جدول جو
جدول جو

معنی اغفالگر - جستجوی لغت در جدول جو

اغفالگر
فریفتار دروجستک
تصویری از اغفالگر
تصویر اغفالگر
فرهنگ لغت هوشیار
اغفالگر
اغواگر، فریبنده، مخادع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخلالگر
تصویر اخلالگر
کسی که در کاری یا امری اخلال می کند، آنکه نظم و امنیت جامعه را برهم می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشغالگر
تصویر اشغالگر
آنکه به زور و برخلاف حق جایی را تصرف می کند، سپاهیانی که به زور به کشور دیگر داخل شده و تمام یا قسمتی از آن را تصرف کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفالگر
تصویر سفالگر
کسی که ظرف های سفالی می سازد، سفال ساز، کوزه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغفال
تصویر اغفال
غافل کردن، به غفلت انداختن، گول زدن
اغفال شدن: غافل شدن، گول خوردن
اغفال کردن: غافل کردن، گول زدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ غفر، بمعنی بزغالۀ کوهی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غفر، بمعنی بچۀ گاو. الغفر، ولدالبقره. غفر. غفر. ج، اغفار. غفره. غفور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ گَ)
آنکه شهر یا محلی را تصرف کند و غالباً بر کسانی اطلاق میشود که برخلاف حق و بزور جائی را میگیرند
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پوست مانندی بر غورۀ خرما برآمدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). قشرمانندی برخرمای نارس برآمدن: اغفر النخل، رکب بسره شی ٔ کالقشر. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غفل، یعنی آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد و بی علامت و نشان و شتر مادۀ بی شیر. و منه حدیث: طهفه النهدی لنا نعم اغفال ما تبض ببلال، ای ما تقطر ضروعها بلبن. (منتهی الارب). جمع واژۀ غفل. (ناظم الاطباء) (دهار). و در تاج العروس حدیث مذکور بدینسان آمده: و منه حدیث:طهفه و لنا نعم همل اغفال، ای لاسمات علیها. (از تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ گَ)
سبوساز. (آنندراج). فخار
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغفال
تصویر اغفال
غافل یافتن کسی را و غافل خواندن، غافل گردانیدن او را، گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلالگر
تصویر اخلالگر
نظم برهم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغالگر
تصویر اشغالگر
بزور جائی را تصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفالگر
تصویر سفالگر
کسی که ظروف سفالین سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفار
تصویر اغفار
جمع غفر، بز کوهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفال
تصویر اغفال
((اِ))
غافل کردن، گول زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفالگر
تصویر سفالگر
((سُ گَ))
کسی که ظروف سفالین سازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشغالگر
تصویر اشغالگر
((~. گَ))
شخص یا نیرویی که جایی را به زور و برخلاف حق تصرف کند
فرهنگ فارسی معین
سفال ساز، کوزه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فریبنده، محرک، مخادع، وسوسه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارشکن، مخل، تروریست، خرابکار، آشوبگر، انقلابی، شورشی، فتنه جو، مخرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متصرف، مهاجم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غافل کردن، فریفتن، اغوا، فریب، گول
فرهنگ واژه مترادف متضاد