جدول جو
جدول جو

معنی اعفاص - جستجوی لغت در جدول جو

اعفاص
(اِبْ)
سربند ساختن خنور را. و سربند بر آن بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلاف ساختن برای شیشه. (از اقرب الموارد). ساختن شیشه را. (تاج المصادر بیهقی) ، آنکه انگشتانش بر یکدیگر پیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که انگشتانش آمیخته باشد. (ازاقرب الموارد) ، آنکه هر دو دندان پیشین وی بدهن درآمده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که دندانهای پیشین او در دهن درآمده باشد. (از اقرب الموارد) ، بخیل. مؤنث:عقصاء. ج، عقص. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) لقب مفاعلتن در بحر وافر که بسوی مفعولن رد گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اعفاص
در نیام کردن سر بند نهادن: بر شیشه
تصویری از اعفاص
تصویر اعفاص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعراص
تصویر اعراص
عرصه ها، میدان ها، حیاط ها، جای وسیع ها، جمع واژۀ عرصه
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
پوست پاره ای که سر خنور بدان بندند و خنور و جز آن از چرم باشد، یا از غیر آن که در آن نفقه نهند. (منتهی الارب). وعاء و ظرفی که نفقه در آن باشد، از پوست یا از پارچه. (از اقرب الموارد) ، غلاف قاروره. (منتهی الارب). غلاف قاروره و گویند آن پوستی است که قاروره را بدان سرپوش نهند، اما آنچه در دهانۀقاروره وارد می شود، صمام است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند چرم سوراخ دار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چرمهای کسی سوراخ گردیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دختر نهایت بدخلق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بشتاب سخن گفتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قفص. (ناظم الاطباء). رجوع به قفص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
خداوند پنجره یا مرغ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفص، جماعت و طایفه، مهمانی عام: دعاهم الأحفلی، ای بجماعتهم. و رجوع به اجفلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عِفْ فا)
جمع واژۀ عفیف، یعنی پارسا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عفیف. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
از گناه درگذشتن. (آنندراج). عفو کردن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باقی ماندن شیر در پستان گوسپند بعد مکیدن بچۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باقیمانده در پستان گوسفند ماندن پس از مکیده شدن آن. (از اقرب الموارد) ، تازی درشت و بدخوی. یقال: اعرابی اعقف، ای جاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تازی تندخوی درشت. یقال: جأنی اعرابی اعقف. (از اقرب الموارد) ، کژ. (منتهی الارب). کج. (ناظم الاطباء). کج و ناهموار. یقال: عود معقوف و اعقف. (از اقرب الموارد) ، منحنی از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منحنی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موی اندک و پراکنده ماندن بر سر کسی:اعنص الرجل اعناصاً، موی اندک... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موی اندک و پراکنده ماندن در سر. (آنندراج). موی پراکنده بر سر کسی ماندن: اعنص الرجل، بقی فی رأسه عناص، ای شعر متفرق. (از اقرب الموارد) ، بلند کردن آواز را در گریه و بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به آواز بلند گریستن و نالیدن. (از اقرب الموارد). گریستن به آواز. (تاج المصادر بیهقی) ، ناز کردن و بار بر کسی نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناز کردن و بار نهادن. (آنندراج). ناز کردن و حمل نهادن: اعول علیه، ادل داله و حمل. (از اقرب الموارد) ، حریص گشتن: اعول فلان کذا اعال و اعیل. (منتهی الارب). حریص گشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). حریص شدن. (تاج المصادر بیهقی). حریص گردیدن. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن کمان. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). آواز کردن کمان. (از اقرب الموارد) ، نیازمندو درویش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فقیر شدن: اعال الرجل اعاله، افتفر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشوار کردن کار بر خصم. (از منتخب از غیاث اللغات). درپیچان نمودن کار بر خصم. یعدی بالباء. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کار بر خصم دشخوار فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). درپیچاندن دشمن را درکارش و درآوردن او را در آنچه درنیابد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از قریش، پسران امیه بن عبدشمس اکبر. غیرعنابس چهار کس اند: عاص و ابوالعاص و عیص و ابوالعیص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعیاص از قریش پسران امیه بن عبدشمس. (آنندراج). اعیاص از قریش، فرزندان امیه بن عبدشمس اکبر، و آنها: عاص و ابوالعاص و عیس بن ابوالعیص. (از اقرب الموارد). عبدشمس بن عبدمناف را دو پسر بوده بنام امیه یکی را ’امیهالاکبر’ و دیگر را ’امیهالاصغر’ می گفتند. امیهالاکبر را ده فرزند بود که چهار تن آنها را اعیاص می گفتند و نام آنان: عاص و ابوالعاص و العیص و ابوالعیص بوده و شش تن دیگر را ’عنابس’ می گفتند که عبارتند از: حرب، ابوحرب، سفیان، ابوسفیان، عمرو و ابوعمر. (از صبح الاعشی ج 1 ص 357)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عیص، درخت انبوه بهم پیچیده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عیص، درخت بهم پیچیدۀ انبوه. (از اقرب الموارد). عیصان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گرفتن از کسی حق خود را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). حق را از کسی گرفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، گوشه گرفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، اعتکال خبر، مشکل شدن آن بر کس، همدیگر را سرون زدن گاوها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتکل الثوران، همدیگر را سرون زدند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عرصه، بمعنی گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد و زمین سرای و جنگ گاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عرصه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعتفاص
تصویر اعتفاص
هده گیری (هده حق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراص
تصویر اعراص
پراکنیدن، سراسیمگی، جمع عرصه، زیر سراها زمینی ها
فرهنگ لغت هوشیار
چشم پوشی، پوزش پذیری، بی نیاز گشتن، بهبودیافتن، جمع عفیف، پارسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفاف
تصویر اعفاف
پارسایاندن: پارسا کردن، باز گرداندن از ناشایست، پارسا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاص
تصویر عفاص
در پوش خنور، خوراکدان، نیام شاشدان
فرهنگ لغت هوشیار