جدول جو
جدول جو

معنی اعصری - جستجوی لغت در جدول جو

اعصری(اَ صُ)
منسوب است به اعصر که لقب مندبن سعد بن قیس غیلان بوده است. (از انساب سمعانی) ، در تداول عامه، انتظارچیزی را داشتن. بخاطر رسیدن بچیزی، چشم بدان دوختن. در انتظار دریافت چیزی بودن. رجوع به التماس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شاعری است معاصر با صاحب بن عباد. ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: در مجلس صاحب سفرۀ طعام گسترده بود و چون حاضران خواستند از حلوا خورند، صاحب گفت: دست بتناول این دراز نباید کرد تا هر کسی از افاضل در صفت وی قطعه ای انشاء کند. هر کسی ازافاضل که حاضر بودند قطعه ای بر بدیهه انشا می کردند و اعسری خاموش، به انگشت عقد حسابی می پیوست، چون نوبت به وی رسید صاحب او را گفت بضبط چه عدد فکر صرف کرده بودی ؟ گفت بضبط اعداد خطای شاعران این مجلس. صاحب از آن تعجب کرد و اعسری خطای هر یک بیان کرد و بحجت مؤکد گردانید و انشاء کرد در صفت حلوا این قطعه:
و حامه فالوذ غذانا به امرؤ
کریم المحیا ماجد غیرصاغر
تمرمر حتی قلت صهباء بابل
و تهداء حتی قلت یاقوت تاجر
کأن نصاف اللوز فی جنباتها
قطاع من الکافور فی نار سامر.
پس صاحب رتبت او بلند گردانید، و حظی وافر یافت از عنایت صاحبی، و نجیح السعی با خراسان آمد. (تاریخ بیهق ص 161)
لغت نامه دهخدا
(اَعْ وَ ی ی)
منسوب است بمعاء اعور که از روده های دقاق است
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
برهنه تر. (ناظم الاطباء). برهنه تر. لوت تر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اعری من اصبع.
اعری من الاین.
اعری من الحجر الاسود.
اعری من الرایحه.
اعری من حیه.
اعری من مغزل. (از یادداشت های مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ صا)
نافرمانتر. (یادداشت بخط مؤلف) ، بردن حق کسی را: التمظ بحقه، برد آنرا. (منتهی الارب). بدین معنی رجوع به التماط شود، پیچیدن چیزی را: التمظ بالشّی ٔ، پیچید آن را. (منتهی الارب) ، برهم پیوستن هر دولب را چنانکه آوازی برآید: التمظ بشفتیه، بر هم پیوست هر دو لب را چنانکه آوازی برآمد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عصا. (ناظم الاطباء). اعص. رجوع به اعص شود، درخشیدن برق. (منتهی الارب). درخشیدن و لمعه زدن. (غیاث اللغات) ، روشن شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
جمع واژۀ عصر، عصر، عصر و عصر، بمعنی روزگار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عصور. اعصار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِرْ ری)
رجوع به اصرّی ̍ و صرّی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صِرْ را)
نیک عزیمت بر کاری و جدّو ثبات و دوام بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صرّی ̍. رجوع به صرّی ̍ شود. یقال: انها منی صری، ای عزیمه و جد، و در آن لغات است: اصرّی ̍ و صرّی و اصرّی و... و هی مشتقه من الاصرار ای الاقامه و الدوام علی الشی ٔ. (از منتهی الارب). و گاه گویند: کانت هذه الفعله منی اصرّی، یعنی عزیمت. و اما صرّی ̍ و اصرّی ̍، یای آنها به الف نقل شده است بنیت بیرون بردن آنها از فعل به اسم و اصل صری، اصری بود الف آن حذف شد و آن لغتی در صررت نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
منسوب به قبیلۀ بنی عصر. (ناظم الاطباء). رجوع به عصر (ابن عبیدبن...) و عصر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عصر. آخر روز و پسین و نزدیک شبانگاه. (ناظم الاطباء). رجوع به عصر شود، منسوب به عصربن عبید بن وائله است که بطنی از بلی را تشکیل می دهند. رجوع به عصر (ابن عبید...) و اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعصی
تصویر اعصی
نافرمانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصری
تصویر عصری
نودر (مد) آوامیک پسین اوارک گاه آخر روز و نزدیک شبانگاه پسین عصر
فرهنگ لغت هوشیار