جدول جو
جدول جو

معنی اغمص - جستجوی لغت در جدول جو

اغمص(اَ مَ)
آنکه خم از چشم او روان باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنکه چشم او قی دارد. مؤنث: غمصاء. (از اقرب الموارد). ژفگن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). مثل الارمض. (المصادر زوزنی). ج، غمص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- عین اغمص، چشم ژفگن. چشم زفگین. (یادداشت بخط مؤلف) ، جمع واژۀ غور بالضم وآن وزنی بود اهل خوارزم را. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغما
تصویر اغما
بیهوشی، حالت بیهوشی ناشی از مسمومیت، اورمی، مرض قند، الکلیسم و مانند آن، بیهوش شدن، بیهوش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخمص
تصویر اخمص
قسمتی از کف پا، بین پنجه و پاشنه، که به زمین نمی رسد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
غامض تر. (یادداشت مؤلف) : لکن علی کل الاحوال جانب البائع اغمض. (معالم القربه)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ اغمص و غمصاء. (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَم م)
تنگ پیشانی و گردن از فرورفتگی موی. مؤنث: غمّاء. (آنندراج). اغم الوجه و القفا، تنگ پیشانی و گردن از فرورفتگی موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه موی بسیار دارد بر پیشانی و قفا. (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنک موی بسیار دارد بر پیشانی و قفا. (تاج المصادر بیهقی). بسیار موی بر پیشانی و بر قفا. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مرد کم موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک موی ابرو. (تاج المصادر بیهقی). آنکه موی ابرویش باریک باشد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِفْ لامْ میمْ صادْ)
ای انا اﷲ اعلم و افصل، منم خدای که میدانم و پیدا میکنم. (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل بن علی). از فواتح سور قرآن است و سورۀ اعراف بدان آغاز میشود. در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 548) آمده: ’المص’ نامی است از نامهای قرآن بقول حسن، آنکه گفت: ’کتاب انزل الیک’ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامه ایست فروفرستاده بتو. ابن عباس گفت: انااﷲ الصادق، بروایتی دیگر هم از وی: انا اﷲ افصل. زید بن علی گفت: انا اﷲ الفاصل. عکرمه گفت: انا اﷲ اعلم و أصدق. عطأ بن ابی رباح گفت: ثنائی است که اﷲ بر خویشتن کرد بسزای خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که اﷲ یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومی گفتند: معنی این همانست که گفت: ’الم نشرح لک صدرک ؟’ (قرآن 1/94). و شرح این کلمات در صدر سوره البقره مستوفی رفت - انتهی. و رجوع به الم و فواتح سور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
باریکی کف پا. باریکی کف پای که بزمین نرسد. میان پای و کف پائی که بر زمین نیاید. آنجا از زیر قدم که بر زمین ننشیند. میان کف پا که با زمین ملحق نشود.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
سارق گوسفندهای دزدیده. (منتهی الارب). گوسفنددزد. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
عمیق تر: و کانت طریقته (طریقه ابی علی بن سینا) ادق و نظره فی الحقایق اغوص. (ملل و نحل شهرستانی).
- امثال:
اغوص من قرلّی ̍ (نام پرنده ایست). (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
باریک دنبالۀ ابرو. (منتهی الارب). آنکه دنبال ابرویش باریک بود و پیش ستبر. (مهذب الاسماء). مؤنث: دمصاء. ج، دمص
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
چشم که خیم آورد. کسی که در گوشۀچشمان او چرک و خیم گرد آید. (آنندراج). آنکه چشم آلوده به رمص دارد. کیکن. (مهذب الاسماء). چشم باخم
لغت نامه دهخدا
(غَ مِ)
عیبگیر: رجل غمص علی النسب،بسیار عیب گیرنده بر نسب مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احمص
تصویر احمص
گوسپند دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغم
تصویر اغم
تنگ پیشانی ابریکسره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغص
تصویر اغص
پرتر، مملوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمص
تصویر غمص
شکر نکردن نعمت را، خرد و خوار شمردن، عیب گرفتن بر کسی سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغما
تصویر اغما
بیهوش شدن، بیهوش کردن، بیهوشی: (مریض بحال اغماء افتاده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمص
تصویر اخمص
کف پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغما
تصویر اغما
((اِ))
بیهوش شدن، بیهوشی، بیهوش کردن
فرهنگ فارسی معین
بیهوشی، غش، کما
فرهنگ واژه مترادف متضاد