جدول جو
جدول جو

معنی اغریض - جستجوی لغت در جدول جو

اغریض(اِ)
تازه و سپید از هر چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازآنندراج). هر چیز سپید تازه. کل ابیض طری. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اغریض
شکوفه، نوباوه، تگرگ
تصویری از اغریض
تصویر اغریض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احریض
تصویر احریض
گلرنگ، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، کابیشه، بهرم، عصفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
غرض ها، قصدها، مقصودها، نشانۀ تیرها، هدف ها، جمع واژۀ غرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغری
تصویر اغری
دزد به زبان ترکی
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
متوفی به سال 815 هجری قمری، علاءالدین علی بن عبدالله بهائی غزولی دمشقی. غلامی ترک بود که بهاءالدین او را خرید و از کودکی آثار ذکاوت در او پیدا بود، و ادبیات را دوست میداشت. مدتی ملازم عز موصلی بود و ادبیات را نزد او به پایان رسانید و مکرر به قاهره می آمد و ذوقی خوب داشت. از ابن خطیب داریا و ابن مکانس و دمامینی و دیگران دانش فراگرفت. او راست: ’مطالع البدور فی منازل السرور’. آغاز آن: ’الحمدﷲ الذی جعل قلوب البلغاءافلاکاً لمطالع البدور الخ’، و این کتابی است مشتمل بر وصف دارالملک و نیازمندیهای آن از انشاء و پزشکی و نعیم و علم هیأت و ندیم و مجلس شراب و جامهای شراب که لایق آن است. او کتاب را به پنجاه باب بخش کرده است. جزء دوم آن در چاپ خانه وطن به سال 1300 هجری قمری چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1416)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مرد برجامانده که برخاستن نتواند. زمین گیر. زمن. حرض. محرض. حارض. ج، احاریض
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در قول امروءالقیس:
أصاب قطاتین فسال لواهما
فوادی البدی ّ فانتحی للأریض.
(معجم البلدان).
اریض یا یریض شهری است یا وادی ایست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مرد متواضع سزاوار خیر.
لغت نامه دهخدا
(اَرُ)
جمع واژۀ غرض. (المنجد). رجوع به غرض شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ترکی است. دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری. (فرهنگ فارسی معین).
- باز اغری، باز معلّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغابیان، جنس خودش شمرده طبل نمی خورند، چون نزدیک رسد ناگهان چنگل بخون مرغابیان نگار بندد. (آنندراج) :
ای شوخ قوشچی که ز بیداد خوی تو
اغری دویده باز نگاهم بسوی تو.
داراب بیگ جویا (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تر و تازه چیدن چیزی را یا تر و تازه بریدن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از شیر بازداشتن بچه را پیش از وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوشت تازه خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تفکﱡه و گویند آن از فکاهه است بمعنی مزاح. (از اقرب الموارد). تفکه نمودن از آن (؟). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیمه کردن خنور، یقال: غرض فی صفأک، ای لاتملاء و هو بحر لایغرض، ای لاینزح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گل رنگ. کافشه. گل کاغاله. گل کاچیره. کازیره. کاجیره. (مهذب الاسماء). کاژیره. عصفر. بهرم. بهرمان. مریق. نقد. زعفران بدل و با آن زعفران را غش کنند. در اختیارات بدیعی آمده: احریض بهرم و بهرمان است و خربع و عصفر و مریق و نقد نیز گویند و در عصفر گفته شود. در برهان قاطع آمده: احریض داروئی است که کلف را زایل کند وبصفاهانی گل کافشه و بعربی عصفر خوانند. حکیم مؤمن در تحفه آورده: احریض، بفارسی گل کافشه و رنگ زعفران و بلغت دیلمی کاجیره نامند. بستانی او در دوم گرم و در اول خشک و برّی، در سیم گرم و قوتش تا سه سال باقی میماند. منضج و با قوه قابضه و محرک باه و منوّم و محلل و مقوی جگر و گدازندۀ خون منجمد مطلقا و ضماد او با عسل جهت قوبا و با ماست بر مثانه جهت احتباس بول مجرّب و طلاء او با عسل جهت بهق و برص و قلاع أطفال و با سرکه جهت خارش بدن و اورام حارّه و باد سرخ و ورم جگر مفید و مضر سپرز و مصدع و مبخر و مفسد معده و مصلحش عسل و قدر شربتش یک مثقال و چون با گوشت بجوشانند باعث زود مهرّا شدن او و لذاذت اطعمه میشود. ضریر انطاکی نیز احریض را عصفر گفته است. (تذکرۀ اولی الالباب ص 40)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ غرا. چسبها. سریشها. (یادداشت بخط مؤلف) : و لیس فی الاغریه النباتیه، افضل منه (من اثراس). (ابن البیطار). و رجوع به غرا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غرض، بمعنی پیش بند شتر مانند تنگ زین را.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خمیر تازه کردن برای چاشت قوم: اغرض لهم غریفاً. (از منتهی الارب). سرشتن خمیر برای چاشت قوم و بشب نخورانیدن به آنان: اغرض للقوم غریفاً، عجن عجیناً ابتکره و لم یطعمهم بائتا. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت یونانی کوه را گویند و بعربی جبل خوانند. (برهان) (هفت قلزم). مأخوذ از یونانی. کوه. جبل. (ناظم الاطباء) ، جامه های کهنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لباسهای کهنه. اخلاق الثیاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معرب گرک یا گرس یعنی یونان. هلن. هلاد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تازه، نوا، شکوفه کویک، سرود گوی نیکو رامشگر نیکو، آب باران، نو باوه، سپید و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
جمع غرض، نیت ها، مقصودها، خواهشها، آرزوها، مرادها، هدفها
فرهنگ لغت هوشیار
از گیاهان کاجیره کاژیره روی کرده چو تخم کاژیره به نفاق و دل اندرون تیره (سنائی حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
جمع غرض، خواست ها، هدف ها
فرهنگ فارسی معین