جدول جو
جدول جو

معنی اغان - جستجوی لغت در جدول جو

اغان
افغان افغانی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باغان
تصویر باغان
(دخترانه)
چند باغ میوه که در کنار یکدیگر قرار دارند، نام روستایی در کردستان (نگارش کردی: باخان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغان
تصویر ارغان
(پسرانه)
نام حاجب سلطان محمود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امان
تصویر امان
(پسرانه)
ایمنی، آرامش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اغانی
تصویر اغانی
اغنیه، سرود، آواز، در موسیقی هر نوع ساز غیربادی، به ویژه ساز زهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغان
تصویر داغان
پراکنده، از هم پاشیده
داغان کردن: پراکنده ساختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ اغنیّه. سازهایی که بدون نفخ ودم نواخته میشود مثل چنگ و رباب و امثال آنها خلاف مزمار که سازی است که با نفخ دم نواخته شود مثل نی و امثال آن. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
فروگرفتن ابر همه آسمان را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اغان الغیم السماء، فروگرفت ابر همه آسمان را. (منتهی الارب). پوشانیدن ابر آسمان را: اغان الغین (لغه فی الغیم) السماء، البسها. (از اقرب الموارد) ، بریدن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریدن لباس: اغتدف الثوب، قطعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
جمع واژۀ غنم. (ناظم الاطباء). گلۀ غنم راگویند که بمعنی گوسپند است و واحد از لفظ خود نداردو یکی آن را شاه گویند و آن اسم جنس مؤنث است و یقع علی الذکور و الاناث او علیهما جمیعا. و در ارادۀ دو گله غنمان گویند. (از منتهی الارب). جمع واژۀ غنم، بمعنی شاه اعم از بز و گوسپند که واحد از خود ندارد و اسم جنس مؤنث است برای جنس شاه. (از اقرب الموارد) ، پرورش یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خوسف شهرستان بیرجند که در یک هزارگزی باختر خوسف بر سر راه شوسۀ عمومی خوسف به بیرجند در جلگه واقع است، ناحیه ای است گرمسیردارای 98 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و پنبه و انار و شغل مردمش زراعت و راهش ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مرکز دهستان بخش شیروان شهرستان قوچان که در ناحیه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و672 تن سکنه دارد، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و بنشن و میوه و شغل مردمش زراعت وگله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و گلیم بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
متلاشی، در تداول عامه، درب و داغان، سخت متلاشی و ازهم پاشیده، پراکنده، داغون (در تداول مردم تهران)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه قم و اصفهان میان دوراهۀ کاشان و قلعه چم، در 171500گزی تهران
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوان
تصویر اوان
وقت و هنگام، حین، گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغصن
تصویر اغصن
گاو دم سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلان
تصویر اغلان
پسر پسر بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضان
تصویر اغضان
شاخه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغسان
تصویر اغسان
به گونه رمن خوی های مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغصان
تصویر اغصان
جمع غصن، نوشاخه ها ستاکها ساغ ها جمع غصن شاخه ها ستاکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افان
تصویر افان
زمان هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افغان
تصویر افغان
فریاد، زاری، ناله، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
همین دم اینک هم اکنون ترکی شونده این دم همین دم هم اکنون اکنون، اینک، حالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امان
تصویر امان
پناه، آسایش و آرامش، ایمنی
فرهنگ لغت هوشیار
بی نیازی، سود رسانی بی نیاز کردن، توانگری دادن، بی نیاز کردن، توانگری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشان
تصویر اشان
مخفف ایشان، آنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضغان
تصویر اضغان
جمع ضغن، کینه ها دشمنی ها جمع ضغن کینه ها کینها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اغنیه، زه سرودها: سرودهایی که همراه با ساز دهنی خوانده میشود جمع اغنیه. سرودها آوازها، سازهایی که بی نفخ دم نوازند (سازهای غیر بادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتان
تصویر اتان
ماچه خر فرانسوی ابویه فرانسوی تالاب مرداب
فرهنگ لغت هوشیار
متفرق کردن پریشان ساختن (کله اش را با گلوله داغان کرد)، خرد کردن، یا درب و داغان کردن پریشان کردن، خردکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغان
تصویر داغان
از هم پاشیده، متلاشی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغانی
تصویر اغانی
جمع اغنیه، سرودها، آوازها، سازهای غیربادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امان
تصویر امان
زنهار، پناه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الان
تصویر الان
اکنون، اینگاه، ایدر، همینگاه، هم اکنون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اذان
تصویر اذان
بانگ نماز
فرهنگ واژه فارسی سره
ازکارافتاده، اسقاط، خردوخمیر، پریشان، مصدوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افغانی، اهل کشور افغانستان
فرهنگ گویش مازندرانی