جدول جو
جدول جو

معنی اغذام - جستجوی لغت در جدول جو

اغذام
(اِ)
همه شیر پستان را خوردن: اغذم الفصیل ما فی ضرع امه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمام خوردن فصیل شیر مادر خود را: اغذم الفصیل ما فی ضرع امه، شرب جمعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغنام
تصویر اغنام
غنم ها، غنیمت ها، جمع واژۀ غنم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بسختی و دشواری یا بحرص تمام خوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با حرص یا بسختی و جفا خوردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن به آب: اغتمس فی الماء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به آب فرورفتن. (آنندراج). به آب فروشدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). انغماس. ارتماس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
بریدن: اجذم یده، برید دست او را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وذم. رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا
اقرار کردن بخواری.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
واجب گردانیدن حج را بر خویشتن، (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لازم گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). الزام. ملتزم گردانیدن کسی به کسی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
سخت گرم گردیدن روزچندان که دم را فراگیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرمای روز. (از اقرب الموارد). گرم شدن روز چنانک نفس فروگیرد. (تاج المصادربیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غنم، بز و گوسپندان. (غیاث اللغات). گوسپندان و بز. (آنندراج). گله ها. (منتهی الارب). جمع واژۀ غنم که بمعنی بزها و گوسپندان است و مفرد از خود ندارد. (از اقرب الموارد). غنوم. اغانم. (از اقرب الموارد) : صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع و کلاب و خوار بقور و ثغاء اغنام. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کار شنیع با مردان و کودکان کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابرناک گردیدن هوا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). به این معنی اغامه بالاعلال نیز استعمال شده است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ابرناک شدن آسمان و فراگرفتن ابر آن را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زیارت بسیار نمودن چندان که درمانده و ملول گردد. یقال: اغتم الزیاره. (ناظم الاطباء). بسیار زیارت کردن آن چنان که ملول شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ظلمانی شدن شب: اغسم اللیل، اظلم. (اقرب الموارد). اغساء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابر پاره. غسم مثله. یقال: فی السماء غسم و اغسام، ای قطع من السحاب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سگ که گوشش سوی پس خمیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیر درشت و آکنده پر، خلاف اصمع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر که آکنده پر و درشت باشد، خلاف اصمع. (ازاقرب الموارد) ، شب تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شب سیاه. (از اقرب الموارد) ، زیست ناعم و خوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زندگی خوش. تقول: ’نحن فی عیش اغضف لا بؤس و لا شظف’. (از اقرب الموارد) ، شیر دوتاگوش. (آنندراج). شیر دوتاگوش یا فروهشته گوش یا شیر فروهشته پلک بالائین از خشم یا از کبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیر دوتاگوش و یا شیر که از خشم یا تکبر پلک بالایین چشمهای خود را فروهشته باشد. الاسد المتثنی الاذنین و قیل المسترخی اجفانه العلیا علی عینیه غضباً او کبراً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ بُوْ وَ)
خورشی دادن. (یادداشت مؤلف)، پر گردانیدن کاسه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن جام: اغرق الکأس، ملأها. (از اقرب الموارد)، سخت کشیدن کمان را. یقال: اغرق النازع فی القوس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و کمان سخت کشیدن. (آنندراج) (از منتخب بنقل غیاث اللغات). بنهایت کشیدن کمان. یقال: اغرق النبل، اذا بلغ به غایه المد فی القوس. (ازاقرب الموارد). کمان پر درکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). کمان پر کردن و کشیدن. (المصادر زوزنی)، مبالغه کردن در مدح و ذم و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مبالغه کردن. در امری اطناب کردن: اغرق فلان فی الشی ٔ، بالغ فیه و اطنب. (از اقرب الموارد)، (اصطلاح بدیع) نوعی مبالغه است. صاحب غیاث اللغات آرد: اغراق آن مبالغه را گویند که بحسب عقل ممکن باشد و به اعتبار عادت، محال نماید و آنکه بعادت وعقل هر دو محال باشد آن را مبالغۀ غلو نامند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). محمد شمس قیس رازی آرد: اغراق در صنعت سخن آنست کی در اوصاف مدح و هجا و غیر از آن، غلو کنند و مبالغت نمایند و وجوه مدایح بحسب تفاوت درجات ممدوحان مختلف است و بر موجب اختلاف احوال ایشان در ارتفاع و اتضاع متفاوت و از عیوب مدح یکی آنست که از طرفی (دو طرف) افراط و تفریط بیرون برند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 358). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون از کتاب مطول آرد: مبالغ سه قسم بیش نیست اول آنکه مدعا بحکم عقل و عادت ممکن باشد و آن را ’تبلیغ’ گویند مانند بیت زیر از امروءالقیس:
فعادی عداء بین ثور و نعجه
دراکا و لم ینضح بماء فیغسل.
که تحقق مفاد شعر از نظر عقل و عادت ممکن است. دوم آنکه از نظر ممکن و از روی عادت محال باشد که آن را ’اغراق’ گویند. مانند این بیت:
و نکرم جأنا مادام فینا
و نتبعه الکرامه حیث مالا.
که تحقق مفاد آن هرچند از نظر عقل اقناعی ندارد ولی بطور عادی تحقق پذیر نیست. سوم آنکه هم از نظر عقل و هم از روی عادت ممتنع باشد که آن را ’غلو’ گویند. و فرض دیگر که بحسب عادت ممکن و از نظرعقل محال باشد، امکان ندارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل مادۀ ’بلغ’). و رجوع به حدائق السحر و نفائس الفنون شود. مأخوذ از تازی، مبالغۀ در گفتار خواه مدح باشد و یا ذم و مبالغه در کردار. (ناظم الاطباء). گزاف گویی، گزاپ و مبالغت در مدح و ذم و جز آن. گزاف کاری. (یادداشت بخط مؤلف).
- اغراق آمیز، گفتار آمیخته به غلو. رجوع به همین ترکیب شود.
- اغراق در صفت، این صفت چنان باشد که در صفت چیزی مبالغت بسیار رود و باقصی الغایه برسد. مثال آن از تازی گفتۀ سکینه بنت الحسین در آن وقت که دختر خود را زینت کرده بوده: ’واﷲ ماالبسته ایاها الا لتفضحه’. ومثال نثر پارسی آنچه عامه در نکوهش گویند: فلان هیچکس است و چیزی کم. و مثال دیگر: ’ای سگ و دریغ این نام بر تو’. و مثال آن از شعر پارسی، ابیات زیر:
بدان گهی که دو صف گرد را برانگیزد
فراخ بازنهد گام اژدهای قتال
بچابکی برباید چنانک نازارد
ز پوست روی مبارز بنوک پیکان خال.
منجیک.
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه
خال رخ زنگی بربایی شب یلدا.
عنصری.
از زخم سرد و زلف عنبربویت
آزرده شود همی گل خودرویت
ز انگشت نمای هر کسی در کویت
ترسم که نشان بماند اندر رویت.
علی اسدی.
صواب کرد که پیدا نکرد هر دو جهان
یگانه ایزد دادار بی نظیر و همال
و گرنه هر دو ببخشیدیی بروز عطا
امید بنده نماندی به ایزد متعال.
غضایری.
(از حدائق السحر ص 73).
- اغراق در فعل، زیاده روی در عمل و تجاوز از حد مبالغه.
- اغراق درقول، گزافه گویی. گزاف گفتن. (یادداشت مؤلف).
- اغراق گویی، گزاف گویی. (یادداشت بخط مؤلف).
- به اغراق، گزاف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتافتن در رفتار. یقال: اغذ السیر و فیه اغذاذاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تیز رفتن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ یِ)
تاوان زده و وام دار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تاوان زده کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). ملزم ساختن به ادای دین و دیه: اغرمه الدیه و الدین و غیرذلک، الزمه بادائها. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ)
زیاده شدن هر چیزی. (منتهی الأرب). افزونی کردن.
لغت نامه دهخدا
(غُذْ ذا)
جمع واژۀ غذّامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجذام
تصویر اجذام
دست بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الذام
تصویر الذام
بر آغالاندن برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغرام
تصویر اغرام
به مرگ نفکندن، تاوان نهادن، وامدار کردن، آزمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغمام
تصویر اغمام
ابرناکی، اندوهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغنام
تصویر اغنام
جمع غنم، گوسپندان بزان جمع غنم گوسپندان گوسفندها و بزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیام
تصویر اغیام
پارسی تازی شده (غیم به روش قلب از میغ پارسی) میغ شدن تشنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذام
تصویر ارذام
لبریزشدن لب پر شدن
فرهنگ لغت هوشیار