جدول جو
جدول جو

معنی اغتذاء - جستجوی لغت در جدول جو

اغتذاء(اِ)
خوردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مطاوعۀ غذا: اغتذی اغتذاءً، مطاوع غذا. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن آب چیزی را به انبوهی و بسیاری. یقال: اغتمره الماء، ای غطاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراگرفتن آب چیزی را. (از اقرب الموارد) ، به آب فرورفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اغتذاء((اِ تِ))
غذا گرفتن
تصویری از اغتذاء
تصویر اغتذاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابتذال
تصویر ابتذال
دائم به کار بردن و کهنه کردن چیزی، کهنگی، خوار کردن، بی قدری، پستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجتذاب
تصویر اجتذاب
جذب کردن، به سوی خود کشیدن، به خود کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بامداد کردن و پگاه شدن بجایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صبح کردن. بدین معنی با ’علی’ متعدی شود. و این معنی اصل است سپس بمعنی روان شدن و رفتن در هر وقت بکار رفته است. غدوّ. غدوه. (از اقرب الموارد) ، لواطت کردن (مولد است). (منتهی الارب) (آنندراج). لواط کردن (از لغات مولده است). (ناظم الاطباء) ، شدت یافتن سورت شراب. لقول: ’اذا اغتلمت علیکم هذه الاشربه فاقصعوا متونها بالماء’. (از اقرب الموارد) ، سخت شدن امواج دریا: اغتلم امواج البحر، اشتد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
عیب و سرزنش پذیرفتن. انزجار
لغت نامه دهخدا
(اُ بُوْ وَ)
خورشی دادن. (یادداشت مؤلف)، پر گردانیدن کاسه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن جام: اغرق الکأس، ملأها. (از اقرب الموارد)، سخت کشیدن کمان را. یقال: اغرق النازع فی القوس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و کمان سخت کشیدن. (آنندراج) (از منتخب بنقل غیاث اللغات). بنهایت کشیدن کمان. یقال: اغرق النبل، اذا بلغ به غایه المد فی القوس. (ازاقرب الموارد). کمان پر درکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). کمان پر کردن و کشیدن. (المصادر زوزنی)، مبالغه کردن در مدح و ذم و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مبالغه کردن. در امری اطناب کردن: اغرق فلان فی الشی ٔ، بالغ فیه و اطنب. (از اقرب الموارد)، (اصطلاح بدیع) نوعی مبالغه است. صاحب غیاث اللغات آرد: اغراق آن مبالغه را گویند که بحسب عقل ممکن باشد و به اعتبار عادت، محال نماید و آنکه بعادت وعقل هر دو محال باشد آن را مبالغۀ غلو نامند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). محمد شمس قیس رازی آرد: اغراق در صنعت سخن آنست کی در اوصاف مدح و هجا و غیر از آن، غلو کنند و مبالغت نمایند و وجوه مدایح بحسب تفاوت درجات ممدوحان مختلف است و بر موجب اختلاف احوال ایشان در ارتفاع و اتضاع متفاوت و از عیوب مدح یکی آنست که از طرفی (دو طرف) افراط و تفریط بیرون برند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 358). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون از کتاب مطول آرد: مبالغ سه قسم بیش نیست اول آنکه مدعا بحکم عقل و عادت ممکن باشد و آن را ’تبلیغ’ گویند مانند بیت زیر از امروءالقیس:
فعادی عداء بین ثور و نعجه
دراکا و لم ینضح بماء فیغسل.
که تحقق مفاد شعر از نظر عقل و عادت ممکن است. دوم آنکه از نظر ممکن و از روی عادت محال باشد که آن را ’اغراق’ گویند. مانند این بیت:
و نکرم جأنا مادام فینا
و نتبعه الکرامه حیث مالا.
که تحقق مفاد آن هرچند از نظر عقل اقناعی ندارد ولی بطور عادی تحقق پذیر نیست. سوم آنکه هم از نظر عقل و هم از روی عادت ممتنع باشد که آن را ’غلو’ گویند. و فرض دیگر که بحسب عادت ممکن و از نظرعقل محال باشد، امکان ندارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل مادۀ ’بلغ’). و رجوع به حدائق السحر و نفائس الفنون شود. مأخوذ از تازی، مبالغۀ در گفتار خواه مدح باشد و یا ذم و مبالغه در کردار. (ناظم الاطباء). گزاف گویی، گزاپ و مبالغت در مدح و ذم و جز آن. گزاف کاری. (یادداشت بخط مؤلف).
- اغراق آمیز، گفتار آمیخته به غلو. رجوع به همین ترکیب شود.
- اغراق در صفت، این صفت چنان باشد که در صفت چیزی مبالغت بسیار رود و باقصی الغایه برسد. مثال آن از تازی گفتۀ سکینه بنت الحسین در آن وقت که دختر خود را زینت کرده بوده: ’واﷲ ماالبسته ایاها الا لتفضحه’. ومثال نثر پارسی آنچه عامه در نکوهش گویند: فلان هیچکس است و چیزی کم. و مثال دیگر: ’ای سگ و دریغ این نام بر تو’. و مثال آن از شعر پارسی، ابیات زیر:
بدان گهی که دو صف گرد را برانگیزد
فراخ بازنهد گام اژدهای قتال
بچابکی برباید چنانک نازارد
ز پوست روی مبارز بنوک پیکان خال.
منجیک.
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه
خال رخ زنگی بربایی شب یلدا.
عنصری.
از زخم سرد و زلف عنبربویت
آزرده شود همی گل خودرویت
ز انگشت نمای هر کسی در کویت
ترسم که نشان بماند اندر رویت.
علی اسدی.
صواب کرد که پیدا نکرد هر دو جهان
یگانه ایزد دادار بی نظیر و همال
و گرنه هر دو ببخشیدیی بروز عطا
امید بنده نماندی به ایزد متعال.
غضایری.
(از حدائق السحر ص 73).
- اغراق در فعل، زیاده روی در عمل و تجاوز از حد مبالغه.
- اغراق درقول، گزافه گویی. گزاف گفتن. (یادداشت مؤلف).
- اغراق گویی، گزاف گویی. (یادداشت بخط مؤلف).
- به اغراق، گزاف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نگریستن و چشم پوشیدن مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ اَ)
نعل در پای کردن. نعلین در پای کردن، کوشش کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غذیره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غذیر (آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگریزۀ تفسان گرم سازند) درست کردن. (از اقرب الموارد) ، سست شمردن کلام کسی را: اغتمز الکلمه، استضعفها. یقال: سمع منی کلمه فاغتمزها فی عقله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسختی و دشواری یا بحرص تمام خوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با حرص یا بسختی و جفا خوردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن به آب: اغتمس فی الماء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به آب فرورفتن. (آنندراج). به آب فروشدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). انغماس. ارتماس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
خواهش چیزی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غنیمت گرفتن از کنار. (آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) ، انتهاز غنم، بدست آوردن گوسفند. (از اقرب الموارد).
- اغتنام فرصت، دریافتن فرصت. دریافت وقت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوشیدن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، پنهان کردن: اغتطی اغتطاءً، استتر، (از اقرب الموارد)، تغطّی، (اقرب الموارد)، و رجوع به تغطی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتافتن و شتابی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتاب کردن در حرکت: اغتلی البعیر اغتلاءً، اسرع فی سیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختتاء
تصویر اختتاء
رنگ پریدگی بیم زدگی، ربودن، خود داری، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتذار
تصویر احتذار
پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتساء
تصویر احتساء
آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتظاء
تصویر احتظاء
بهره مندی، خوشدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائتواء
تصویر ائتواء
فرود آمدن جای گرفتن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خوراک پرهیزی، پشتیبانی، پرهیز پرهیزانه پرهیز کردن خود را از چیزی نگاهداشتن از چیز زیان دار پرهیز کردن، پرهیز کردن بیمار از خوراکهای مضر رژیم گرفتن، پرهیز بیماراز چیزهای زیان آور رژیم
فرهنگ لغت هوشیار
فروستکی فراگیری، گرد آوری، فراز آمدن، دست یافتن گرد کردن گرد فرو گرفتن فرا گرفتن از هر سوی، اشتمال شامل بودن بر در برداشتن، فراز آمدن بر دست یافتن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختباء
تصویر اختباء
پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتذاذ
تصویر اجتذاذ
بریدن و شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختطاء
تصویر اختطاء
گام نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
برگزیدن، فراهم آوردن، برگزیدگی، ناجوری برگزیدن گزین کردن، فراهم آوردن، گرفتن مال از جایهای آن، برگزیدگی، تمییز تمایز اختلاف، (تصوف) عبارتست از آنکه حق تعالی بنده را بفیضی مخصوص گرداند که از آن نعمتها بی سعی بنده را حاصل آید و آن جز پیمبران و شهدا و صدیقان را نبود و اصطفاء خالص اجتبائی را گویند که در آن بهیچوجهی از وجوه شایبه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتحاء
تصویر اجتحاء
از بن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتذاب
تصویر اجتذاب
بسوی خود کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتذال
تصویر اجتذال
شادمانی کردن شادمانی شادمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتراء
تصویر اجتراء
دلیر شدن بر کسی، دلیری دلیر شدن دلیر گردیدن برکسی، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتذال
تصویر ابتذال
خواروکهنه کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتزاء
تصویر اغتزاء
چیزی خواهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتذاء
تصویر اعتذاء
تاته خوردن خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتذال
تصویر ابتذال
بی ارجی، پرهیز، پیش پاافتادگی، خوارگرایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتداء
تصویر ابتداء
آغاز، آغازیدن، نخست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احتذار
تصویر احتذار
پرهیز، پرهیز کزدن
فرهنگ واژه فارسی سره