بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو
بالَنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، تُرَنج، بادَرَنج، بادرَنگ، بادارَنگ، واترَنگ، وارَنگ، باتُس، باتو
لنگ. (از منتخب از غیاث اللغات) (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). سخت لنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مقعد. (بحر الجواهر). لنگ. شل. مؤنث: عرجاء. (از یادداشت بخط مؤلف). ج، عرج، عرجان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : لیس علی الاعمی حرج و لا علی الاعرج حرج و لا علی المریض حرج و لا علی انفسکم... (قرآن 61/24). لیس علی الاعمی حرج و لا علی الاعرج حرج و لا علی المریض حرج و من یطع اﷲ و رسوله... (قرآن 17/48)
لنگ. (از منتخب از غیاث اللغات) (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). سخت لنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مُقعِد. (بحر الجواهر). لنگ. شل. مؤنث: عَرْجاء. (از یادداشت بخط مؤلف). ج، عُرج، عُرجان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : لیس علی الاعمی حرج و لا علی الاعرج حرج و لا علی المریض حرج و لا علی انفسکم... (قرآن 61/24). لیس علی الاعمی حرج و لا علی الاعرج حرج و لا علی المریض حرج و من یطع اﷲ و رسوله... (قرآن 17/48)
ترکی است. دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری. (فرهنگ فارسی معین). - باز اغری، باز معلّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغابیان، جنس خودش شمرده طبل نمی خورند، چون نزدیک رسد ناگهان چنگل بخون مرغابیان نگار بندد. (آنندراج) : ای شوخ قوشچی که ز بیداد خوی تو اغری دویده باز نگاهم بسوی تو. داراب بیگ جویا (از آنندراج).
ترکی است. دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری. (فرهنگ فارسی معین). - باز اغری، باز معلَّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغابیان، جنس خودش شمرده طبل نمی خورند، چون نزدیک رسد ناگهان چنگل بخون مرغابیان نگار بندد. (آنندراج) : ای شوخ قوشچی که ز بیداد خوی تو اغری دویده باز نگاهم بسوی تو. داراب بیگ جویا (از آنندراج).
آماسی که در گردن آدمی به هم رسد و بفرانسه گواتر گویند. (ناظم الاطباء). ریشی باشد که بر گردن و شکم پدید آید و آن را بعربی نکفه خوانند. ریشی باشد که در شکم و گردن مردم بهم می رسد و آن را بعربی نکفه می گویند. (برهان) (آنندراج)
آماسی که در گردن آدمی به هم رسد و بفرانسه گواتر گویند. (ناظم الاطباء). ریشی باشد که بر گردن و شکم پدید آید و آن را بعربی نکفه خوانند. ریشی باشد که در شکم و گردن مردم بهم می رسد و آن را بعربی نکفه می گویند. (برهان) (آنندراج)
لقب عبدالرحمان بن هرمز تابعی صاحب ابوهریره. (از منتهی الارب). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن داود معروف به اعرج از مردم مدینه، حافظ وقاری (قرآن) و از یاران ابوهریره بود. وی نخستین کسی بود که در قرآن و سنت علم شد و اول بار علوم عربی را در مدینه انتشار داد. او در علم الانساب مهارت داشت و مردی بادانش و ثقه بود. در مورد نام پدرش اختلاف است برخی هرمز و پاره ای کیسان گفته اند. وی به اسکندریه رفت و در سال 117 هجری قمری به همان جا درگذشت.. و مؤلف حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره آرد: وی یکی از حفاظ و قراء بود و قرائت از ابوهریره و ابن عباس فراگرفت و بیشتر از ابوهریره روایت کند و نافعبن ابونعیم قرائت را از او فراگرفت. و گویند: او اول کسی است که عربیت را در مدینه وضع کرد و خود عربیت از ابوالاسود آموخته بود. (از حسن المحاضره ص 159). و رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 214 و عقدالفرید ج 7 ص 260 و عیون الاخبار ج 1 ص 304 و ج 2 ص 36 شود حمید اعرج بن قیس. مولی آل زبیر و قاری مکه است. (منتهی الارب) ملکی است از ملوک غسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لقب عبدالرحمان بن هرمز تابعی صاحب ابوهریره. (از منتهی الارب). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن داود معروف به اعرج از مردم مدینه، حافظ وقاری (قرآن) و از یاران ابوهریره بود. وی نخستین کسی بود که در قرآن و سنت علم شد و اول بار علوم عربی را در مدینه انتشار داد. او در علم الانساب مهارت داشت و مردی بادانش و ثقه بود. در مورد نام پدرش اختلاف است برخی هرمز و پاره ای کیسان گفته اند. وی به اسکندریه رفت و در سال 117 هجری قمری به همان جا درگذشت.. و مؤلف حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره آرد: وی یکی از حفاظ و قراء بود و قرائت از ابوهریره و ابن عباس فراگرفت و بیشتر از ابوهریره روایت کند و نافعبن ابونعیم قرائت را از او فراگرفت. و گویند: او اول کسی است که عربیت را در مدینه وضع کرد و خود عربیت از ابوالاسود آموخته بود. (از حسن المحاضره ص 159). و رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 214 و عقدالفرید ج 7 ص 260 و عیون الاخبار ج 1 ص 304 و ج 2 ص 36 شود حمید اعرج بن قیس. مولی آل زبیر و قاری مکه است. (منتهی الارب) ملکی است از ملوک غسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ترکی است. دردمند. (شرفنامۀ منیری) ، خداوند شتران بسیارشیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). خداوند شتران بسیارشیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). فراوان شدن شتران و گوسپندان قوم و بسیار گردیدن شیر آنها: اغزر القوم، غزرت ابلهم و شاؤهم و کثرت البانها. (از اقرب الموارد). در ناظم الاطباء ’اغزاز’ بهر دو زاء به این معانی ضبط شده و ظاهراً تصحیفی روی داده است، در باران بسیار قرار گرفتن: اغزر القوم، صاروا فی غزر المطر. (از اقرب الموارد)
ترکی است. دردمند. (شرفنامۀ منیری) ، خداوند شتران بسیارشیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). خداوند شتران بسیارشیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). فراوان شدن شتران و گوسپندان قوم و بسیار گردیدن شیر آنها: اغزر القوم، غزرت ابلهم و شاؤهم و کثرت البانها. (از اقرب الموارد). در ناظم الاطباء ’اغزاز’ بهر دو زاء به این معانی ضبط شده و ظاهراً تصحیفی روی داده است، در باران بسیار قرار گرفتن: اغزر القوم، صاروا فی غزر المطر. (از اقرب الموارد)
یکی از قراء سغد است بر پنج فرسنگی سمرقند از نواحی اشتیخن. (معجم البلدان) : در زمانی که لشکر اسلام در ولایت سمرقند آمدند بعد از ولایت بخارا قلعه ای معظم تر از قلعۀ ساغرج نبوده است از آن سبب لشکر اسلام اول متوجه به آنجا شده اند و محاصره نموده اند چنانکه در اندک روز فتح آن قلعه شده است چون آنجا را فتح نموده اند حکومت آنجا را بخدمت حضرت بزرگوار (برهان الدین ساغرجی) داده اند. (قندیه ص 67). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 412 و صاغرج شود. در حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 260، دهی بنام ساغر آمده که ظاهراً همین موضع است
یکی از قراء سغد است بر پنج فرسنگی سمرقند از نواحی اشتیخن. (معجم البلدان) : در زمانی که لشکر اسلام در ولایت سمرقند آمدند بعد از ولایت بخارا قلعه ای معظم تر از قلعۀ ساغرج نبوده است از آن سبب لشکر اسلام اول متوجه به آنجا شده اند و محاصره نموده اند چنانکه در اندک روز فتح آن قلعه شده است چون آنجا را فتح نموده اند حکومت آنجا را بخدمت حضرت بزرگوار (برهان الدین ساغرجی) داده اند. (قندیه ص 67). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 412 و صاغرج شود. در حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 260، دهی بنام ساغر آمده که ظاهراً همین موضع است