جدول جو
جدول جو

معنی افاءه - جستجوی لغت در جدول جو

افاءه
(اِتْ تِ)
بازگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع کردن. (ازاقرب الموارد) ، هلاک کردن. (مؤید الفضلاء) ، رفتن. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افاقه
تصویر افاقه
بهبود یافتن، رو به تندرستی نهادن بیمار، اثر، نتیجۀ خوب، فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاده
تصویر افاده
تکبر، خودبینی، خودنمایی، فایده دادن، فایده رساندن، فایده گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاضه
تصویر افاضه
فیض و بهره رساندن به ویژه از راه سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِتْ تِ)
آب را بر خود ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی). آب بر تن ریختن. (تاج المصادر بیهقی). آب بر بدن خود ریختن. (از اقرب الموارد) ، قرض و وام. (ناظم الاطباء). اوام
لغت نامه دهخدا
(ثُفْ فا ءَ)
یکی ثفّاء
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، آتش افروختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آتش افروختن برای کباب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در زه نهادن سوفار تیر را تا سر کند. (از منتهی الارب). در زه نهادن سوفار تیر را. (از ناظم الاطباء). فوق تیر بر زه نهادن تا تیراندازی کند. (از اقرب الموارد). فوق تیر بر زه کمان نهادن. (تاج المصادر بیهقی). و یقال: اوفقه ایفاقا بتقدیم الواو علی الفاء و یقال: افوقه علی القلب و هو من النوادر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه. و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و نعمان بن منذر بهار را از آنجا آغاز می کرد و یکی از ایام عرب در آنجا روی داد که در آن بسطام بن قیس بن مسعود شیبانی بر بنی یربوع حمله برد و آنان را منهزم ساخته و اسیر کرد. و این موضع از منازل بود و گروهی کلمه را تصحیف کرده و ’افاقه’ بفتح همزه و اظهار هاء همچون جمع فقیه خوانده اند. (از معجم البلدان). و لبید در ابیات زیر به اینکه این موضع از منازل آل منذر است، اشارت دارد:
لبیک علی النعمان شرب وقینه
و مختبطات کالسعالی أرامل
له الملک فی ضاحی معد و اسلمت
الیه العباد کلها ما یحاول.
وپس از آن اوصاف آن را بیان میدارد و شاعر دیگر گوید:
الا قل لدار بالافاقه: اسلمی
بحی ّ علی شحط و ان لم تکلمی.
و دیگری گوید:
و نحن رهنا بالافاقه عامراً
بما کان بالدرداء رهنا و ابسلا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هلاک کردن. (آنندراج) (مؤید الفضلاء). میرانیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : افاظه اﷲ، بمیراند او را خدای. کذلک افاظ اﷲنفسه. یقال: ضربته حتی افظت نفسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
تهمت نهادن.
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
سخن گفتن بنرمی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نرم و آشکار گفتن سخن. (مؤید الفضلاء). نرم گفتن. هویدا گفتن. (تاج المصادر بیهقی). آشکار گفتن. (آنندراج). آشکار گفتن کلام. (از اقرب الموارد). و به این معنی واوی است و بیشتر با مای نفی استعمال شود. یقال: ماافاص بکلمه، ای ماتکلم و ماابان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
فیروز گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فیروزی دادن. (آنندراج) (مؤید الفضلاء). پیروز کردن. (المصادر زوزنی). پیروز ساختن کسی را بر چیزی. (از اقرب الموارد). یقال: افازه اﷲ بکذا، فیروز گرداند خدای او را در چنین کاری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بجوش آوردن دیگ و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
فایده گرفتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). کسب فائده کردن. (از اقرب الموارد). چیزی ستاندن از کسی. (مؤیدالفضلا) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
در تداول عامیانه، کبر. برتنی. خودفروشی. تکبر. فیس. نخوت. عجب. (یادداشت بخط مؤلف). مأخوذ از تازی، اظهار فضل و شرف در صورتی که دارای آن نباشد. (ناظم الاطباء).
- افاده کردن، کبر نمودن. فیس کردن. (یادداشت بخط مؤلف). بخود بستن فضل و شرف. (ناظم الاطباء). افاده فروختن. رجوع به افاده فروختن و کردن شود.
- بی افاده، بی کبر. بی نخوت. غیرمتکبر.
- پرافاده، پرنخوت. بسیار متکبر. بسیار خودبین.
، هنگام. وقت. موقع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). چون واوی باشد، تیز دادن. (ناظم الاطباء). باد دادن: افاخ الرجل افاخه، خرجت منه ریح. (از اقرب الموارد). باد رها کردن. (المصادر زوزنی). گند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح علم عروض عبارت است از اجزا و آن را تفاعیل نیز گویند. و اصول اجزاء را اصول افاعیل نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به جزء و اجزاء شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اسائه. اسائت. بدی کردن با. (منتهی الارب) (صراح). بدی، مقابل احسان و نیکی: اساءه ادب:
چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی
بسوی مشرب احسان شدنم نگذارند.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
یک اشاء. یکی خرمابن. (منتهی الارب). صغارالنخل. (معجم البلدان) ، دندان مالیدن به مسواک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ شِ)
روشن شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (مؤید الفضلا).
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
موضعی است و یاقوت گوید: گمان برم که در یمامه و یا در بطن الرمه است. (معجم البلدان) ، بانگ کردن شتران را و زجر کردن تا برگردند: اشاع بالابل. (منتهی الارب) ، آشکارا کردن. (غیاث). فاش و آشکار کردن خبر و جز آن: اشعته و اشعت به، ای اذعته و اظهرته. (منتهی الارب) : و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود، هرآینه از اشاعت مصون ماند. (کلیله و دمنه). اشاعۀ فحشاء، پریشان و باربار انداختن شتر ماده بول را: اشاعت الناقه ببولها، اذا رمته متفرقاً. (منتهی الارب) ، پاشیدن. پراکنده کردن. (غیاث) : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اشاعت حلم... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اِ ءَ)
نام زنی است جاهلیهاز مردم حضرموت و بدان منسوب است ’بنواشاءه’ و ایشان بطنی از قبایل یمن اند. (اعلام زرکلی ج 1 ص 118)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَرْ وَ)
مضطر گردانیدن. (منتهی الارب) ، هلاک کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، باطل و تباه ساختن، جدا کردن گوشت را، پراکنده کردن. (منتهی الارب) ، بهلاک افکندن. فرا کشتن دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، بکشتن پیش آوردن کسی را: اشاط دمه وبدمه، ای اذهبه او عمل فی هلاکه او عرضه للقتل. (منتهی الارب) ، کشتن شتر قمار را، صاحب سهم پسین شدن از شتر قمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
رجوع به انأت شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
ریختن خون. (تاج المصادر بیهقی). خون ریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریختن خون را. (از اقرب الموارد) ، چند رگ است که از هر دو جانب برآید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رگهایی است که از هر جانب برمی آید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افاله
تصویر افاله
عطا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاته
تصویر افاته
در گذاشتن، از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاده
تصویر افاده
کبر، تکبر، فیس، نخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افازه
تصویر افازه
فیروز گردانیدن، پیروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاضه
تصویر افاضه
بهره و فیض رساندن به دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاظه
تصویر افاظه
هلاک کردن، میرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
باز هوشی، بهبودی، بازارزانی، بازخردی، به خود آمدن بهبود یافتن، رو بصحبت نهادن بیمار، روی بخوبی خوشی آوردن، بهوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاده
تصویر افاده
((اِ دِ))
فایده رساندن، سود دادن، تکبر، خودبینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افاضه
تصویر افاضه
((اِ ض ِ))
پر کردن ظرف تا لبریز شود، وارد شدن در سخن و حدیث، فیض رساندن، بهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افاقه
تصویر افاقه
((اِ قِ))
بهبود یافتن، به هوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ فارسی معین