جدول جو
جدول جو

معنی اغوز - جستجوی لغت در جدول جو

اغوز(اُغُزْ)
در حکایات اقوام اغوز که پسرزادۀ ابوبجه خان پسر نوح پیغمبر است. (جامع التواریخ رشیدی) ، جای گرفتن و اقامت نمودن کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اقامت کردن در جایی. (از اقرب الموارد) ، ابر رسیدن مر قوم را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، عطش رسیدن به قوم: اغیم القوم، اصابهم غیم، ای عطش. (از اقرب الموارد) ، بگونۀ ابر درآمدن شب: اغیم اللیل، جاء کالغیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اغوز(اَ وَ)
مهربان، جمع واژۀ غیل، هر رودبار باآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غیول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اغوز(اَ غَ / غُو)
در تداول مردم آمل، گردکان. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به گردکان شود، درهم پیچیده شاخ و برگ گردیدن درخت: اغیل الشجر. (منتهی الارب) (آنندراج). درهم پیچیده گردیدن شاخ و برگ درخت. (ناظم الاطباء). بزرگ گردیدن ودرهم پیچیده شدن درخت. (از اقرب الموارد) ، شیر غیل خورانیدن بچه را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فرزند بر آبستنی شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی). در حاملگی شیر دادن زن بچۀ خود را: اغیلت المراءه ولدها، ارضعته و هی حامل. (از اقرب الموارد). و به این معنی اغاله بالاعلال نیز گفته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گرد آمدن با زن بچه شیرده. (ناظم الاطباء). گرد آمدن با زن مرضع. (منتهی الارب). گرد آمدن با زن شیرده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اغوز
گردو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغوا
تصویر اغوا
گمراه ساختن، از راه به در بردن، گول زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغوز
تصویر آغوز
شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، فلّه، فرشه، شمه، پله، زهک، کلستروم، شیرماک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وا)
پرغوغاتر.
- امثال:
اغوی من غوغاء الجراد. (از مجمعالامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصد و اراده، تیره رنگ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیره رنگ شدن و گردآلود شدن. (آنندراج). تیره رنگ گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منقبض.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نهری در بلاد الجزائر افریقا که از جبل اطلس بیرون آید و بشمال شرقی جریان یابد و پس از طی 185 هزار گز ببحر متوسط نزدیک بجایه ریزد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ وُ)
جمع واژۀ جائز
لغت نامه دهخدا
بایدو.... پسر طرغای و نوادۀ هلاکو که بر بغداد و عراق حکومت داشت و بمخالفت با گیخاتو قیام کرد و سرانجام لشکریان گیخاتو را شکست داد و خود او فراری و کشته شد. (از تاریخ مغول عباس اقبال ص 251) ، گردن کج کرده از نزاکت. (منتهی الارب) (آنندراج). اغید در همه معانی. (از اقرب الموارد). رجوع به اغید شود، عیش اغیف، زیست فراخ با ناز و نعمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندگی فراخ. (از اقرب الموارد) ، شجر اغیف، شاخ نرم و نازک. (از اقرب الموارد) : شجر اغیف و غیفانی، یمؤد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غو / غُزْ)
آغز. شیر مادۀ نوزائیده. ماک. شیرماک. پله. پلّه. فله. فلّه. فرش. فرشه. زهک. گورماست. لبا. کنف.
- مثل آغوز، ماستی ستبر
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
عیش اغول، زندگانی باناز ونعم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندگانی آسان و فراخ. (از اقرب الموارد). یقال: هو فی عیش اغول، او در عیشی فراخ است. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بگوشۀ چشم نگریستن. (انجمن آرای ناصری). از روی خشم و غضب بگوشۀ چشم نگریستن باشد. (آنندراج). از روی خشم و قهر بگوشۀ چشم نگریستن باشد. (برهان). نگریستن از روی خشم و قهر بگوشۀ چشم. آغول. (ناظم الاطباء). و رجوع شود به آغول و آغیل و چشم آغول و چشم آغیل
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
عمیق تر: و کانت طریقته (طریقه ابی علی بن سینا) ادق و نظره فی الحقایق اغوص. (ملل و نحل شهرستانی).
- امثال:
اغوص من قرلّی ̍ (نام پرنده ایست). (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ غُرْ)
اغر. شگون. آغال. فال. (یادداشت مؤلف). رجوع به آغال و اغال شود.
- اغور بخیر، وقتت خوش.
- بداغور، شوم. بدآغال.
- خوش اغور، خوش آغال. میمون. خجسته. (یادداشت بخط مؤلف) ، اغیاء السحاب، بر جای ایستادن ابر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
گودتر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مأخوذ از تازی. گمراهی. ضلالت. گمراه کردگی. اضلال. فریب. وسوسه. پند و نصیحت بد. برانگیختگی و تحریک و تحریض بر کارهای بد. (ناظم الاطباء). اغواء. گمراه ساختن و رجوع به اغواء شود: محمودیان از دم این مرد (غازی) می باز نشد و حیلت و تضریب و اغوا میکردند. (تاریخ بیهقی ص 230). امروز آن را (قدرخان) تربیت باید کرد تا... مجاملت در میانه بماندو اغوایی نکند. (تاریخ بیهقی). در اغواء و اغراء اوتحریض بر محارست و مغالبت ناصرالدین تضریبی می زد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197). و هر یکی را بر قهر و قمع آن دیگری اغرا کرد و اغوا نمود. (تاریخ قم ص 8).
- اغوا کردن، اضلال کردن. گمراه کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
به ترکی گاو خصی. (آنندراج). در لهجۀ ترکی آذربایجان گاو نر را گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
فقیری که هیچ چیزی از خود ندارد. (از اقرب الموارد). فقیر که هیچ ندارد. اعدم. احوج. (فیومی). رجل اعوز، مرد فقیری که دارای هیچ چیز نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
متکبر و گردنکش. (منتهی الارب). متکبر. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نام درختی است جنگلی که از چوب آن میز و صندلی و مانند آن سازند و در جنگلهای ایران بسیار است
لغت نامه دهخدا
گل ابریشم (این نام در اطراف رشت و لاهیجان به آن دهند)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْوَ)
نام تیراندازی بوده بغایت قادرانداز در زمان انوشیروان، گویند با سیف ذویزن همراه شده بود، پادشاه حبشه را به تیر نخست کشت و ملکش را گرفت. (برهان) (هفت قلزم). کلمه محرف ’وهرز’ و ’اوهزر’ است، بمعنی الی و الا (حرف استثناء) ، گاه بطور شرطی استعمال شود، گاه برای تبعیض و گاه به معنی بل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امغوز
تصویر امغوز
گله بز، گله آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغوا
تصویر اغوا
گمراهی، ضلالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغور
تصویر اغور
گودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغول
تصویر اغول
ترکی کودک، دلدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغوز
تصویر آغوز
شیر ماده نو زاییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشوز
تصویر اشوز
متکبر، گردنکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغوز
تصویر آغوز
اولین شیری که یک ماده به نوزادش دهد، ماک، شیر ماک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغور
تصویر اغور
((اُ))
برکت، شگون، اغر
فرهنگ فارسی معین
گوسفندی که به رنگ گردو باشد، رنگ گردویی، گوسفند قرمز رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
ربایش، آدم ربایی، ربودن
دیکشنری اردو به فارسی