جدول جو
جدول جو

معنی افت - جستجوی لغت در جدول جو

افت
افتادن، کم و کاست، کاهش
افت و خیز: افتادن و برخاستن، کنایه از کامیابی و ناکامی، کنایه از وقفه و پیشرفت
تصویری از افت
تصویر افت
فرهنگ فارسی عمید
افت(اَ)
ماده شتری که صبر و ثباتش بیشتر باشد. (ناظم الاطباء). ماده شتری که صبر و ثباتش بدان غایت باشد که در دیگران نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
افت(اُ)
افتادن به میان داری یعنی در کشتی دو کس را از هم جدا کردن. (از آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
افت(اِ)
بهتان و افتراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
افت((اُ))
افتادن، کمی، نقصان
تصویری از افت
تصویر افت
فرهنگ فارسی معین
افت
نزول
تصویری از افت
تصویر افت
فرهنگ واژه فارسی سره
افت
سقوط، کاستی، کاهش، کمبود، نزول، نقصان، خفت، کسرشان
متضاد: افزایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آفت
تصویر آفت
(دخترانه)
بلا، بلیه، کنایه از زیبایی و عشوه گری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افق
تصویر افق
(دخترانه)
خطی که در محل تقاطع زمین و آسمان به نظر می رسد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افتا
تصویر افتا
فتوی دادن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ دَ)
افتادن. ساقط شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نعت تفضیلی از فتک بمعنی بناگاه گرفتن و ناگاه کشتن کسی را و رویاروئی زخم رسانیدن و جز آن.
- امثال:
افتک من البراص.
افتک من الجاف.
افتک من الحرث بن ظالم.
افتک من عمرو بن کلثوم. (از مجمع الامثال میدانی).
و برای آگاهی بموارد استعمال مثالهای مزبور رجوع به مجمعالامثال میدانی ذیل فتک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آرنج برآمده و سخت یا دور از پهلوی. (آنندراج) : مرفق افتل، آرنج برآمده یا سخت یا دور از پهلو. قوم افتل، ای بین الفتل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
فتنه انگیزتر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مأخوذ از افتادن. ساقط افتادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نعت تفضیلی از فتح بمعنی گشاینده تر. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
بمعنی ستاینده و ستایش کننده باشد. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). ستایش و مدح. (ناظم الاطباء). افد کلاهما شگفت و بتازیش عجب گویند. (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنک بندهای انگشتان وی نرم باشد و پهن. (تاج المصادر بیهقی). آنکه بند انگشتان او نرم شود و پهن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
قصبه ایست از دهستان افتر و پشت کوه از بخش فیروزکوه از شهرستان دماوند. این قصبه در کوهستان قرار دارد و آب و هوای معتدل و 1130 تن سکنه دارد. آب آنجا از دو رشته قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، گردو و میوه و شغل اهالی زراعت، مکاری، گله داری و گلیم، جوال، جاجیم و خرسک بافی است. ثلث سکنه زمستان به مازندران می روند. مزارع گورسفید، زیرگردنه، بشم، نصف مزرعۀ کلارخان جزء این دهست. در کوههای آن کتیرا وجود دارد. اکثر مردان ده دارای سواد قدیمی اند و به شاهنامه علاقمند و بیشتر آنرا از بر دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) ، جعل کردن نوشته: افتعل الخط، زوره. یقال: ’هذا کتاب مفتعل’، ای مختلق مصنوع. (از اقرب الموارد) ، جعل حدیث کردن. افتعل الحدیث، اخترقه. (از اقرب الموارد) ، بداهه و بدون سابقه قصیده ای سرودن. (از اقرب الموارد) ، یکی از بابهای ثلاثی مزید که دو حرف زائد دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازت
تصویر ازت
گازی بی رنگ و بو که چهار پنجم هوا را تشکیل می دهد، نیتروژن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتل
تصویر افتل
آرنج برآمده نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتا
تصویر افتا
فتوی دادن حکم صادر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتح
تصویر افتح
فتح، گشاینده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفت
تصویر آفت
عارضه، علت، بلا، بلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابت
تصویر ابت
گرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخت
تصویر اخت
خواهر، همشیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از است
تصویر است
پائئن واساس چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتا
تصویر افتا
((اُ))
فتوا دادن، حکم صادر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفت
تصویر آفت
آسیب، آگفت، گزند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افق
تصویر افق
دوردست، کران، فراس، کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخت
تصویر اخت
انیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امت
تصویر امت
دین وری
فرهنگ واژه فارسی سره
ظرفی مسی و دسته دار برای برداشتن آب که نوعی آفتوبه است، آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در میانه ی مازندران و سمنان در سمت جنوب شرقی
فرهنگ گویش مازندرانی
رنگ بزرگ که برگردن گاو اندازند، ظرف آب، آفتاب، آفتابه
فرهنگ گویش مازندرانی