جدول جو
جدول جو

معنی اغشته - جستجوی لغت در جدول جو

اغشته(اَ غَ تَ / تِ)
آمیخته. آلوده. (برهان) (آنندراج). آغشته. آمیخته. آلوده. (ناظم الاطباء). آغشته. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به آغشته شود، بسیار سبوس گردیدن گندم. و گفته اند فراوان بودن بلایه و ردی آن: اغفی الطعام، کثرت نخالته و قیل نفایته. (از اقرب الموارد). به این معنی نیز یایی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بر غفا خفتن که کاه گندم باشد یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در خرمنگاه بر روی کاه خوابیدن: اغفی الرجل اغفاءً، نام علی الغفاء فی بیدره’. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخواب شدن و خفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخواب شدن و گفته اند: چرت زدن، و بخواب سبک رفتن نیز گفته اند: اغفی الرجل اغفاءً، نام. و قیل: نعس و قیل نام نومه خفیفه. (از اقرب الموارد). تقول: ’هذا الذ من اغفاءه الفجر’. و قال ابن السکیت و غیره: و لایقال غفوت. و قال الازهری: ’کلام العرب اغفیت و قل ما یقال غفوت’. (اقرب الموارد). خفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغشیه
تصویر اغشیه
غشاها، پوسته های بسیار نازک، پوشش ها، جمع واژۀ غشا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
آلوده، تر شده، آمیخته شده با چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دَ /دِ)
ناآغشته. نیاغشته. مقابل آغشته. رجوع به آغشته شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ تَ / تِ)
نرم کرده با نم و تری. ترنهاده. خیسانیده. خیس کرده. آغارده. آغاریده. فژغرده، آلوده. مضمخ. ملطخ. ترکرده. مبلول، آمیخته. ممزوج. مخلوط. (از فرهنگها) ، زمین آب داده. (از برهان) :
فروبارم خون از مژه چنان
که آغشته کنم سنگ را ز خون.
حکاک.
دو بهره ز توران سپه کشته شد
ز خونشان زمین چون گل آغشته شد.
فردوسی.
فراوان از ایرانیان کشته بود
ز خون یلان کشور آغشته بود.
فردوسی.
مرا رحمت آید بتو بر ز دل
که از خونت آغشته گشته ست گل.
فردوسی.
از ایرانیان من بسی کشته ام
زمین را بخون چون گل آغشته ام.
فردوسی.
بخون گشته آغشته هامون و کوه
ز بس کشته آمد ز هر دو گروه.
فردوسی.
بهنگام نان شیر گرم آوری
بدان شیر این چرم نرم آوری
بشیر اندر آغاری این چرم خر
چنان چون که گردد بگیتی سمر...
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
بفرجام چرم خر آغشته شد.
فردوسی.
بسا شیر مردان که من کشته ام
زمین را بخونشان برآغشته ام.
فردوسی.
همه دشت از کشته چون پشته گشت
بخون و به خاک اندر آغشته گشت.
فردوسی.
همچو لاله ز خون دل آغشته
متحیر بماند و سرگشته.
عنصری.
عقل با آب رویش آغشته
سهو در گرد دینش ناگشته.
سنائی.
همه دشت پر خسته و کشته شد
زمین سربسر چون گل آغشته شد.
شرف شفروه.
زمینش به آب زر آغشته اند
تو گوئی در آن زعفران کشته اند.
نظامی.
دلیران جهان آغشته در خون
تو سرپوشیده ننهی پای بیرون.
شیخ محمود شبستری
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غشاء، بمعنی پوشش دل و پوشش زین و شمشیرو جز آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به غشاء شود، مردان ناآزموده کار. (منتهی الارب). و بمجاز بی خبران و گمراهان: سلطان را رغبت افتاد که انفال آن اغفال در وجه برّی وافی و حسنه ای باقی صرف کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
دهی است جزء دهستان برغان ولیان کرج، از شهرستان کرج. این ده 260 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است. مزرعۀ فرینگ جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
نرم کرده با نم وتری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غشا پرده هایی که از خارج و داخل اعضای مختلف بدن را میپوشانند. یا اغشیه دماغی. پرده های مراکز اعصاب پاشام مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
((غَ یا غِ تِ))
خیسانده، نم داده، آب داده، آلوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
عجین
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیخته، قاطی، مشوب، آلوده، ملوث، خیسانده، نم کرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دو گاوی که برای شخم به هم بسته شوند، جفت
فرهنگ گویش مازندرانی