جدول جو
جدول جو

معنی اغمیه - جستجوی لغت در جدول جو

اغمیه(اَ یَ)
جمع واژۀ غمی، بمعنی بیهوش. مؤنث و مذکر و تثنیه و جمع در وی یکسان است به آن جهت که مصدر است. یقال: ترکت فلاناً غمی مغشیاً علیه و ترکتهما و ترکتهم و ترکتها غمی کذلک و ان شئت قلت غمیان و هم اغماء. (منتهی الارب). و رجوع به اغماء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغطیه
تصویر اغطیه
غطاها، پرده ها، پوشش ها، سرپوش ها، جمع واژۀ غطا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغذیه
تصویر اغذیه
غذاها، چیزهایی که خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک ها، خوردنی ها، خورش ها، جمع واژۀ غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغشیه
تصویر اغشیه
غشاها، پوسته های بسیار نازک، پوشش ها، جمع واژۀ غشا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغنیه
تصویر اغنیه
سرود، آواز، در موسیقی هر نوع ساز غیربادی، به ویژه ساز زهی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
آرمیرو. قصبه ای است در جهت جنوب شرقی تسالیا ومغرب خلیج غلوس بمسافت یک ساعته راه از ساحل دریا. هوای لطیف و آبهای فراوان و خوش دارد. در زمان عثمانیان این قصبه مرکز قضا بود و قریب 2500 نفوس و 5 جامعو 2 مدرسه و یک سرباز خانه مستحکم داشت. در این اواخر قصبۀ مزبور بیونان داده شد و از این رو اکثر مسلمانان به ترکیه مهاجرت کردند در نتیجه قصبه و قضای آن از حیث نفوس و آبادی رو بتنزل گذاشت. مقبرۀ شیخ علی سمرقندی در این قصبه است و آن از طرف باربروس خیرالدین پاشای مشهور بنا شده بود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَیْ یَ)
ابن حرثان بن اسکر لیثی کنانی مضری. شاعر مخضرم و سوار عرب و از بزرگان قوم خود بود. شرح احوال وی در اغانی آمده است. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 130). وفات وی در حدود سال 20 هجری است. (از فهرست نامهای کسان دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 293)
ابن خلف بن وهب. از بزرگان قریش در جاهلیت و از دشمنان پیغمبر اسلام بود. در سال دوم هجری در جنگ بدر کشته شد. (از صبح الاعشی ج 1 ص 353) (از عقدالفرید ج 3 ص 265) (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 130)
ابن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی. از اجداد عرب در جاهلیت و سرسلسلۀ امویان، خلفای اسلامی شام و اندلس بود. رجوع به امویان و امویان اندلس شود
لغت نامه دهخدا
(اُ مَیْ یَ)
نام چند تن از صحابه است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 1 ص 131 ببعد و فهرست اعلام تاریخ طبری چ بیروت شود
لغت نامه دهخدا
(اُ مَیْ یَ)
مصغر امه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از قرای حمص است قاضی عبدالصمد بن سعید در تاریخ حمص آرد: ابوهریره از حمص میگذشت تا به غامیه رسید و در آنجا نزول کرد و کسی از وی پذیرائی نکرد ازینرو از آنجا حرکت کرد مردم غامیه به وی گفتند: ای ابوهریره چرا ما را ترک میگوئی ؟ گفت: زیرا شما از من پذیرائی نکردید. گفتند: ترا نشناختیم. ابوهریره گفت: مگر شما هر که را بشناسید پذیرائی می کنید؟ گفتند آری. لیکن ابوهریره بهمین سبب از میان ایشان رفت و در آنجا توقف نکرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بُ)
خانه را سقف کردن. (زوزنی). آسمان خانه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با گل و چوب پوشانیدن خانه را. (از اقرب الموارد) ، چیزی بر زبر چیزی پوشیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غلاء، یعنی نوعی از ماهی خرد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غلاء. یعنی ماهی کوچک تن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غناء. (زمخشری) (دهار). رجوع به غناء شود، ختنه ناکرده. ج، غول. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(اُ نی یَ)
نوعی از سرود. ج، اغانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). غناء. (یادداشت مؤلف). لحن. راه که برگویند. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(اُغْ وی یَ)
سختی. (آنندراج). سختی و بلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلا و سختی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیه السلام. (ابن الندیم).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غرا. چسبها. سریشها. (یادداشت بخط مؤلف) : و لیس فی الاغریه النباتیه، افضل منه (من اثراس). (ابن البیطار). و رجوع به غرا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ رمی ّ. ابرهای بزرگ قطرۀ سخت بار و ابرپاره های کوچک. (آنندراج) ، ابن ابی اصیبعه ارمینوس را در زمرۀ ملوک و ابناء ملوکی که نزد ارسطو تلمذ کرده اند، یاد کند. (عیون الانباء ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
اورمیه. ارومیه. شهری بزرگ و قدیم در آذربایجان، بین آن و دریاچۀ ارمیه قریب سه یا چهار میل است وچنانکه گمان برده اند این شهر، شهر زرادشت پیامبر مجوس است. یاقوت گوید من آنرا به سال 617 هجری قمری دیدم و آن شهری است نیکو، بسیارخیر، با میوه های فراوان وبستان ها و هوای سالم و آب کثیر، ولی سلطان آنجا، ازبک بن پهلوان بن الدگز ضعیف است و توجهی بدان ندارد. بین ارمیه و تبریز سه روزه و بین آن و اربل هفت روزه راه است و نسبت بدان ارموی و ارمی ّ است. (معجم البلدان). ارمیه در مغرب دریاچۀ تلاست و قلعۀ تلا بر روی کوهی است که آن کوه در جزیره ای است که در همین دریاچه است. هلاکوخان بجهت حصانت این قلعه اموال خود را درآن نهاده بود. مهلبی گفته سلماس که آخر حد آذربایجان است از جهت غرب در شانزده فرسخی آن واقع است. موصل در سمت غربی ارمیه در چهل فرسنگی آن میباشد. بعضی علماء گفته اند ارمیه شهری است صاحب بارو واقع در وسط معمور در آخر جبال و اول خاک مسطح در پشت جبال عجم در طرف شمال و غرب دریاچۀ تلا در یکمنزلی آن. (تقویم البلدان). ارمیه از اقلیم چهارم است و شهری است بزرگ، و دورش دوازده هزار قدم، کنار دریاچۀ چیچست واقع، هوایش گرم، آبش از عیون آن جبال برمیخیزد و به بحیرۀچیچست میریزد. باغستانش بسیار، از میوه ها انگور حلوقی و امرود و آلوی پیغمبری و آلوزرد نهایت خوب میشودو بدین سبب تبارزه (تبریزیان) اگر صاحب حسنی را در لباس ناسزا یابند گویند انگور حلوقی است در سبد دریده. صدوبیست پاره دیه از توابع آن است و ضیاعش ارتفاع تمام دارد. حقوق دیوانیش هفتادوچهار هزار دینار است. (نزهه القلوب). دریاچۀ ارمیه را در قدیم تلا مینامیده اند. از شهر ارمیه تا تبریز سی ودو فرسخ است. قدیم این شهر را ((طبارما)) میخوانده اند. در غربی تبریز واقع است. مدارس ارمیه بسیار و توتون آن بهترین توتون ایران است. آقامحمدشاه قاجار در سنۀ 1210 هجری قمریدر ارمیه تاج سلطنت بر سر نهاد. (مرآت البلدان). ولایت ارمیه در مغرب دریاچۀ ارمیه واقع شده و دارای قرای متعدد حاصل خیز و باغهای میوۀ فراوان و جلگۀ آن قریب 70 هزارگز طول و 30 هزارگز عرض دارد، زراعت عمده آن غلات و پنبه و توتون و برنج است، مرکز آن شهر ارمیه میباشد، عرض شمالی آن 37 درجه و 34 دقیقه و طول شرقی 45 درجه و 4 دقیقه و فاصله آن از تبریز قریب 125 هزارگز است. این شهر قبل از جنگ بین المللی قریب 45000 تن جمعیت داشته، ولی در موقع جنگ بین الملل مزبور مکرر بتوسط قشون اجانب خراب و غارت شده و سکنۀ آنرا قتل عام کرده و بقیه بخارج متواری شده اند بطوری که اکنون با وجود اقداماتی که دولت برای مراجعت سکنه کرده است بیش از 23000 تن جمعیت ندارد. محل جغرافیائی این شهر بسیار مهم است. زیرا که در محل رابطۀ آذربایجان و قفقاز و کردستان و ارمنستان و بین النهرین واقع شده. تقسیمات آن از این قرار است: الف - ساوجبلاغ، دارای 36 قریه، مرکز آن ساوجبلاغ. ب - احندحی، دارای 97 قریه. ج - ایل تیمور، دارای 44 قریه. د - سهی، دارای 63 قریه. ه - میطوش والان. و - تورجان، دارای 37 قریه، مرکز آن تورجان. ز - شهر ویران، دارای 68 قریه. ح - قره لر، دارای 17 قریه. رجوع به فهرست جغرافیای سیاسی تألیف کیهان و رجوع به فهرست یشتها تألیف پورداود ج 2 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی و المعرب جوالیقی ص 33 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غشاء، بمعنی پوشش دل و پوشش زین و شمشیرو جز آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به غشاء شود، مردان ناآزموده کار. (منتهی الارب). و بمجاز بی خبران و گمراهان: سلطان را رغبت افتاد که انفال آن اغفال در وجه برّی وافی و حسنه ای باقی صرف کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غطاء. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). جمع واژۀ غطاء، بمعنی ستر یعنی آنچه با آن چیزی را بپوشانند. الغطاء، الستر و هو ما یغطی به. ج، اغطیه. (از اقرب الموارد) ، تیزشهوت گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غذاء، بمعنی طعام چاشت خلاف عشاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). چاشتها یعنی طعامها که بچاشت خورند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غذاء. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ غذاء، بمعنی خورش و پرورش که بالیدگی و آراستگی جسم است. (آنندراج) (منتهی الارب). جمع واژۀ غذاء، یعنی آنچه نماء و قوام جسم بدان است و آنچه بدان تغذیه میشود از خوردنی و نوشیدنی. (از اقرب الموارد).
- اغذیه سازی، کارخانه ای که مواد غذائی می سازد.
- اغذیه فروشی، فروختن مواد غذائی.
-
لغت نامه دهخدا
(اَ یَهْ)
آب بسیارتر. (منتهی الارب). آب دارتر، گویند: البئر امیه مماکانت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسمیه
تصویر اسمیه
زاب چگونگی نام، نامگرایی از نهاده های فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیه
تصویر امیه
کنیزکک کنیزک خرد، نام تیره ای از تازیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغذیه
تصویر اغذیه
جمع غذا، طعام و چاشت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غشا پرده هایی که از خارج و داخل اعضای مختلف بدن را میپوشانند. یا اغشیه دماغی. پرده های مراکز اعصاب پاشام مغز
فرهنگ لغت هوشیار
زه سرود ترانه آواز آنچه بدان ترنم کنند سرود، جمع اغانی، هر سازی که بدون نفخ دم نواخته شود ساز غیر بادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغذیه
تصویر اغذیه
((اَ یِ))
جمع غذاء، خوردنی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغنیه
تصویر اغنیه
((اُ نِ یِّ))
آواز، سرود، جمع اغانی
فرهنگ فارسی معین