عضوها، بخشهایی از بدن با کارکرد مشخص مانند دست ها، پاها، سرها، قلب ها، ریه و معده ها، اندام ها، افراد از جماعت، کنایه از کارمندان یک اداره، جمع واژۀ عضو
عضوها، بخشهایی از بدن با کارکرد مشخص مانند دست ها، پاها، سرها، قلب ها، ریه و معده ها، اندام ها، افراد از جماعت، کنایه از کارمندان یک اداره، جمعِ واژۀ عضو
بریدن. (منتهی الارب). قطع کردن. (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گرفتن و زدن و طعن کردن. (منتهی الارب) : عضبه بالعصا، با چوبدست وی را زد. عضبه بالرمح، با نیزه وی را طعن کرد. (از اقرب الموارد) ، ضعیف کردن. (منتهی الارب) :عضب المرض فلاناً، بیماری او دیرینه شد و وی را از حرکت بازداشت. (از اقرب الموارد) ، بازگشتن. (منتهی الارب). رجوع. (از اقرب الموارد) ، کهنه گردیدن. (منتهی الارب) ، ناقه وگوسپند را عضباء کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضباء شود، جلوگیری کردن وحبس کردن کسی را از حاجت خود. (از اقرب الموارد)
بریدن. (منتهی الارب). قطع کردن. (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گرفتن و زدن و طعن کردن. (منتهی الارب) : عضبه بالعصا، با چوبدست وی را زد. عضبه بالرمح، با نیزه وی را طعن کرد. (از اقرب الموارد) ، ضعیف کردن. (منتهی الارب) :عضب المرض فلاناً، بیماری او دیرینه شد و وی را از حرکت بازداشت. (از اقرب الموارد) ، بازگشتن. (منتهی الارب). رجوع. (از اقرب الموارد) ، کهنه گردیدن. (منتهی الارب) ، ناقه وگوسپند را عضباء کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضباء شود، جلوگیری کردن وحبس کردن کسی را از حاجت خود. (از اقرب الموارد)
شتر بیمارسینه یا بیمارسپل. مؤنث: ضبّاء. ج، ضب ّ. (منتهی الارب) (آنندراج). آن اشتر که سول وی درد کند. (تاج المصادر بیهقی). اشتری که سول او بدرد آمده باشد. (مهذب الاسماء). شتری که به بیماری ضب دچار باشد، و ضب، درد یا بیماریی است در لب که از آن خون جریان یابد. و تأنیث آن ضبّاء است. (از اقرب الموارد) ، روز اضحی یا روز نحر. (از اقرب الموارد). روز عید قربان. روز گوسپندکشان
شتر بیمارسینه یا بیمارسپل. مؤنث: ضَبّاء. ج، ضُب ّ. (منتهی الارب) (آنندراج). آن اشتر که سول وی درد کند. (تاج المصادر بیهقی). اشتری که سول او بدرد آمده باشد. (مهذب الاسماء). شتری که به بیماری ضَب دچار باشد، و ضب، درد یا بیماریی است در لب که از آن خون جریان یابد. و تأنیث آن ضبّاء است. (از اقرب الموارد) ، روز اضحی یا روز نحر. (از اقرب الموارد). روز عید قربان. روز گوسپندکشان
جمع واژۀ ضب ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ضب شود، در شگفت آوردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پر کردن حوض را چندان که روان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآوردن زمین گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ ضَب ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ضب شود، در شگفت آوردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پر کردن حوض را چندان که روان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآوردن زمین گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
موضعی است به یمن. و هو فعیل یا افعل. (منتهی الارب) .یاقوت آرد: از ابوالحسین بن زنجی از نحویان بصره نقل است که در زبان عرب کلمه ای بر وزن فعیل نیست بجز ’اعیب’ و آن نام موضعی است به یمن. و بعقیدۀ من (یاقوت) تصحیفی روی داده و بر وی اشتباه شده است و معروف بر این وزن کلمه ’علیب’ است که موضعی است در راه یمن. و ذکر آن در بیت زیر از ابودهبل آمده است: فما ذرّ قرن الشمس حتی تبیّنت بعلیب نخلا مشرفاً و مخیّما. (از معجم البلدان)
موضعی است به یمن. و هو فُعَیل یا افعل. (منتهی الارب) .یاقوت آرد: از ابوالحسین بن زنجی از نحویان بصره نقل است که در زبان عرب کلمه ای بر وزن فُعیَل نیست بجز ’اعیب’ و آن نام موضعی است به یمن. و بعقیدۀ من (یاقوت) تصحیفی روی داده و بر وی اشتباه شده است و معروف بر این وزن کلمه ’عُلیَب’ است که موضعی است در راه یمن. و ذکر آن در بیت زیر از ابودَهبل آمده است: فما ذرّ قرن الشمس حتی تبیّنت بعلیب نخلا مشرفاً و مخیّما. (از معجم البلدان)
مرد بی زن. (ناظم الاطباء). مرد بی زن. هوقلیل. او لاتقل: اعزب، للرجل الذی لا اهل له و یقال: رجل عزب و امراءه عزباء. (منتهی الارب). آنکه او را زن نباشد. و این نادر است و بیشتر عزب و عزیب گویندو مؤنث آن عزباء است. (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ان النبی صلی اﷲ علیه و آله کان یعطی الاّهل حظین و الاعزب حظاً. (ناظم الاطباء).
مرد بی زن. (ناظم الاطباء). مرد بی زن. هوقلیل. او لاتقل: اعزب، للرجل الذی لا اهل له و یقال: رجل عزب و امراءه عزباء. (منتهی الارب). آنکه او را زن نباشد. و این نادر است و بیشتر عَزَب و عزیب گویندو مؤنث آن عزباء است. (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ان النبی صلی اﷲ علیه و آله کان یعطی الاَّهل حظین و الاعزب حظاً. (ناظم الاطباء).
شیرین تر. (آنندراج). گواراتر. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عذب. خوشگوارتر. گوارنده تر. خوشتر. خوشمزه تر. خوش طعم تر. لذیذتر. (یادداشت بخط مؤلف) : و هذا النهر کأسمه فرات، هو من اعذب المیاه و اخفها. (رحلۀ ابن جبیر). و اعذب المیاه و اخفها ماء جیحون. (صورالاقالیم اصطخری). - امثال: اعذب من ماء البارق. چنانکه در وصف شعر گفته اند: اعذبه اکذبه. (از یادداشتهای مؤلف).
شیرین تر. (آنندراج). گواراتر. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عذب. خوشگوارتر. گوارنده تر. خوشتر. خوشمزه تر. خوش طعم تر. لذیذتر. (یادداشت بخط مؤلف) : و هذا النهر کأسمه فرات، هو من اعذب المیاه و اخفها. (رحلۀ ابن جبیر). و اعذب المیاه و اخفها ماء جیحون. (صورالاقالیم اصطخری). - امثال: اعذب من ماء البارق. چنانکه در وصف شعر گفته اند: اعذبه اکذبه. (از یادداشتهای مؤلف).