جدول جو
جدول جو

معنی اعداد - جستجوی لغت در جدول جو

اعداد
آماده گردانیدن، مهیا ساختن
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
فرهنگ فارسی عمید
اعداد
عددها، شمارگان، ساز و برگ جنگ، جمع واژۀ عدد
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
فرهنگ فارسی عمید
اعداد
(اَ نِ تَ)
آماده گردانیدن کسی یاچیزی را و ذخیره ساختن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مهیا و حاضر ساختن کسی را برای کاری. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعده اعداداً’، آماده گردانید او را و ذخیره ساخت. (منتهی الارب). آماده کردن. بسیجیدن. مهیا ساختن. تهیه کردن. (فرهنگ فارسی معین). آماده کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). آمادن. حاضر کردن. تیمار کردن. (یادداشت بخط مؤلف). آماده ساختن. (غیاث اللغات). ساختن. (تاج المصادر بیهقی) : و اعطائه ما اعد اﷲ الکریم له من الراحه و الکرامه و الحلول فی دارالمقامه. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 298) ، جمع واژۀ عدل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عدل بالکسره، بمعنی مثل و مانند چیزی و وزن و قدر و تنگبار. (آنندراج). رجوع به عدل شود
لغت نامه دهخدا
اعداد
(اَ)
سفر اعداد. کتاب چهارم از پنج کتاب موسی است و چون در سه باب اول و نیز در باب 26 تعداد عبریان و لاویان را بیان مینماید بدان جهت به اعداد مسمی شد. و اما باقی کتاب محتوی حکایات کوچ کردن اسرائیلیان از دشت سینا و گردش در دشت و رسیدن آنها بحدود موآب می باشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
اعداد
علم، علم حساب و قسمی از ریاضیات، علم عدد، علم جفر
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
فرهنگ لغت هوشیار
اعداد
((اِ))
آماده کردن، بسیجیدن، بسیج
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
فرهنگ فارسی معین
اعداد
((اَ))
جمع عدد، ارقام، شماره ها
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
فرهنگ فارسی معین
اعداد
شماره ها
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
فرهنگ واژه فارسی سره
اعداد
کوچک: نا مطمئن بودنبزرگ: موفقیت دیدن اعداد در خواب، علامت آن است که اوضاع بدکار باعث ناراحتی و پریشانی شما خواهد شد - لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
حاصل عمل مهیا ساختن. (از یادداشت مؤلف) ، اصلاح کردن، پیدا گفتن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نیکو ساختن و پیدا گفتن کلام و لحن نکردن در آن. (از اقرب الموارد) ، تاختن اسب و تیز کردن آن. (آنندراج) (منتهی الارب). راندن اسب و حاضر ساختن آن. و فی التاج: اعرب علی فرسه، اذا اجراه. (از اقرب الموارد) ، بشنیدن آواز شناختن اسب را از عربی و هجین و مهارت در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بشنیدن شیهۀ اسب شناختن اسب عربی را از هجین. (از اقرب الموارد) ، صاحب اسبان تازی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صاحب اسبان یا شتران عربی شدن یا کسب کردن آنها را و خود صاحب آنها را ’معرب’ گویند. (از اقرب الموارد). خداوندستور تازی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، درست کردن کلام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لحن نداشتن در کلام. (از اقرب الموارد). سخن به اعراب گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، فرزند برنگ عرب شدن مرد را، یستعمل مجهولاً. (منتهی الارب) (از آنندراج). فرزند مرد برنگ عرب شدن. (ناظم الاطباء). دارای فرزند برنگ عرب شدن. (ازاقرب الموارد). خداوند فرزند عربی گون شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیعانه دادن. (آنندراج). بیعانه دادن خریدار. (از اقرب الموارد). ربون دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیان کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، زشت گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فحش و سخن زشت گفتن. (از اقرب الموارد). فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، بازداشتن از زشت گفتن. از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشتن از فحش و سخن زشت گفتن کسی را. از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد) ، نکاح یا تعریض بنکاح نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نکاح. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، نکاح کردن با زن عروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزویج کردن باعروب (زن صاحب جمال). (از اقرب الموارد) ، سخن عجمی را عربی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرب ساختن کلمه عربی را. (از اقرب الموارد). با تازی کردن سخن پارسی. (تاج المصادر بیهقی). عربی کردن لفظی، چنانکه: ضحاک اعراب ده آک است. (یادداشت بخط مؤلف) ، حاجت را آشکارا کردن. بدین معنی به حرف ’عن’ متعدی شود. یقال: اعرب عن حاجته، ابان عنها، حجت خود را آشکار و بدون تقیه گفتن. کقوله: ’تأولها منا تقی و معرب’، ای المفصح بالتفضیل و الساکت عنها، یک بار یک روز در میان آب دادن و یک بار سه روز در میان آب دادن، آنگاه یکسان ساختن آنرا. (از اقرب الموارد) ، بیان کردن حرکات اواخر کلمات عرب، چرا که واضح میکند معانی مقتضیه را یا آنکه دور می کند فساد التباس را به این معنی مأخوذ است از عربت معدته، اذا فسدت. پس بر این تقدیر همزۀ باب افعال برای سلب باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیان کردن اعراب کلمه و آشکار ساختن آن. و برخی گفته اند: همزۀ افعال برای سلب است یعنی برطرف ساختن ابهام از کلمه. (از اقرب الموارد). در اصطلاح، تغییر آخر کلمه بر اثر اختلاف عوامل در لفظ یا در تقدیر باشد. (از تعریفات جرجانی). مقابل بنا. حرکات دادن بحروف. (یادداشت بخط مؤلف). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد نحویان بقول ابن صاحب چیزی است که تغییر یابد آخر کلمه معرب بسبب آن، و مراد از چیز اعم از اینکه موصول یا موصوف باشد حرکت یا حروف است. یعنی متصف شدن آخرکلمه بچیزی که پیش از آن نبود. بنابراین اختلاف آخر کلمه در ترکیب کلام اعراب نیست و حرکت کلمات در حال انفراد اعراب است. و از قید ’آخر کلمه’ در تعریف تغییر حرکت وسط کلمات از آن خارج گردد که آن نیز اعراب محسوب نیست. و همچنین حرکت آخر کلمه اگر از جهت اعراب نبود بلکه از جهت تناسب با حرف کلمه باشد، چنانکه در ’غلامی’ اعراب محسوب نیست جز بر مذهب ابن الحاجب. و نیز تنوین اعراب محسوب نیست، زیرا به آخر کلمه وارد نگردد بلکه به حرکت ملحق شود. اما تغییر حروف اعراب در جمع سالم و تثنیه هرچند بظاهر در آخر کلمه نیست وحرف آخر آن دو ’نون’ باشد که معرض تغییر نیست لیکن بواقع ’نون’ در مثل ’مسلمان’ و ’مسلمون’ بجای تنوین در مفرد باشد و به همین جهت در حال اضافه حذف گردد وحرف آخر آن دو ’الف’ و ’واو’ هستند که از حروف اعراب محسوبند و همچنان که تنوین عارض است حروف آخر کلمه را یعنی نون تثنیه و جمع نیز که بجای تنوین در مفرداست همان حکم را دارد. بنابراین اعراب نزد ابن حاجب چیزی است که تغییر حرف آخر کلمه بسبب آن روی میدهد (حرکات و حروف اعراب). اما نزد دیگران اعراب نفس تغییر و یا اختلافی است که در آخر کلمه روی میدهد و بدین جهت اعراب را چنین تعریف کرده اند: اعراب اختلاف آخر کلمه است بحسب عوامل مختلف. مؤید این قول بناء مقابل اعراب است که به اتفاق قول عبارت است از عدم اختلاف و کلمه بناء بر حرکات اطلاق نمی شود، بنابراین حرکات در مبنی ما به البناء است و در اعراب نیز حرکات چیزی است که اعراب به آنها تحقق یابد نه اینکه خود آنهااعراب باشند. مؤید قول اول (آن که اعراب خود حرکات یا حروف باشند) اینکه اعراب برای رساندن معانی مختلف وضع شده است، بنابر این آن چیز که اختلاف به آن ظاهر می شود سزاوارتر است برای این معنی، زیرا امری واضح و متحقق است بخلاف نفس اختلاف که امری معنوی و اعتباری است. در هر حال اعراب را تقسیماتی است بدین شرح:
1- اعراب اصلی، اعراب غیراصلی: اصلی اعراب اسم است. زیرا اسم محل توارد معانی مختلف می باشد و اقتضا دارد چیزی که دلالت بر ثبوت آنها دارد تعیین گردد. اما حروف بکلی از توارد معانی مختلف به دورند و افعال نیز چون به اختلاف صیغه، معانی مختلف را افاده می کنند لذا از توارد معانی متعدد بدور هستند. و اعراب غیرصریح اعراب افعال است.
2- اعراب صریح، اعراب غیرصریح: صریح آن است که حرف آخر کلمه بر اثر اختلاف عوامل تغییر آشکار پیدا کند. و غیرصریح آن است که شکل خاص کلمه اعراب آنرا برساند و این قسم تنها در ضمایر وجود دارد که به اختلاف صیغه ضمیر رفع از ضمیر نصب و جر متمایز گردد و اختلاف صیغه اعراب نیست بلکه اعراب اختلاف آخر کلمه است بحسب اختلاف عوامل.
3- اعراب بحروف، اعراب بحرکات: اعراب بحروف در اسم وجود دارد چنانکه در اسماءستّه و مثنی و جمع و جز آن، در فعل نیز هست چنانکه در نون ’یفعلان’ و نظائر آن. و اعراب بحرکات نیز در اسم و فعل هر دو تحقق می یابد.
اعراب بحرکت در اسم سه قسم است: رفع، نصب، جّر. رفع علامت فاعل، نصب علامت مفعول و جر نشانۀ اضافه است. و چون معانی مختلف وارد بر اسم سه نوع و اعراب نیز سه قسم است لذا هر یک از اقسام اعراب را نشانۀ یکی از انواع معانی ساختند پس رفع را که اثقل اعراب است نشانۀ فاعل و نظائر آن قرار دادند بدان جهت که فاعلیت از جهت قلت عدد خفیف تر از مفعولیت است زیرا فاعل یک قسم و مفعول پنج قسم باشد بنابراین اعراب ثقیل را به معنای خفیف دادند تا تعادلی حاصل آید و این قسم اعراب را عمده خوانند. و نصب را که اخف علائم اعراب است نشانۀ مفعول که اثقل معانی است قرار دادند بجهت مذکور و جر را که متوسط است از لحاظ خفت وثقالت و نشانۀ اضافه که معنایی متوسط میان فاعلیت و مفعولیت است قرار دادند. و علامت نصب را فضله و نشانۀ جر را علامت نامیدند و بدین طریق تعادل میان معانی و انواع اعراب برقرار ساختند. و اعراب فعل نیز سه قسم است: رفع، نصب، جزم.
4- اعراب محلی، اعراب غیرمحلی:اعراب محلی مخصوص کلماتی است که معرب نیستند (کلمات مبنی) و در موقعیتی قرار دارند که اگر معرب بودند علامت اعراب در آنها آشکار می شد چنانکه در اسماء اشاره و جز آن و اعراب غیرمحلی خود دو قسم است: لفظی، تقدیری. لفظی آن است که علامت اعراب بتلفظ درآید و آشکارگردد. و تقدیری بخلاف آن است و آن مخصوص کلماتی است که حرف آخر آنها وضع خاصی دارد که اعراب پذیر نیست چنانکه در اسماء مقصوره مانند ’عصا’ و جز آن یا اینکه حرف آخر کلمه وضعی دارد که ظهور اعراب بر آن ثقیل است چنانکه در قاضی. پاره ای از کلمات یا جملات وضع خاصی دارند که درباره نوع اعراب آنها اختلاف است در اینکه اعراب محلی است یا اعراب تقدیری چنانکه در ’تأبط شرا’ و ’زید’ بالجر در صورتی که علم باشند و مانند خمسهعشر و نظائر آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ترکیبات مذکور شود، حرکات حروف رادر کلمات اعراب گویند. (فرهنگ فارسی معین). حرکات که بر حروف نهند تا تلفظ و معنی آن آشکار گردد و بدین معنی از اعراب بمعنی آشکار گردد مأخوذ است. صاحب مرآت الخیال آرد: اما از عوارض حروف یکی حرکات است که بلفظ اعراب زبانزد خاص و عام گشته و این نه اعرابی است که نحویان در مقابلۀ بنا می آرند. اعراب در لغت اظهار است و اینکه حرکت را اعراب میگویند، استعمال مصدر است بمعنی فاعل. حرکت ظاهرکننده است هم از روی تلفظ و هم بحسب تصور معنی را چنانچه شیخ محیی الدین بن العربی فرموده که حقایق از حرکات ناشی میشود چون فاعلیت و مفعولیت که برفع و نصب متعلق اند پس حرکت ظاهر میگرداند حقیقت آن معنی را که مقصود قائل است و ظهور حرکات نباشد مگر بعد از نظام حروف، چه حرکات هم حروف صغارند و هم کلمات منشآت از حروف و انتظام حروف مماثل تسویۀ اشخاص است و ورود حرکات بر مثابۀ نفح روح در شخص مستوی و بثبوت پیوسته که در ازمنۀ سابقه رسم اعراب نبود پس از آن بعضی از قدما بجهت آسانی طریق را بنقاط غیر رنگ مکتوب قرار داده اند. مثلاً اگر حرف بسیاهی بودی اشارۀ اعراب بنقاط شنگرف یا رنگ دیگر نمودندی چنانچه فتح را یک نقطۀ سرخ بالای حرف و ضم را نقطه ای در پیش و کسر را نقطه ای در زیر حرف می نوشتند و مدتهای متمادی همین رسم بود تا آنکه خلیل بن احمدعروضی پس از زمان اسلام هر حرکت را صورتی و مکانی مقرر نمود چنانکه امروز مشهور و معروف است. (از مرآت الخیال ص 19) :
همچو حرفی شدم نحیف و بلا
گرد من همچو گرد حرف اعراب.
مسعودسعد.
در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم
حال رخ برهنۀ ایمان شناسمش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کسی است که خانه های نقش مثلث و مربع و غیرهما به اعداد پر کند برای حصول مقاصد. (آنندراج) (بهار عجم) :
یکی است مرتبۀ خشت مال و اعدادی
که هر دورا شده پر کردن مربع فن.
شفیع اثر (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعداد
تصویر تعداد
شمار کردن، شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعماد
تصویر اعماد
ستون نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
نیست گردانیدن، کشتن، نیست کردن، معدوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاد
تصویر اعصاد
پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضداد
تصویر اضداد
جمع ضد، چیزهای ضد ومخالف ومغایر یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعباد
تصویر اعباد
بنده کردن، گردهم آیی، دورکردن راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتاد
تصویر اعتاد
آمادن آماده بودن آماده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتداد
تصویر اعتداد
بشمار آوردن، چیزی را اهمیت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعیاد
تصویر اعیاد
جمع عید، روز جشن اهل اسلام
فرهنگ لغت هوشیار
در افتادن، پیاپی هراشیدن (هراش استفراغ)، خوی ریختن، بند نیامدن خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسداد
تصویر اسداد
راستگری واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشداد
تصویر اشداد
برنایش پشتیبان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداد
تصویر اصداد
فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنان، جمع عدو، دشمنان یاری دادن، توانا گرداندن، دلیری درسخن بی پروایی، دشمنی کردن، بازگفتن جمع عدو دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احداد
تصویر احداد
کارد تیز کردن، به کس نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجداد
تصویر اجداد
جد، نیاکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداد
تصویر امداد
مهلت خواستن، مدد کردن، کمک کردن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداد
تصویر انداد
مانند و همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدال
تصویر اعدال
جمع عدل، روزنه ها، مانندها، جمع عدل، دادها دادگری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداد
تصویر امداد
یاری رسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعیاد
تصویر اعیاد
جشن ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
جان ستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعداد
تصویر تعداد
شمار، شمار شمارگان، شمارگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجداد
تصویر اجداد
نیاکان
فرهنگ واژه فارسی سره