جدول جو
جدول جو

معنی اغیف - جستجوی لغت در جدول جو

اغیف(اَ یَ)
نرم و نازک اعضا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الیف
تصویر الیف
الفت گرفته، خوگرفته، یار، دوست، همدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
گردۀ نان، گلولۀ خمیر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
آغول گوسپندان. (ناظم الاطباء). رجوع به اغل شود، تیز دادن یا پلیدی کردن با اخراج ریح. (از منتهی الارب) ، یقال: افخ عنا من الظهیره، یعنی باش و سرد بکن گرما را. (منتهی الارب) ، پشیمان شدن مرد، بازداشتن چیزی را از کسی و رد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
صورتی از اریب در تداول زنان. وریب. مورب. کج. قناس: اریف بریده، یعنی یک سوی آن پهن تر و یک سوی باریکتر و تنگ تر است. ابن العوام در کتاب الفلاحه خود کلمه ((وراب)) را آورده است و دزی در ذیل قوامیس عرب ((فی وراب)) بمعنی جهت مورب آورده است. ولی ظاهراً اصل این کلمه همان اریف و اریب پارسی است و مورّب عربی نیز نعت منحوت است از این اصل
لغت نامه دهخدا
(اُ خَ)
نامی از نامهای مردان عرب و از جمله نام مجفربن کعب بن عنبر تمیمی است
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خیفاء.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام محلی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
زندگانی خوش. (آنندراج) : عیش اغطف، زندگانی خوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندگانی با وفور نعمت: الاغطف من العیش، المخصب. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ غلل یعنی سوزش و سختی تشنگی یا تشنگی و سوزش شکم و بیماریی است مر گوسپندان را وآب روان در میان درختان و آب که بر روی ریگ گاه ناپیدا شود و پالونه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مأخوذ از تازی. غلها و زنجیرهائی که برگردن بندی اندازند. (ناظم الاطباء). غلهای آهنینی که بر گردن آویزند. (یادداشت بخط مؤلف) :
به خرد خویشتن از آتش و اغلال بخر
تو خرد ورز اگر بیشتر از خلق خر است.
ناصرخسرو.
ابلیس رها یابد از اغلال گر ایدونک
در حشر شما ز آتش سوزنده رهائید.
ناصرخسرو.
آنکو سرش از فضل خداوند بتابد
فردا بکند آتش و اغلال سیانیش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تخمی است که آن را بشیرازی تخم دلاشوب گویند. (آنندراج). تخمی است که آن را بشیرازی تخم دل آب شو گویند و بعربی حب الفقد خوانند. (هفت قلزم). تخم دل آشوب که حب الفقد گویند. (ناظم الاطباء). بیونانی پنجنگشت نامند. (فهرست مخزن الادویه). اثلق است. (اختیارات بدیعی نسخۀ خطی) ، بجوش آوردن دیگ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دیگ را جوشانیدن. (از اقرب الموارد). جوشانیدن دیگ. (تاج المصادر بیهقی) ، دمیدن بوی، خون برآوردن زخم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
باغیرت تر. (ناظم الاطباء). غیورتر. (یادداشت بخط مؤلف) : و فی الحدیث: ’و کان ابراهیم (ص) غیوراً و انا اغیر منه’. (مکارم الاخلاق طبرسی). و قال (رسول اﷲ (ص)) : ما اغیرک یا ابی، انی لاغیر منک و اﷲ اغیر منی. (یادداشت مؤلف). قال رسول اﷲ (ص) : یا امه محمد ان احداً لیس اغیر من اﷲ ان یزنی عبده او تزنی امته... (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1ص 237).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
گیاه نازک دوتا وکژشده از نرمی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گیاه نرم دوتاشده. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
هر چه در غلاف باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه در غلاف باشد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
مرد لاغرمیان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک میان. (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ج، هیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
بی باران: بلد احیف، شهر بی باران.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دوست. مونس. ج، الائف. (از اقرب الموارد). یار و دوست و همخو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
سگ دراز و فروهشته گوش. ج، غضف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوش فروهشته از سگان. المسترخی الاذن من الکلاب. مؤنث: غضفاء. ج، غضف. (از اقرب الموارد). سست گوش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آهن نرم، جمع واژۀ هلال. بمعنی ماه نو یا ماه دوشبه و جز آن. (منتهی الارب). و رجوع به هلال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسیر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخیف
تصویر اخیف
برادران مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیف
تصویر لغیف
نزدیکان مرد، چاکر دزدان، واژه دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیف
تصویر اهیف
باریک میان موی میان میان باریک کمر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیف
تصویر الیف
خوگر خو گرفته یار خوگر خوگیر معتاد، دمساز دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضف
تصویر اغضف
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغطف
تصویر اغطف
دراز پلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلف
تصویر اغلف
درنیام نیامک دول نبریده فراخسال زندگانی فراخ پوشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیر
تصویر اغیر
باغیرت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
گلوله خمیر، گرده نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیف
تصویر اسیف
اندوهناک، نازکدل، گرفتار، خشمگین، پیر رفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریف
تصویر اریف
اریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیف
تصویر الیف
خوی گرفته، معتاد، همدم، دوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغیر
تصویر اغیر
((اَ یَ))
با غیرت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغیل
تصویر اغیل
جایی برای گوسفندان و گاوان، لانه مرغ خانگی، لانه زنبور، آغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
((رَ))
گرده نان، گلوله خمیر، جمع ارغفه. رغفان
فرهنگ فارسی معین