جدول جو
جدول جو

معنی اعدام - جستجوی لغت در جدول جو

اعدام
کشتن کسی به عنوان مجازات، نیست کردن، نابود کردن
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
فرهنگ فارسی عمید
اعدام(اَ نَ تَ)
نیست گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتن. (فرهنگ فارسی معین). نیست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج) : اعدمه اﷲ اعداماً، نیست گردانید او را خدای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نابود کردن. معدوم کردن.
لغت نامه دهخدا
اعدام(اَ)
جمع واژۀ عدم. نیستیها. نیستها. نابودیها. نابودها. (فرهنگ فارسی معین). جمع واژۀ عدم. (یادداشت بخط مؤلف) :
لا میز فی الأعدام من حیث العدم.
حاج ملاهادی سبزواری
لغت نامه دهخدا
اعدام
نیست گردانیدن، کشتن، نیست کردن، معدوم کردن
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
فرهنگ لغت هوشیار
اعدام((اَ))
جمع عدم، نیست ها، نیستی ها
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
فرهنگ فارسی معین
اعدام((اِ))
نیست کردن، نابود گردانیدن، تهیدست شدن
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
فرهنگ فارسی معین
اعدام
جان ستاندن
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعجام
تصویر اعجام
عجم ها، مردمان غیر عرب، جمع واژۀ عجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
آگاه ساختن، آگاهی دادن، خبر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعوام
تصویر اعوام
عام ها، سال ها، جمع واژۀ عام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انعدام
تصویر انعدام
معدوم شدن، نیست شدن، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
آماده گردانیدن، مهیا ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
جمع قدم، در کاری پیش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمام
تصویر اعمام
جمع عم، برادر پدر است، عموها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علم، ناموران نامبرداران، درفش ها نشان ها، ویژه نام ها نیودش، هشدار دادن، دانا کردن جمع علم بزرگان ناموران نامداران، درفشها نشانها، اسامی خاص نامهای خاص. آگاهانیدن آگاه کردن دانا کردن، آگاهی، جمع اعلامات. یا اعلام جرم. عبارتست از اینکه وکلای مجلس یا دادستان یا اشخاص جرم شخصی را (که دارای مقام و رتبه قابل توجهی است) بسمع اولیای امور بر سانند و او را تعقیب کنند. یا اعلام خطر. آگاهانیدن از خطر. آگاه گردانیدن، کسی را باخبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقام
تصویر اعقام
نازا کردن سترونیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدام
تصویر اهدام
جمع هدم، جامه های کهنه، گلیم های پشمینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدام
تصویر اکدام
گروگان گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندام
تصویر اندام
بدن و تن، کالبد، جسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعدام
تصویر انعدام
معدوم و نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجام
تصویر اعجام
عجم، ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعوام
تصویر اعوام
جمع عام، سال ها سالیان جمع عام سالها سالیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدال
تصویر اعدال
جمع عدل، روزنه ها، مانندها، جمع عدل، دادها دادگری ها
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنان، جمع عدو، دشمنان یاری دادن، توانا گرداندن، دلیری درسخن بی پروایی، دشمنی کردن، بازگفتن جمع عدو دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
علم، علم حساب و قسمی از ریاضیات، علم عدد، علم جفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزام
تصویر اعزام
فرستادن و روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعسام
تصویر اعسام
خشک شدن دست یا پای، اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصام
تصویر اعصام
چنگ در زدن، خودداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعظام
تصویر اعظام
بزرگ گردانیدن، بزرگ داشتن، عظمت گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بر جایی ابر، برگ آوردن درخت، هی کردن هین کردن شتر، خاکریزی (معین) همیشه بودن ساکن و پا بر جا بودن، رام ساختن خاک ریزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزام
تصویر اعزام
گسیل، فرستادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
باز نمود، ناموران، ویژه نام ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
دست زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
شماره ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اندام
تصویر اندام
عضو
فرهنگ واژه فارسی سره