جدول جو
جدول جو

معنی اغاش - جستجوی لغت در جدول جو

اغاش
(اَ)
آغاش و فراهم آورده.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غاش
تصویر غاش
کسی که مردم را بفریبد، خدعه کننده، فریب کار، خائن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغشا
تصویر اغشا
پوشاندن، فروپوشانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الاش
تصویر الاش
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، آلوش، مرس، قزل آغاجغ، قزل آغاج، آلش، قزل گز، الش، آلاش، راج، چلر، چهلر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ غبش، بقیۀ شب یا تاریکی آخر شب. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَغْ غا)
نغاش. (متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به نغاش شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نیک کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد نیک کوتاه بالا که به سستی و ضعف حرکت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرد بسیار کوتاه قد. مرد ضعیف الحرکۀ ناقص الخلقه. (از متن اللغه). نغاشی ّ. (اقرب الموارد) (آنندراج) (متن اللغه). نغّاش. (ناظم الاطباء) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ غاش ش)
آن که شتابی می کند و تعجیل می نماید. (ناظم الاطباء). پیشدستی کننده. (از اقرب الموارد). جاؤا مغاشین للصبح، یعنی آمدند سبقت کنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آلاش. راش. زان. بشجیر عیش السیاح. شجرهالنبع. از درختانی است که طالب آب و هوای مرطوب میباشد، از آستارا و طوالش و دیلمان تا کلارستاق و نور و کجور دیده میشود. این درخت بیشتر در نقاط مرتفع کوهستانی میروید و در جنگلهای نور که تا 2000 متر بالا میرود میروید و در آستارا که تا 650 متر ارتفاع پائین می آید. (درختان جنگلی ایران تألیف ثابتی ص 19 ذیل راش). اسامی بومی این درخت: در گیلان و شهسوارو کلارستاق و کجور، راش. در نور، چلر، چلهر. در مازندران، مرس. در منجیل، راج. در کوه درفک و طوالش، الاش و لاش و الوش و لوش، در گرگان رود، قزل آغاج. در آستارا، قزل گز (درختان جنگلی ایران ص 104)
خاس. راج. کنگه منزل
لغت نامه دهخدا
(فَرْدْ رَ / رُو)
ادغاش در ظلام، در تاریکی درآمدن، پشم و صوف بسیار دادن کسی را، ادفاء ثوب کسی را، گرم کردن جامه او را، گرد آمدن قوم، دراز شدن شاخ آهو تا نزدیک سرین وی، خسته را کشتن. (منتهی الارب). تمام کردن خسته. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَکَ / کِ)
باران ضعیف رسانیدن زمین را
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اباشه. جماعتی آمیخته از هر جنس مردم. و فرهنگ نویسان قطعۀ ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند:
اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی
چه لازم است که جور و جفا کشم چندین
بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
که در اباشۀ او جور نیست بر مسکین.
و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعۀ مزبوره غیر از اباشۀ عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آغار و برانگیخته و تحریک شده. (ناظم الاطباء). برانگیخته و تحریک کرده. (آنندراج) (برهان) ، پیوسته باریدن باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همواره باریدن آسمان. یقال: اغبط علینا المطر. (از اقرب الموارد) ، پوشانیدن گیاه زمین را و انبوه و با هم نزدیک شدن آن چندان که گوئی به یک دانه رسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشانیدن نباتات زمین را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصد و اراده، تیره رنگ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیره رنگ شدن و گردآلود شدن. (آنندراج). تیره رنگ گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
بمعنی آغالش است که شورش انگیختن و بدآموزی و تحریض کردن نادانان بجهت خصومت انداختن میان مردم باشد و آن را بعربی اغرا گویند. (برهان) (آنندراج). آغالش و اغوا و برانگیختن و ترغیب و تحریض بر گناه. (ناظم الاطباء). رجوع به آغالش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به آخر تاریکی رسیدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غبش. (اقرب الموارد). رجوع به غبش شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
تاریک. یقال: ’لیل اغبش و لیله غبشاء. ج، غبش. (از اقرب الموارد). لیل اغبش، شب تاریک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
شتابانیدن کسی را از حاجتش و بازداشتن: اغششته عن حاجته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشتاب داشتن کسی را: اغشه عن حاجته، اعجله. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
آنکه چشمش تاریکی کند و ضعیف بینایی شود بعلتی. (آنندراج). نعت مذکر از غطش، بمعنی سستی بینایی. (منتهی الارب). روزکور. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه بد بیند و آب همی ریزد. (تاج المصادر بیهقی). تاریک شدن چشم. (المصادر زوزنی). آنکه بد بیند و از چشم او آب همی ریزد. مؤنث: غطشاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
شاد شدن. نشاط نمودن. نشاط. شادی
لغت نامه دهخدا
ابن عمرو بن الغوث اخی الازد بن النبیت. وی با سلامه بن انمار تزویج کرد و امّاربن أراش فرزند ایشان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان جزء3 ص 312 شود، اراعه حنطه، پاکیزه شدن گندم، اراعت ابل، گوالیدن و بسیاربچه شدن شتران. بسیار شدن اشتربچه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غاش
تصویر غاش
عاشق، دوستدار، فریفته، عاشق در حد اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاش
تصویر اشاش
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغطش
تصویر اغطش
کم سو چشم کم بین تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغشاش
تصویر اغشاش
شتابانیدن کسی را از حاجتش و بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرونشاندن، گورساختن گورکندن پوشاندن پوشانیدن فرو پوشانیدن، پوشاندن پوشانیدن فرو پوشانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاش
تصویر الاش
راش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغاش
تصویر نغاش
بدبده استرلیایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباش
تصویر اباش
جماعتی آمیخته از هر جنس مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاش
تصویر غاش
فریفته، عاشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاش
تصویر غاش
غش کننده، کسی که مردم را بفریبد
فرهنگ فارسی معین
افغان افغانی
فرهنگ گویش مازندرانی
دعوا، برخورد سخت
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفورسوادکوه، درختی کوتاه، با ساقه ی باریک، بافت کشدار، برگ های کنگره ای.، صدای چوپان برای متوقف ساختن رمه ی گوسفندان، نوبت چرای گله در بعدازظهر
فرهنگ گویش مازندرانی
پنس موچین، ابزاری مربوط به نجاران که به وسیله ی آن چوب را
فرهنگ گویش مازندرانی