- اعلال
- بیمار گرداندن علیل کردن بیمار کردن، ناقص و علیل و بیمار کردن
معنی اعلال - جستجوی لغت در جدول جو
- اعلال
- در صرف عربی، معتل کردن، علیل کردن، بیمار کردن
- اعلال ((اِ))
- بیمار کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع تل، پشته ها، بالش ها، جمع تل توده های خاک و ریگ پشته ها،جمع تل بالشها
فرود آمدن، روا دانستن، بایستن، کیفرسزایی حلال گردانیدن
جمع جل، پالان ها دامپوش ها بزرگداشت
آشوب بر هم زدن کار شکنی زیانگری در تازی با آرش (معنی) بردن و ربودن نیز آمده اخلال طلب اخلال جوی اخلال گر خلل آوردن، خلل و رخنه کردن، خلل رسانیدن، زیان رسانیدن
خوار پنداشتن دست کم گرفتن، خوار کردن، نرم گرداندن کسی را خوار پنداشتن
نازیدن، تاختن، راه شناسی، گستاخی، فرا شیفتگی، یارایی ناز کردن، کرشمه کردن
لغزانیدن
بدگند دادن (بدگند رشوت) پاره دادن، شمشیرکشیدن، دزدی تاراج آشکار
لنگ کردن، لنگدستی دوال ها دوال های اگام
دستبری، بهم زدن
انجام
باز نمود، ناموران، ویژه نام ها
درشت شدن، برگ آوردن، ستبرشاخگی
جمع ظل، سایه ها سایه افکندن، سایه دارشدن، درسایه خود گرفتن پناه دادن جمع ظل سایه ها. سایه کردن سایه افکندن سایه و روشن درخت و مانند آن، نزدیک آمدن، سایه ها
جمع طل، ویرانه ها، لاشه ها جمع طلل. نشانهای سرای جایهای بلند و بر جسته از خانه های خراب، کالبدها
گمراهاندن، تباهیدن، آسیب رساندن، به خاک سپردن از راه بردن بیراه کردن گمراه ساختن، ج ضلع، پهلوها گمراهی وبه بیراهه راندن گمراهی وبه بیراهه راندن
جمع عطل، زنان بی زیور، اسبان بی لگام، ستور بی داغ، مردان بی ساز و برگ
ناخوش داشتن، دشوار زادن، درماندگی
سخت شدن چون سخت شدن دندان
جمع عزل، مردان بی زینه (زینه سلاح) بی زینگان
جمع عدل، روزنه ها، مانندها، جمع عدل، دادها دادگری ها
پیشی گرفتن، درگذشتن از، شتابانیدن
بیمار شدن، بهانه آوردن، سرگرم شدن، گناه جستن، پیاپی نوشیدن، فرنود آوردن مشغول داشتن به کاری
بانگیدن، نازیدن نازش، بارنهادن، آزمندیدن، پر فرزندی
جمع عمل، کار و خدمت
آشکاراندن آشکارا کردن پدید ساختن، آگهی، جمع اعلانات. آشکار کردن، علنی کردن
جمع علم، ناموران نامبرداران، درفش ها نشان ها، ویژه نام ها نیودش، هشدار دادن، دانا کردن جمع علم بزرگان ناموران نامداران، درفشها نشانها، اسامی خاص نامهای خاص. آگاهانیدن آگاه کردن دانا کردن، آگاهی، جمع اعلامات. یا اعلام جرم. عبارتست از اینکه وکلای مجلس یا دادستان یا اشخاص جرم شخصی را (که دارای مقام و رتبه قابل توجهی است) بسمع اولیای امور بر سانند و او را تعقیب کنند. یا اعلام خطر. آگاهانیدن از خطر. آگاه گردانیدن، کسی را باخبر کردن
جمع علق، گرانمایه مکل انداختن مکل زالو یازلو، در دام انداختن، چنگ در زدن
جمع علف، سبزه ها، خورش ستور
جمع عکل، ناکسان فرومایگان
خرد مند یافتن، به سایه رفتن