن، خواهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتداد
تصویر احتداد
خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جست و جو در نبودن، بازجستن، مهربانی گم کردن چیزی را از دست دادن، جستن گم شده را، مهربانی دلجویی تفقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتراد
تصویر ابتراد
آب سرد آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاد
تصویر ابتعاد
دوری گزیدن دورشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتئاش
تصویر ابتئاش
واپس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتاد
تصویر افتاد
حالت درماندگی، از پای در آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتصاد
تصویر افتصاد
رگ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتماد
تصویر اعتماد
تکیه کردن، به شب سیر کردن، وا گذاشتن کار به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتقاد
تصویر افتقاد
((اِ تِ))
گم کردن چیزی را، جستن گم شده را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجتهاد
تصویر اجتهاد
کوشش، استادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استناد
تصویر استناد
گواهمندی، گواه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعتماد
تصویر اعتماد
استواری، پشتگرمی، باور
فرهنگ واژه فارسی سره