جدول جو
جدول جو

معنی اغداف - جستجوی لغت در جدول جو

اغداف
(اُ)
فرو رها کردن زن پرده را بر روی خویش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انداختن زن روبنده را بر روی خویش. (از اقرب الموارد). قناع بر روی فروگذاشتن زن. (تاج المصادر بیهقی). تقول: ’اغدفت دونی القناع’. (از اقرب الموارد). پرده فروگذاشتن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
اغداف
گابیدن، روی پوشاندن، پرکوهگی (کوهه موج)، گستردن، فروهشتن
تصویری از اغداف
تصویر اغداف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارداف
تصویر ارداف
بزرگان دربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهداف
تصویر اهداف
هدف ها، غرض ها، مقصودها، نشانه های تیر، جمع واژۀ هدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارداف
تصویر ارداف
در بدیع آوردن توابع و لوازم و مترادفات لفظی به جای خود آن لفظ، برای مثال شنیدم که در روز امّید و بیم / بدان را به نیکان ببخشد کریم (سعدی۱ - ۳۷)، که مراد از «روز بیم و امید» روز قیامت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
صدف ها، نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد، پوشش آهکی و سخت این جانور، جمع واژۀ صدف
فرهنگ فارسی عمید
(کِ یَ / یِ کَ / کِ)
از پی درآمدن. از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). پس روی کردن. در پی کسی رفتن. (منتهی الارب). پیروی کردن. از پی کسی رفتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ردف، خشت پختۀ بزرگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). آجر بزرگ. طابق، پیمانۀ مخصوص. رجوع به اردب شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بسیارقطره گردیدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن قطره های باران. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غدر. رجوع به غدر شود، و نیزنام کوهی است ممتد در ناحیت یغما. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اُ بُوْ وَ)
خشم گرفتن. یقال: ’اغدّ علیه اغداداً’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خشمگین شدن. (آنندراج). از خشم برآماسیدن چنانکه گویی شتری است که دارای غده است: اغدّ فلان علی فلان، انتفخ من الغضب کانه بعیر به غده فهو مغد. تقول: ’مالی اراک مغداً’. (از اقرب الموارد). خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ خوا / خا)
بازگردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصداف کسی از چیزی، منصرف کردن و برگرداندن وی از آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اصراد تیر، خطا کردن آن. به هدف نرسیدن آن، فهو مصرد، ای مخطی ٔ. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
تاریک گردیدن شب و سیاه شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی). ظلمانی و سیاه گردیدن شب: اغضف اللیل، اظلم و اسود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
در تاریکی درآمدن. یقال: اغسف القوم، ای اظلموا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اظلام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، افزون گشتن شاخ درخت خرما و تباه گردیدن بار آن یا گرانبار شدن وی از بار قبل از اصلاح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن شاخ نخل و فاسد شدن میوۀ آن یا گرانبار گردیدن درخت خرما: اغضف النخل، کثر سعفها و ساء ثمرها و قیل اوقرت. (از اقرب الموارد) ، آمادۀ باریدن گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن آسمان بباریدن: اغضفت السماء، اخالت للمطر. (از اقرب الموارد) ، بسیار ستور گردیدن آغل نزدیک آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن ستوران در آغل یا خوابگاه آنان بنزدیک آب: اغضف العطن، کثر نعمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اکثر چیزی گرفتن و به این معنی با ’من’ متعدی شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیز بسیار از کسی گرفتن: اغتدف فلان من فلان، اخذ منه شیئا کثیراً. (از اقرب الموارد) ، در تاریکی شب و آنچه بدان ماند پنهان شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). در تاریکی شب رفتن و در تاریکی پنهان شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُهْ)
ازداف لیل، تاریک شدن شب. (منتهی الارب). اسداف، نان لواش را گویند که روی ساج پخته باشند
لغت نامه دهخدا
(هََمْ پَ رَ)
خوابیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پوشش ساختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). پوشش ساختن شیشه را: اغلظ القاروره، جعل لها غلافاً. (از اقرب الموارد). چیزی را بغلاف ساختن. (تاج المصادر بیهقی). غلاف کردن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
شنیده شدن آواز از سم ستور. (ناظم الاطباء). شنیده شدن آواز سمهای ستور. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صدف، غلاف مروارید. (آنندراج) (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ صدف، بمعنی غشاء در. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). صدفها.
- اصداف درر، کنایه از ضمیر ارباب جود. (انجمن آرای ناصری).
- اصداف کحلی، کنایه از نه سپهر است. (انجمن آرای ناصری) ، اصرار سنبل، آمادۀ برآمدن گردیدن خوشه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صرر گردیدن خوشه. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به صرر شود، دو رفتن و شتافتن. (منتهی الارب). اصرار مرد در دویدن، شتافتن وی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). اصرار فلان، دو رفتن فلان و شتافتن. (از ناظم الاطباء)، اصرار مرد بر کار، عزم کردن و پایداری و دوام وی بر آن. (از قطر المحیط) .بر چیزی ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). عزیمت نمودن بر کار و ثبات و دوام ورزیدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزم کردن بر کار. (از اقرب الموارد). پافشاری و مداومت و ثبات بر کار. (از اقرب الموارد). درایستادن در کار. الحاح. ابرام. بر کارها بایستادن. ایستادن بر چیزی. پیوسته به کاری بودن. پافشاری کردن. سماجت. ایستادگی: او چون اصرار و انکار قوم دید جز مداراه و ترک مماراه چاره ای ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289).
- امثال:
از ما اصرار از او انکار.
به اصرار آدمی را به هر کار توان واداشت.
، بر گناه بایستادن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). پافشاری و دوام وثبات بر کاری و درین معنی اکثر در شر و گناهان بکاررود. یقال: اصرّ علی الذنب، اذا لم یقلع عنه. (از اقرب الموارد). همیشه بر گناه بودن. پیوسته در معصیت بودن. پیوسته بر گناه بودن. (مؤید الفضلاء). بر گناه بایستادن. بر معصیت ایستادن. بر معصیت بیستادن. (زوزنی). ادامه بر گناه و عزم بر ارتکاب گناههایی که در سابق از بنده سر زده است، کذا فی الجرجانی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و در حدیث آمده است: آنگاه که اصرار بر گناهی صغیره باشد آنگاه در حکم کبیره و قادح عدالت است:
شتاب راچو کند پیر در ورع رغبت
درنگ را چو کند بر گنه جوان اصرار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 277).
و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود و بر خطا اصرار ننماید. (کلیله و دمنه). چون مدتی بر این برآمد و ایشان الا اصرار نیفزودند (اصحاب سبت) ، خدای تعالی ایشان را عذاب فرستاد. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 4 ص 516)، شوخ چشمی، تنها بر کردن کاری مستعد شدن. (غیاث) (آنندراج). مستعد به کاری شدن. (فرهنگ نظام)، منع کردن کسی قبول نساختن. (غیاث) (آنندراج). منع کسی را قبول نکردن. (فرهنگ نظام). و رجوع به ارمغان آصفی ص 133 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به پنجاه نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به پنجاه نزدیک رسیدن. (آنندراج) ، ضعیف گردانیدن. (از اقرب الموارد) ، سخت پیر شدن. (مؤید)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب). اشدف اللیل ، ارخی ستوره و اظلم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِزْ)
سخت راندن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زراندود کننده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهداف
تصویر اهداف
جمع هدف، نشانه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتداف
تصویر اغتداف
جامه بریدن ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغدار
تصویر اغدار
تاریک گردیدن شب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غلاف، پوشه ها نیام ها پوشین ها تلوسه ها نیام غلاف پوشش ساختن در پوشه کردن در نیام کردن نیاماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
جمع صدف، غلاف مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
شامه هشتن (شامه مقنعه (هشته فرو گذاشته رها کرده آویخته، تیرگی چشم، چراغ فرا گرفتن، پرده بر گرفتن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سپس سوار نشستن برترک نشستن (ترک که به آرش رهانیست پارسی است)، برترک نشاندن، گوارزدن (گوار کنایه مسخرگی)، برآمدن ستارگان، جمع ردف، برترک نشستگان از پی در آمدن از پی فرا شدن پس روی کردن پیروی کردن در پی کسی رفتن، از پی در آوردن سپس نشاندن به ترک نشاندن کسی را با خود سوار کردن، از جمله کنایات است و کنایات آنست که چون گوینده بخواهد معنیی را بگوید یکی از توابع و لوازم آنرا بگوید و اشارت کند چنانکه گویند (دیگ فن از آتشدان فرو نمیاید) کنایت از اینکه او مهمان نواز است و همواره در خانه او مهمانی بر پاست. شاعری در حق طبیبی بیمارکش گفته: آنها که ز تیر و تیغ نگریزند از هیبت کشکاب تو خون می ریزند تو رفته بروستا و شهری بمراد بیمار همی شوند و بر میخیزند. یا ارداف نجوم. از پس یکدیگر بر آمدن ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداف
تصویر اهداف
جمع هدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
جمع صدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارداف
تصویر ارداف
((اِ))
از پی درآمدن، پیروی کردن، در پی کسی رفتن، از پی درآوردن، سپس نشاندن، به ترک نشاندن، نجوم، از پس یکدیگر برآمدن ستارگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارداف
تصویر ارداف
((اَ))
وزیران و نزدیکان پادشاه، بزرگان دربار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهداف
تصویر اهداف
آماج
فرهنگ واژه فارسی سره