جدول جو
جدول جو

معنی اغثم - جستجوی لغت در جدول جو

اغثم
(اَ ثَ)
موی که سپیدی آن بر سیاهی غالب باشد. یقال: شعر اغثم و رأس اغثم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مویی که سپیدی آن بیشتر از سیاهی آن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثم
تصویر اثم
گناه، بزه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
پرشهوت تر. جماع کننده تر. نر که بیشتر بر ماده بجهد.
- امثال:
اغلم من تیس بنی حمان.
اغلم من خوات.
اغلم من ضبون.
اغلم من هجرس.
و رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل غلم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به یک بار مال نیکو و جید دادن کسی را: غثم له غثماً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
ریزۀ نان که خورده شود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گناه. ذنب. وزر. بزه. جناح. معصیت. جرم. خطا. عصیان. ناشایست، بسیار سرشیر بستن شیر. بسیار خامه و سرشیر بستن شیر. سرشیر بستن لبن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گناه کردن. (منتهی الارب). گناهکار شدن. بزه مند شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
بزه شمردن بر کسی. گناهکار شمردن: اثمه اﷲ فی کذا، گناهکار شمراد او را خدای در این کار. (منتهی الارب) ، خداوند شتران ثمن شدن، یعنی آنکه در هشت روز یک نوبت آب یابند: اثمن الرجل. (منتهی الارب) ، هشتم به آب آمدن اشتر. (تاج المصادر) ، بهاکردن متاع: اثمنه سلعته، بها کرد متاع او را و داد او را بهای آن و کذلک: اثمن له سلعته
لغت نامه دهخدا
(اَ غَم م)
تنگ پیشانی و گردن از فرورفتگی موی. مؤنث: غمّاء. (آنندراج). اغم الوجه و القفا، تنگ پیشانی و گردن از فرورفتگی موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه موی بسیار دارد بر پیشانی و قفا. (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنک موی بسیار دارد بر پیشانی و قفا. (تاج المصادر بیهقی). بسیار موی بر پیشانی و بر قفا. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
پدر یحیی است و یحیی قاضی القضاه معروف شافعی معاصر مأمون. (از ناظم الاطباء). قاضی دانشمند مشهور. (آنندراج) :
مولای تو ثابت بن قره
شاگرد تو یحیی بن اکثم.
خاقانی.
و رجوع به یحیی بن اکثم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
مرد فراخ شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
پهن بینی. (مهذب الاسماء). پهن و سطبر بینی، برانگیختن کسی را بر مخادعه، پنهان کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، در خزانه کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
از اعلام مردان عربست
لغت نامه دهخدا
(اَنَ)
آنکه سخن هویدا گوید. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
ظالم تر. ستمگرتر.
- امثال:
اغشم من السیل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
نادان و فرومایه از مردم. مؤنث: غثراء. ج، غثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نادان. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنکه سخن پیدا نتواند گفت. ج، غتم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه سخن هویدا نگوید. ج، غتم. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه سخن ناپیدا گوید. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه هیچ چیز را بفصاحت نیارد. یقال: رجل اغتم و قوم غتم و اغتام و امراءه غتماء. (از اقرب الموارد) ، فروهشتن شب تاریکی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گستردن شب سیاهی خود را. (از اقرب الموارد) ، فروهشتن شکاری دام را بر شکار. (منتهی الارب) (آنندراج). فروهشتن صیاد دام را بر شکار. (ناظم الاطباء). رها کردن صیاد دام را بر شکار: اغدف الصیاد الشبکه علی الصید، اسبلها. (از اقرب الموارد). فروگذاشتن صیاد دام بر صید. (تاج المصادر بیهقی). و منه الحدیث: ان قلب المؤمن اشد ارتکاضاً من الذنب یصیبه من العصفور حین یغدف به’. (منتهی الارب) ، از بن بریدن حجام غلاف سر نره را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از بیخ بریدن ختنه کن غلاف سر نرۀغلام را: اغدف الخاتن، استأصل الغرله. (از اقرب الموارد) ، گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بدام افتادن شکار: اغدف بالصید (مجهولاً) ، القیت علیه الشبکه فاحیط به. (از اقرب الموارد) ، برهم نشستن امواج دریا: اغدف البحر، اعتکرت امواجه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
آنکه برای علتی در زبان، بیان سخن نتواند. آنکه بیان سخن را نتواند بجهت آفتی که در زبان دارد. (منتهی الارب) : بیانک عن الارثم صدقه. (حدیث) ، داروی خوشبو
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغتم
تصویر اغتم
پوشیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخثم
تصویر اخثم
پت بینی بینی پهن، شیر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثم
تصویر ارثم
سپیدبینی اسپ، بی زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغم
تصویر اغم
تنگ پیشانی ابریکسره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثم
تصویر غثم
ریزه نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغثر
تصویر اغثر
فرو مایه پشماکند زنگاری از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثم
تصویر اکثم
از غذا سیر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثم
تصویر اثم
((اِ))
گناه، خطا، کاری که کردن آن روا نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثم
تصویر اکثم
((اَ ثَ))
مرد بزرگ شکم، سیر شکم (از غذا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثم
تصویر اثم
ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره
بزه، جرم، خطا، خطیئه، ذنب، سیئه، گناه، معصیت، منکر، ناشایست
فرهنگ واژه مترادف متضاد