جدول جو
جدول جو

معنی اغتم - جستجوی لغت در جدول جو

اغتم(اَ تَ)
آنکه سخن پیدا نتواند گفت. ج، غتم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه سخن هویدا نگوید. ج، غتم. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه سخن ناپیدا گوید. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه هیچ چیز را بفصاحت نیارد. یقال: رجل اغتم و قوم غتم و اغتام و امراءه غتماء. (از اقرب الموارد) ، فروهشتن شب تاریکی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گستردن شب سیاهی خود را. (از اقرب الموارد) ، فروهشتن شکاری دام را بر شکار. (منتهی الارب) (آنندراج). فروهشتن صیاد دام را بر شکار. (ناظم الاطباء). رها کردن صیاد دام را بر شکار: اغدف الصیاد الشبکه علی الصید، اسبلها. (از اقرب الموارد). فروگذاشتن صیاد دام بر صید. (تاج المصادر بیهقی). و منه الحدیث: ان قلب المؤمن اشد ارتکاضاً من الذنب یصیبه من العصفور حین یغدف به’. (منتهی الارب) ، از بن بریدن حجام غلاف سر نره را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از بیخ بریدن ختنه کن غلاف سر نرۀغلام را: اغدف الخاتن، استأصل الغرله. (از اقرب الموارد) ، گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بدام افتادن شکار: اغدف بالصید (مجهولاً) ، القیت علیه الشبکه فاحیط به. (از اقرب الموارد) ، برهم نشستن امواج دریا: اغدف البحر، اعتکرت امواجه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اغتم
پوشیده گویی
تصویری از اغتم
تصویر اغتم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتم
تصویر اتم
تمام تر، کامل تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتم
تصویر اتم
کوچک ترین جزء از یک عنصر شیمیایی که دارای خواص آن عنصر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استم
تصویر استم
ستم، ظلم، جور، آزار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَم م)
اندوهگین. اندوهناک. غمگین. غمناک:
ز بهر آنچه کاید باتو گر غمگین بوی شاید
ز بهر آنچه کایدر ماند خواهد چون بوی مغتم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
لقب سنان بن خالد است. چه در نبرد یوم الکلاب دندان پیشین او شکست. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بازگردانیدن شتر را به سوی مراح، دور کردن و سست نمودن بیماری را، درآوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مرد دندان پیشین شکسته. (ناظم الاطباء). مرد شکسته دندان پیشین. مؤنث آن، هتماء. (منتهی الارب) (آنندراج). دندان پیشین شکسته. (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخه خطی) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
سیاه فام یا خاکسترگون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- باز اقتم الریش، باز خاکستری پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مرد بزرگ شکم.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
پرشهوت تر. جماع کننده تر. نر که بیشتر بر ماده بجهد.
- امثال:
اغلم من تیس بنی حمان.
اغلم من خوات.
اغلم من ضبون.
اغلم من هجرس.
و رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل غلم شود
لغت نامه دهخدا
(اَنَ)
آنکه سخن هویدا گوید. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
سیاه. ادهم
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زیارت بسیار نمودن چندان که درمانده و ملول گردد. یقال: اغتم الزیاره. (ناظم الاطباء). بسیار زیارت کردن آن چنان که ملول شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
ظالم تر. ستمگرتر.
- امثال:
اغشم من السیل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
موی که سپیدی آن بر سیاهی غالب باشد. یقال: شعر اغثم و رأس اغثم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مویی که سپیدی آن بیشتر از سیاهی آن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / -َسْ تَ)
استم. صیغۀ اول شخص مفرد از مصدر مفروض ’استن’. هستم. ام: آمده استم، آمده ام. شنیدستم، شنیده ام:
کنون آمدستم بدین بارگاه
مگر نزد قیصر گشایند راه.
فردوسی.
من آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
بهر الفی الف قدی برآید
ال
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
جور. (برهان). جفا. (غیاث). ظلم. (غیاث) (برهان). ستم. (برهان) (جهانگیری) :
کس نیست بگیتی که بر او شیفته نبود
دلها ز خوی نیک زیانند نه استم.
فرخی.
آخر دیری نماند استم استمگران
زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم.
منوچهری.
کفر و ظلم و استم بسیار او
هست لایق با چنین اقرار او.
مولوی.
بازگو از ظلم آن استم نما
صد هزاران زخم دارد جان ما.
مولوی.
ان بعض الظن اثم ای وزیر
نیست استم راست خاصه بر فقیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنکه بیان سخن نتواند برای آهنی (ظ: آفتی) که در زبان یا دندان دارد. (منتهی الارب). و مؤلف تاج العروس گوید: الارتم الذی لایفصح الکلام و لایفهمه کأنه کسر أنفه، قد جاء ذکره فی الحدیث و یروی بالمثلثه ایضاً
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چرک خونی که از زخم پالاید. (ناظم الاطباء). این کلمه در برهان نیست و شاید مخفف استیم و اشتیم باشد. رجوع به اشتیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
جمع مذکر ضمیر مخاطب یعنی شما. (ناظم الاطباء). شما جماعت مذکر. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). شما، کسی را کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). بلا و سختی رسیدن و درآمدن. (آنندراج) ، قصد کردن. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
از اعلام مردان عرب است، خم شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشتم
تصویر اشتم
اشتیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غتم
تصویر غتم
دمدار گرمای دمدار
فرهنگ لغت هوشیار
خواب دیدن شیطانی شدن انزال در خواب جنب شدن در خواب، مطلق انزال، بوشاسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغم
تصویر اغم
تنگ پیشانی ابریکسره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استم
تصویر استم
صیغه اول شخص مفرد از مصدر (استن) ام هستم جور جفا ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتم
تصویر اقتم
سیاهرنگ، خاکسترگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتم
تصویر اکتم
شکم سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتم
تصویر اهتم
دندان شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغتم
تصویر مغتم
غمگین، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استم
تصویر استم
((اِ تَ))
ستم، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغتم
تصویر مغتم
((مُ تَ مّ))
غم زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتم
تصویر اتم
((اَ تَ مّ))
تمامتر، کاملتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتم
تصویر اتم
((اَ تُ))
کوچکترین جزء یک عنصر که خواص آن عنصر را دارا می باشد و با چشم دیده نمی شود
فرهنگ فارسی معین