جدول جو
جدول جو

معنی اغناظ - جستجوی لغت در جدول جو

اغناظ
(اِتْ تِ)
در سخت مشقت و اندوه افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همواره همراه بودن اندوه کسی را. لغتی است در غنظه. (از اقرب الموارد). در سختی و مشقت و اندوه افکندن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغنام
تصویر اغنام
غنم ها، غنیمت ها، جمع واژۀ غنم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغنا
تصویر اغنا
بی نیاز کردن، توانگر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
شهرکی است از نواحی ترکستان به ماوراءالنهر که از توابع بناکت محسوب است و گاه آن را ’یغناق’ گویند. (از معجم البلدان). و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 83 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جایی است در یمامه و باغی دارد. شاعر گوید:
و ان تک عن روض الغناظ معاصماً
تغض ّ بها سور یخاف انقصامها.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رختهای عروسان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بی نیاز کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توانگر کردن کسی را وبی نیاز گردانیدن. توانگر گردانیدن. (المصادر زوزنی). نائب بسنده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفایت کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). نائب کافی شدن و کفایت کردن. (از اقرب الموارد). یقال: ’اغنی عنه غناء فلان، و مغناه و مغناته، اذا ناب عنه و اجزاه مجزاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به این معنی با ’عن’ متعدی شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غنم، بز و گوسپندان. (غیاث اللغات). گوسپندان و بز. (آنندراج). گله ها. (منتهی الارب). جمع واژۀ غنم که بمعنی بزها و گوسپندان است و مفرد از خود ندارد. (از اقرب الموارد). غنوم. اغانم. (از اقرب الموارد) : صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع و کلاب و خوار بقور و ثغاء اغنام. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بسیار درخت و علف شدن وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیاردرخت شدن وادی. (از اقرب الموارد) ، نیکی کننده بر خویشاوندان و بسیارخیر بر ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چیزهای درشت. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- اغلاظ ایمان، قسمهای درشت. (از آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
سخن درشت گفتن: اغلظ له فی القول اغلاظاً. (از منتهی الارب). سخن درشت گفتن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بدرشتی سخن گفتن با کسی: اغلظ له فی القول، عنفه. (از اقرب الموارد). درشت گفتن و درشتی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، قلب اغلف، دل که حفظچیزی نکند، گویی که بغلاف فروپوشیده است. ج، غلف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و منه قوله تعالی: ’قلوبنا غلف’. (منتهی الارب) ، مرد بی ختنه. (آنندراج). ختنه ناکرده. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) (تاج المصادر بیهقی) :رجل اغلف، مرد بی ختنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: ’اختنوا اولادکم... فان الارض تضج الی اﷲ من بول الاغلف’. (مکارم الاخلاق طبرسی) ، زندگانی فراخ. (آنندراج) : عیش اغلف، زندگانی فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شمشیر غلاف کرده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چرک گوش، تراش ناخن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکنبه فشردن و آب آن خوردن. کذا فی الصراح. (مؤید). رجوع به افتظاظ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
غم و اندوه و محنت و مشقت. (از اقرب الموارد). الجهد و الکرب. (تاج العروس). فعل ذلک غناظیک (غناظیک ) (علی التثنیه) ، یعنی اکثر کرد آن کار را تا دشوار کرد بر تو و در مشقت انداخت. (منتهی الارب). فعل ذلک...، یعنی کار را کرد تا امر بر تو سخت گردد بطورمکرر. ای لیشق علیک مره بعد مره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغنام
تصویر اغنام
جمع غنم، گوسپندان بزان جمع غنم گوسپندان گوسفندها و بزها
فرهنگ لغت هوشیار
بی نیازی، سود رسانی بی نیاز کردن، توانگری دادن، بی نیاز کردن، توانگری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غلیظ، درشتناک درشته ها سفت ها دفزک ها درست گویی، سفت کردن دژوا خاندن سخن درشت، چیزهای درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغنا
تصویر اغنا
((اِ))
بی نیاز کردن
فرهنگ فارسی معین