نام یکی از جدها است که بدو نسبت کنند. از آن جمله ابوعلی محمد بن علی محمد بن علی بن احمد اعینی طالقانی فقیه شافعی است. وی به سال پانصد و اندی در کرمان درگذشت
نام یکی از جدها است که بدو نسبت کنند. از آن جمله ابوعلی محمد بن علی محمد بن علی بن احمد اعینی طالقانی فقیه شافعی است. وی به سال پانصد و اندی در کرمان درگذشت
نام وی محمود بن احمد بن موسی بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به بدرالدین است. وی مورخ و محدث و اصل او از حلب بود. بسال 762 هجری قمری در عینتاب متولد شد و مدتی در حلب و مصر و دمشق و قدس بسر برد. در قاهره از خواص الملک المؤید شد. و در اواخر عمر از وظایف دیوانی و دولتی دست کشید و به تدریس و تصنیف پرداخت و بسال 855 هجری قمری در قاهره درگذشت. او را کتابهای بسیاری در حدیث و فقه و تاریخ میباشد که از آن جمله است: عمدهالقاری فی شرح البخاری (در یازده جلد) ، العلم الهیب فی شرح الکلم الطیب، تاریخ البدر فی اوصاف اهل العصر، تاریخ الاکاسرهبه زبان ترکی. (از الاعلام زرکلی از التبر المسبوک و الضوء اللامع و شذرات الذهب و آداب اللغه العربیه)
نام وی محمود بن احمد بن موسی بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به بدرالدین است. وی مورخ و محدث و اصل او از حلب بود. بسال 762 هجری قمری در عینتاب متولد شد و مدتی در حلب و مصر و دمشق و قدس بسر برد. در قاهره از خواص الملک المؤید شد. و در اواخر عمر از وظایف دیوانی و دولتی دست کشید و به تدریس و تصنیف پرداخت و بسال 855 هجری قمری در قاهره درگذشت. او را کتابهای بسیاری در حدیث و فقه و تاریخ میباشد که از آن جمله است: عمدهالقاری فی شرح البخاری (در یازده جلد) ، العلم الهیب فی شرح الکلم الطیب، تاریخ البدر فی اوصاف اهل العصر، تاریخ الاکاسرهبه زبان ترکی. (از الاعلام زرکلی از التبر المسبوک و الضوء اللامع و شذرات الذهب و آداب اللغه العربیه)
منسوب به عین. رجوع به عین شود، اصیل و خالص و ناب و صاف و صالح. (آنندراج). اصلی و حقیقی و خالص، هر چیز که تعلق به ذات و عین گیرد. (ناظم الاطباء). در مقابل ذهنی. - واجب عینی، چیزی که بر همه افراد مردم ارتکاب آن فرض و واجب بود و هرگز از آنها ساقط نشود (مانند نماز و روزه و حج، که اگر دیگری بدان قیام کند از شخص ساقط نشود). برخلاف واجب کفائی که چون یک نفر مرتکب آن شود از دیگران ساقط شود (مانند نماز میت). (از ناظم الاطباء). رجوع به واجب و واجب عینی و واجب کفائی شود. - وجوب عینی، واجب عینی بودن. مقابل وجوب کفائی. رجوع به واجب عینی شود. - وجود عینی، وجود خارجی و ظاهری. در مقابل وجود ذهنی. رجوع به وجود شود
منسوب به عین. رجوع به عین شود، اصیل و خالص و ناب و صاف و صالح. (آنندراج). اصلی و حقیقی و خالص، هر چیز که تعلق به ذات و عین گیرد. (ناظم الاطباء). در مقابل ذهنی. - واجب عینی، چیزی که بر همه افراد مردم ارتکاب آن فرض و واجب بود و هرگز از آنها ساقط نشود (مانند نماز و روزه و حج، که اگر دیگری بدان قیام کند از شخص ساقط نشود). برخلاف واجب کفائی که چون یک نفر مرتکب آن شود از دیگران ساقط شود (مانند نماز میت). (از ناظم الاطباء). رجوع به واجب و واجب عینی و واجب کفائی شود. - وجوب عینی، واجب عینی بودن. مقابل وجوب کفائی. رجوع به واجب عینی شود. - وجود عینی، وجود خارجی و ظاهری. در مقابل وجود ذهنی. رجوع به وجود شود
برادر کوچک و برادرزاده. برادر کهتر. (دائره المعارف فارسی) (آنندراج) : بعد از اجتماع تمامت آقا و اینی و امراء باتفاق جمهور بر تخت نشست. (جامع التواریخ). هولاکوخان را به ایران زمین و ممالک که ذکر رفت نامزد کرد بکنکاج تمامت آقاو اینی مقرر فرمود. (جامع التواریخ رشیدی).
برادر کوچک و برادرزاده. برادر کهتر. (دائره المعارف فارسی) (آنندراج) : بعد از اجتماع تمامت آقا و اینی و امراء باتفاق جمهور بر تخت نشست. (جامع التواریخ). هولاکوخان را به ایران زمین و ممالک که ذکر رفت نامزد کرد بکنکاج تمامت آقاو اینی مقرر فرمود. (جامع التواریخ رشیدی).
درمانده تر در کار. درمانده تر در سخن. بی زبان. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: اعیی من باقل، گنگ تر از باقل. مثلی است عربی و باقل مردی بود ضرب المثل در عجزاز بیان. (یادداشت بخط مؤلف)
درمانده تر در کار. درمانده تر در سخن. بی زبان. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: اعیی من باقل، گنگ تر از باقل. مثلی است عربی و باقل مردی بود ضرب المثل در عجزاز بیان. (یادداشت بخط مؤلف)
وی آزادکردۀ سعد بن وقاص و از رجال حجاج بن یوسف بود. او حمام خوبی ساخت که آنرا حمام اعین گفتندی و بدین جهت شهرت یافت. (از قاموس الاعلام ترکی) ، بهم آمیختن. (ناظم الاطباء). درهم آمیختن. (از برهان) (از آنندراج) ، خیسانیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، برانگیزانیدن و تحریک نمودن. برانگیختن به جنگ. (ناظم الاطباء). برانگیزاندن و تحریک کردن بجنگ و حرب. (از برهان) (آنندراج). و رجوع به آغاردن شود ابن اعین از طبیبان سرشناس سرزمین مصر بود و او را کتابی است در ’امراض العین و مداواتها’. وی بسال 385 هجری قمری درگذشت.. و رجوع به عیون الانباء و قاموس الاعلام ترکی شود، صدا وندا، ابتدای هر کار و آغاز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). مخفف آغاز. (فرهنگ نظام) ابن هرثمه. از والیان سیستان بود. مؤلف تاریخ سیستان آرد: باز مأمون خراسان و سیستان داد و اعین بن هرثمه عمر بن الهیثم را اینجا فرستاد. (تاریخ سیستان ص 176). در عیون الانباء اعین بن هرثمه بن اعین ضبط شده. رجوع بکتاب مزبور ج 1 ص 161 شود
وی آزادکردۀ سعد بن وقاص و از رجال حجاج بن یوسف بود. او حمام خوبی ساخت که آنرا حمام اعین گفتندی و بدین جهت شهرت یافت. (از قاموس الاعلام ترکی) ، بهم آمیختن. (ناظم الاطباء). درهم آمیختن. (از برهان) (از آنندراج) ، خیسانیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، برانگیزانیدن و تحریک نمودن. برانگیختن به جنگ. (ناظم الاطباء). برانگیزاندن و تحریک کردن بجنگ و حرب. (از برهان) (آنندراج). و رجوع به آغاردن شود ابن اعین از طبیبان سرشناس سرزمین مصر بود و او را کتابی است در ’امراض العین و مداواتها’. وی بسال 385 هجری قمری درگذشت.. و رجوع به عیون الانباء و قاموس الاعلام ترکی شود، صدا وندا، ابتدای هر کار و آغاز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). مخفف آغاز. (فرهنگ نظام) ابن هرثمه. از والیان سیستان بود. مؤلف تاریخ سیستان آرد: باز مأمون خراسان و سیستان داد و اعین بن هرثمه عمر بن الهیثم را اینجا فرستاد. (تاریخ سیستان ص 176). در عیون الانباء اعین بن هرثمه بن اعین ضبط شده. رجوع بکتاب مزبور ج 1 ص 161 شود
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). قلعه ای به یمن. (ناظم الاطباء). نام قریه ای است و گفته اند قلعه ایست به یمن، اﷲاعلم. (از معجم البلدان) ، به غور یعنی بزمین نشیب رفتن. (آنندراج). به غور شدن و به غور درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمدن در غور: اغار الرجل، اتی الغور. (از اقرب الموارد) ، سخت شتافتن. (آنندراج). سرعت کردن و شتابی نمودن در رفتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بشتاب رفتن. (از اقرب الموارد). و منه قولهم: ’اغرنا غاره الثعلب، اذا اسرع و دفع فی عدوه’. (از اقرب الموارد). و منه المثل: اشرق ثبیر کیما نغیر، ای نسرع الی النحر. (منتهی الارب) ، به رشک آوردن کسی مر اهلش را. (ناظم الاطباء). اغار فلان اهله، ای تزوج علیها، یعنی به رشک آورد او را. (منتهی الارب). هوو آوردن بر سر زن: اغار اهله، تزوج علیها. (از اقرب الموارد) ، سخت دویدن اسب و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت دویدن اسب در غارت و جز آن. (از اقرب الموارد). و منه: ’اغار اغارهالثعلب، اذا اسرع’. (منتهی الارب) ، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تابیدن ریسمان. (آنندراج). سخت تابیدن ریسمان. (از اقرب الموارد) ، در جهان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن در زمین: اغار زید، ذهب فی الارض. (از اقرب الموارد) ، آمدن کسی را تا یاری وی نماید. (ناظم الاطباء). بنزدیک آمدن برای یاری نمودن او را: اغار فلان ببنی فلان و الی بنی فلان، جائهم لینصروه. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن چشم در مغاک. (آنندراج) ، بغور رسیدن آوازه و شهرت: اغار صیته، بلغ الغور. (از اقرب الموارد)
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). قلعه ای به یمن. (ناظم الاطباء). نام قریه ای است و گفته اند قلعه ایست به یمن، اﷲاعلم. (از معجم البلدان) ، به غور یعنی بزمین نشیب رفتن. (آنندراج). به غور شدن و به غور درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمدن در غور: اغار الرجل، اتی الغور. (از اقرب الموارد) ، سخت شتافتن. (آنندراج). سرعت کردن و شتابی نمودن در رفتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بشتاب رفتن. (از اقرب الموارد). و منه قولهم: ’اغرنا غاره الثعلب، اذا اسرع و دفع فی عدوه’. (از اقرب الموارد). و منه المثل: اشرق ثبیر کیما نغیر، ای نسرع الی النحر. (منتهی الارب) ، به رشک آوردن کسی مر اهلش را. (ناظم الاطباء). اغار فلان اهله، ای تزوج علیها، یعنی به رشک آورد او را. (منتهی الارب). هوو آوردن بر سر زن: اغار اهله، تزوج علیها. (از اقرب الموارد) ، سخت دویدن اسب و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت دویدن اسب در غارت و جز آن. (از اقرب الموارد). و منه: ’اغار اغارهالثعلب، اذا اسرع’. (منتهی الارب) ، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تابیدن ریسمان. (آنندراج). سخت تابیدن ریسمان. (از اقرب الموارد) ، در جهان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن در زمین: اغار زید، ذهب فی الارض. (از اقرب الموارد) ، آمدن کسی را تا یاری وی نماید. (ناظم الاطباء). بنزدیک آمدن برای یاری نمودن او را: اغار فلان ببنی فلان و الی بنی فلان، جائهم لینصروه. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن چشم در مغاک. (آنندراج) ، بغور رسیدن آوازه و شهرت: اغار صیته، بلغ الغور. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ عین، بمعنی چشم. اعیان. عیون. (منتهی الارب). جمع واژۀ عین. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). و رجوع به اعیان شود، نم کشیده و خیسیده، آمیخته و سرشته. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به آغار شود
جَمعِ واژۀ عَین، بمعنی چشم. اَعیان. عُیون. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ عین. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). و رجوع به اعیان شود، نم کشیده و خیسیده، آمیخته و سرشته. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به آغار شود
هیکل ارینی، ابن ابی اصیبعه در ذیل ترجمه جالینوس از قول او نقل کند: ففی هذا الزمان جمعت کل ما جمعته من المعلمین و ماکنت استنبطته و فحصت عن اشیاء کثیره و وضعت کتباً کثیره لأروض بها نفسی فی معان کثیره من الطب والفلسفه احترق اکثرها فی هیکل ارینی و معنی ارینی السلامه. (عیون الانباء ج 1 ص 74)
هیکل ارینی، ابن ابی اصیبعه در ذیل ترجمه جالینوس از قول او نقل کند: ففی هذا الزمان جمعت کل ما جمعته من المعلمین و ماکنت استنبطته و فحصت عن اشیاء کثیره و وضعت کتباً کثیره لأروض بها نفسی فی معان کثیره من الطب والفلسفه احترق اکثرها فی هیکل ارینی و معنی ارینی السلامه. (عیون الانباء ج 1 ص 74)
منسوب است به اعیی که پدر بطنی است از جرم. (منتهی الارب). ، پوشیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، فروگرفتن شهوت دل را. (ناظم الاطباء). اغیان (بدون اعلال). (منتهی الارب) : اغین علی قلبه (مجهولاً) اغیانا، تغشته الشهوه. و منه: ’انه لیغان علی قلبی حتی استغفراﷲ فی القوم سبعین مره’. (از اقرب الموارد) ، پراکنده خاطر کردن وام کسی را. (ناظم الاطباء). اغیان (بدون اعلال). (منتهی الارب). و رجوع به اغیان شود
منسوب است به اعیی که پدر بطنی است از جرم. (منتهی الارب). ، پوشیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، فروگرفتن شهوت دل را. (ناظم الاطباء). اغیان (بدون اعلال). (منتهی الارب) : اغین علی قلبه (مجهولاً) اغیانا، تغشته الشهوه. و منه: ’انه لیغان علی قلبی حتی استغفراﷲ فی القوم سبعین مره’. (از اقرب الموارد) ، پراکنده خاطر کردن وام کسی را. (ناظم الاطباء). اغیان (بدون اعلال). (منتهی الارب). و رجوع به اغیان شود
امین بودن. امانت دار بودن: از وفاداری و امینی او شاد بودم به همنشینی او. نظامی، در تداول فارسی زبانان بجای آمین استعمال شود. (یادداشت مؤلف). چنانکه در تداول عامه پس از دعایی که کسی کند مصاحبش گوید ان شأاﷲ ان شأاﷲ: به خراسان شوم ان شاء اﷲ چون خور آسان شوم ان شاء اﷲ... چشم یارم همه بیماری و باز همه درمان شوم ان شاء اﷲ. خاقانی. - ان شاء اﷲ گفتن، بزبان آوردن ان شأاﷲ. استثناء. و رجوع به استثناء شود. - امثال: ان شأاﷲ گربه است. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود
امین بودن. امانت دار بودن: از وفاداری و امینی او شاد بودم به همنشینی او. نظامی، در تداول فارسی زبانان بجای آمین استعمال شود. (یادداشت مؤلف). چنانکه در تداول عامه پس از دعایی که کسی کند مصاحبش گوید ان شأاﷲ ان شأاﷲ: به خراسان شوم ان شاء اﷲ چون خور آسان شوم ان شاء اﷲ... چشم یارم همه بیماری و باز همه درمان شوم ان شاء اﷲ. خاقانی. - ان شاء اﷲ گفتن، بزبان آوردن ان شأاﷲ. استثناء. و رجوع به استثناء شود. - امثال: ان شأاﷲ گربه است. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود
می آهنگم می خواهم بگویم (فعل متکلم وحده از مضارع بمعنی قصد میکنیم) کلمه ایست که در تفسیر و توضیح مطلبی گویند یعنی: مشتری آسمان جلال و منقبت اعنی خداوند خواجه جهان
می آهنگم می خواهم بگویم (فعل متکلم وحده از مضارع بمعنی قصد میکنیم) کلمه ایست که در تفسیر و توضیح مطلبی گویند یعنی: مشتری آسمان جلال و منقبت اعنی خداوند خواجه جهان
آباده: رودر روی زیر سرا (عرصه) هوایی رودر روی زمینی آنچه مربوط به (اعیان) باشد، آنچه مربوط به بنا و ساختمان باشد مقابل ارض. یا برادر اعیانی. برادری که در پدر و مادر با شخص شریک باشد
آباده: رودر روی زیر سرا (عرصه) هوایی رودر روی زمینی آنچه مربوط به (اعیان) باشد، آنچه مربوط به بنا و ساختمان باشد مقابل ارض. یا برادر اعیانی. برادری که در پدر و مادر با شخص شریک باشد