آب را بر خود ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی). آب بر تن ریختن. (تاج المصادر بیهقی). آب بر بدن خود ریختن. (از اقرب الموارد) ، قرض و وام. (ناظم الاطباء). اوام
آب را بر خود ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی). آب بر تن ریختن. (تاج المصادر بیهقی). آب بر بدن خود ریختن. (از اقرب الموارد) ، قرض و وام. (ناظم الاطباء). اوام
غارت کردن. و تاخت و تاراج کردن. (آنندراج). تاخت و تاراج کردن: اغار علی القوم غاره و اغاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تاخت کردن بر قوم و آنها را با هجوم خود بیرون راندن و بوحشت انداختن. (از اقرب الموارد).
غارت کردن. و تاخت و تاراج کردن. (آنندراج). تاخت و تاراج کردن: اغار علی القوم غاره و اغاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تاخت کردن بر قوم و آنها را با هجوم خود بیرون راندن و بوحشت انداختن. (از اقرب الموارد).
خمانیدن شاخ غاف و جز آن را. (منتهی الارب). کج کردن شاخ. و عبارت اللسان: ’اغاف الشجره، امالها من النعمه و الغضوضه’. (از اقرب الموارد) ، نیکوحال شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شاد شدن. (آنندراج) ، شادمانی کردن بر حال نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شادمانی کردن. (آنندراج). بر خوشحالی و نیکی حال شادمان شدن: اغتبط الرجم، تبجح علی حسن حال و مسره. و یجوز ان یقال: اغتبط (مجهولاً). (از اقرب الموارد)
خمانیدن شاخ غاف و جز آن را. (منتهی الارب). کج کردن شاخ. و عبارت اللسان: ’اغاف الشجره، امالها من النعمه و الغضوضه’. (از اقرب الموارد) ، نیکوحال شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شاد شدن. (آنندراج) ، شادمانی کردن بر حال نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شادمانی کردن. (آنندراج). بر خوشحالی و نیکی حال شادمان شدن: اغتبط الرجم، تبجح علی حسن حال و مسره. و یجوز ان یقال: اغتبط (مجهولاً). (از اقرب الموارد)
عوض دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). عوض یا بدل یا جانشین دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بازگشتن بسوی مسرت کسی از اسائت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رضا شدن از کسی یعنی رها کردن چیزی را که بدان سبب بر کسی خشم کرده بود و بازگشتن بسوی مسرت کسی بعد از خشم کردن بر او. واصل آن ازاله کردن عتبه (خشم و سخط) باشد و همزۀ اعتاب برای نفی است چنانکه در اشکاه که بمعنی ’ازال شکایته’ است. (از اقرب الموارد). یقال ’اعتبنی فلان،ای عاد الی مسرتی راجعاً عن الاسآءه’. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خشنود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن تهذیب عادل بن علی)
عوض دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). عوض یا بدل یا جانشین دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بازگشتن بسوی مسرت کسی از اسائت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رضا شدن از کسی یعنی رها کردن چیزی را که بدان سبب بر کسی خشم کرده بود و بازگشتن بسوی مسرت کسی بعد از خشم کردن بر او. واصل آن ازاله کردن عتبه (خشم و سخط) باشد و همزۀ اعتاب برای نفی است چنانکه در اشکاه که بمعنی ’اَزال َشکایته’ است. (از اقرب الموارد). یقال ’اعتبنی فلان،ای عاد الی مسرتی راجعاً عن الاسآءه’. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خشنود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن تهذیب عادل بن علی)
ج غضیض، یعنی تازه و شکوفۀ نرم و چشم سست نگاه ناقص وخوار. (منتهی الارب). جمع واژۀ غضیض. (اقرب الموارد). اغضاء. (از اقرب الموارد). رجوع به غضیض و اغضاء شود
ج ِغضیض، یعنی تازه و شکوفۀ نرم و چشم سست نگاه ناقص وخوار. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ غضیض. (اقرب الموارد). اَغضاء. (از اقرب الموارد). رجوع به غضیض و اغضاء شود