جدول جو
جدول جو

معنی اعطا - جستجوی لغت در جدول جو

اعطا
عطا کردن، بخشیدن، بخشش کردن، بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، جدوا، داشاد، دهشت، عتق، بغیاز، بذل، داشن، داد و دهش، احسان، سماحت، صفد، عطیّه، برمغاز، منحت، داشات، جود، فغیاز
تصویری از اعطا
تصویر اعطا
فرهنگ فارسی عمید
اعطا
دادن، و عطا نمودن، بخشیدن، بخشش دهش، گردن نهادن، پذیرش آزبا (دعا)
فرهنگ لغت هوشیار
اعطا
پیشکش، داده، بخشش
تصویری از اعطا
تصویر اعطا
فرهنگ واژه فارسی سره
اعطا
اعطای مقام، اعطا شد
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعلا
تصویر اعلا
(پسرانه)
برگزیده، برتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعطاف
تصویر اعطاف
عطف ها، کرانه ها، جانب ها، جمع واژۀ عطف
فرهنگ فارسی عمید
(اِ عَ)
خالی کردن و واگذاشتن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همدیگر گرفتن. (منتهی الارب). از همدیگر گرفتن. (ناظم الاطباء). همدیگر دادن و گرفتن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
هلاک کردن: اعطبه اعطاباً، هلاک کرد آنرا. (منتهی الارب). هلاک کردن کسی را. (ناظم الاطباء). هلاک کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). هلاک کردن بدن بخندیدن را. (مصادر زوزنی). هلاک ساختن کسی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
عطسه آوردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِعَ)
تشنه یافتن مرد ستوران را. و صاحب ستور تشنه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خداوند چارپای تشنه شدن. (تاج المصادر بیهقی). تشنه شدن ستور مرد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مهربانیها. جمع واژۀ عطف. (از کنز از غیاث اللغات). جمع واژۀ عطف. مهربانیها. (آنندراج) (از ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عطل، بمعنی گردن، هر چیز خالی، کالبد و خوشۀ خرما. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ عطل، بمعنی شخص و گردن و بی زیوری و خوشۀ خرما. (از اقرب الموارد). رجوع به عطل شود، پاک گردانیدن کسی را از کار و مبرا ساختن: اعفاه عن الامر، پاک گردانید او را... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک ساختن کسی را از کار. (از اقرب الموارد) ، انبوه گردانیدن موی شتر را: اعفیت شعرالبعیر، انبوه گردانیدم آنرا. (منتهی الارب). بسیار شدن موی شتر و بلند شدن آن آنچنان که دبر او را بپوشاند. و منه فی روایه: ’احفوا الشوارب و اعفوا اللحی’. (از اقرب الموارد) ، واگذاشتن و رها ساختن: اعفنی من الخروج معک، ای دعنی منه. واگذار مرا و معاف دار از بیرون آمدن با تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، انبوه گردانیدن موی ریش: اعفی اللحیه، وفّرها. (از اقرب الموارد). بسیار کردن موی. (مصادر زوزنی). بسیار کردن موی و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). و منه الحدیث: ’امر ان تحفی الشوارب و تعفی اللحی’. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گزیدۀ مال نفقه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفقه دادن فضلۀ مال: اعفی الرجل،انفق العفو، ای الفضله من ماله. (از اقرب الموارد) ، نگاه داشتن خدای از رنج و بلا و عافیت بخشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عافیت دادن. (تاج المصادر بیهقی). عافیت دادن از بیماری و بلا و برطرف کردن ناخوشی و از میان بردن از هر امر زشت، پرداختن حق کسی را به وی و رسانیدن حقش را به او: اعفی زیداً بحقه، اداه و وفاه ایاه. (از اقرب الموارد) ، عطا دادن به کسی. یقال: ’عفا فلان فلاناً فاعفاه’، ای طلب معروفه فاعطاه. کما یقال: ’طلب منه فاطلبه’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شب گرد و پاسبان شب و تنقطار. و این لفظ گویا مأخوذ از اعتساس تازی و یا احداث باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بند کردن شتران را نزدیک آب و فروخوابانیدن بعد ورد یا بازگردانیدن شتران بسوی خوابگاه بی آنکه آب خورده باشند و انتظار آن کردن و گذاشتن شتران در عطن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروخوابانیدن اشتر بر کنار آب. (تاج المصادر بیهقی). فروخوابانیدن اشتر بر کران آب. (المصادر زوزنی). حبس کردن شتران بر کنار آب و فروخوابانیدن آنها بعد ورد تا برگردند و باز آب بنوشند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطعا
تصویر اطعا
اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عضو، اندام ها، هموندان، کارمندان جمع عضو. اندامها آلات، کارمندان، جمع عضو. اندامها آلات، کارمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصا
تصویر اعصا
نافرمانی برندادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعشا
تصویر اعشا
شام خورانیدن، عطا کردن، شام خوراندن، کورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزا
تصویر اعزا
جمع عزیز گرامیان عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدا
تصویر اعدا
جمع عدو دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطر
تصویر اعطر
خوشبویتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعیا
تصویر اعیا
مانده کردن خسته کردن، مانده شدن دشوار شدن کاربر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
خوراندن خوار گرداندن، رنجاندن، نام و نشانی نوشتن، رویاندن، در بند ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطی
تصویر اعطی
بخشنده تر، عطا دهنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعما
تصویر اعما
کور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبا
تصویر اعبا
جمع عبء سنگین ها بارها
فرهنگ لغت هوشیار
لغزیدن، لغزش یافتن خطاکردن اشتباه کردن، منسوب بخطا کردن خطا گرفتن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطاب
تصویر اعطاب
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطاش
تصویر اعطاش
تشنه گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطاف
تصویر اعطاف
مهربانیها، جمع عطف و کرانه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عطل، زنان بی زیور، اسبان بی لگام، ستور بی داغ، مردان بی ساز و برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطاء
تصویر اعطاء
((اِ))
بخشیدن، دادن، بخشش، دهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعطاف
تصویر اعطاف
((اِ))
مهربانی و لطف کردن، توجه و میل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعضا
تصویر اعضا
هموندان، اندام ها
فرهنگ واژه فارسی سره