صابر داشتن نفس خود را بر تیمار بیمار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صابر داشتن خود را برتیمار مریض و مرض او، یقال: ’اعجف بنفسه علی المریض’. عجف. عجوف. (از اقرب الموارد).
صابر داشتن نفس خود را بر تیمار بیمار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صابر داشتن خود را برتیمار مریض و مرض او، یقال: ’اعجف بنفسه علی المریض’. عَجف. عُجوف. (از اقرب الموارد).
یوم اعراف، از ایام عرب است. (از معجم البلدان) ، بر اسب برهنه سوار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوار شدن بر اسب برهنه. و منه قول القائل: ’و نعروری ظهورالمهالک’. (از اقرب الموارد). بر اسب بی زین سوار شدن. (یادداشت مؤلف) ، بر امر زشت گردیدن. یقال: ’اعروریت منه امراً قبیحاً’، ای رکبت. هذه نادره لان الافعیعال لم یأت متعدیاً الا فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرتکب گردیدن و انجام دادن امر زشت. (از اقرب الموارد)
یوم اعراف، از ایام عرب است. (از معجم البلدان) ، بر اسب برهنه سوار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوار شدن بر اسب برهنه. و منه قول القائل: ’و نعروری ظهورالمهالک’. (از اقرب الموارد). بر اسب بی زین سوار شدن. (یادداشت مؤلف) ، بر امر زشت گردیدن. یقال: ’اعروریت منه امراً قبیحاً’، ای رکبت. هذه نادره لان الافعیعال لم یأت ِ متعدیاً الا فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرتکب گردیدن و انجام دادن امر زشت. (از اقرب الموارد)
مواضع است. (منتهی الارب). یاقوت آرد: در اصل بلندیها از ریگزارها باشد و یکی آن عرفه است. ابوزیادگوید: در بلاد عرب، بلدهای بسیاری بدین نام موسومند که از آن جمله است: اعراف لبنی و اعراف غمره. این اسامی در ابیات زیر از طفیل بن عوف غنوی آمده است: جلبنا من الاعراف اعراف غمره و اعراف لبنی الخیل من کل مجلب. ، موج برآوردن دریا: اعرورف البحر، موج برآورددریا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). متراکم شدن وبرآمدن امواج دریا و بمانند عرف شدن. (از اقرب الموارد) ، سطبر و درهم گردیدن نخل مانند فش کفتار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تنومند وبهم پیچیده شدن خرمابن مانند فش کفتار. (از اقرب الموارد) : اعرورف النّخل، سطبر و درهم گردید مانند فش کفتار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کف برآوردن خون: اعرورف الدم، کف برآورد خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کف دار شدن چنانکه مانند عرف گردد: اعرورف الدم، صار له من الزبد شبه العرف. (از اقرب الموارد) ، بالیدن و بلند گردیدن یال اسب: اعرورف الفرس، بالید و بلند گردید یال آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یال دار شدن اسب: اعرورف الفرس، صار ذاعرف. (از اقرب الموارد). بالیدن و بلند گردیدن یال اسب. (آنندراج) ، برآمدن بر خرمابن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بر یال اسب بالا رفتن سوار: اعرورف الراکب الفرس، علا علی عرفه، بالا رفتن مرد بر اعراف: اعرورف الرجل، ارتفع علی الاعراف. (از اقرب الموارد)
مواضع است. (منتهی الارب). یاقوت آرد: در اصل بلندیها از ریگزارها باشد و یکی ِ آن عرفه است. ابوزیادگوید: در بلاد عرب، بلدهای بسیاری بدین نام موسومند که از آن جمله است: اعراف لُبنی و اعراف غَمْره. این اسامی در ابیات زیر از طفیل بن عوف غنوی آمده است: جلبنا من الاعراف اعراف غمره و اعراف لبنی الخیل من کل مجلب. ، موج برآوردن دریا: اعرورف البحر، موج برآورددریا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). متراکم شدن وبرآمدن امواج دریا و بمانند عرف شدن. (از اقرب الموارد) ، سطبر و درهم گردیدن نخل مانند فش کفتار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تنومند وبهم پیچیده شدن خرمابن مانند فش کفتار. (از اقرب الموارد) : اعرورف النّخل، سطبر و درهم گردید مانند فش کفتار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کف برآوردن خون: اعرورف الدم، کف برآورد خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کف دار شدن چنانکه مانند عرف گردد: اعرورف الدم، صار له من الزبد شبه العرف. (از اقرب الموارد) ، بالیدن و بلند گردیدن یال اسب: اعرورف الفرس، بالید و بلند گردید یال آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یال دار شدن اسب: اعرورف الفرس، صار ذاعرف. (از اقرب الموارد). بالیدن و بلند گردیدن یال اسب. (آنندراج) ، برآمدن بر خرمابن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بر یال اسب بالا رفتن سوار: اعرورف الراکب الفرس، علا علی عرفه، بالا رفتن مرد بر اعراف: اعرورف الرجل، ارتفع علی الاعراف. (از اقرب الموارد)
خبرهای دروغ افکندن. (تاج المصادر بیهقی).. خبرهای نادرست گفتن. هو انداختن. سخنان دروغ گفتن. خوض کردن در خبرهای فتنه و مانند آن. (منتهی الارب). خبر بد گفتن: پشت بغزنی و هندوستان کردن ناصوابست وز دگر سو به ارجاف خبر افتاد که علی تکین گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453).
خبرهای دروغ افکندن. (تاج المصادر بیهقی).. خبرهای نادرست گفتن. هو انداختن. سخنان دروغ گفتن. خوض کردن در خبرهای فتنه و مانند آن. (منتهی الارب). خبر بد گفتن: پشت بغزنی و هندوستان کردن ناصوابست وز دگر سو به ارجاف خبر افتاد که علی تکین گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453).
بر ناقۀ فربه سوار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر فربه را سوار شدن. (از اقرب الموارد) ، توانا گردانیدن بر. (منتهی الارب). توانا گردانیدن. (آنندراج). توانا گردانیدن بر چیزی. (ناظم الاطباء). قوی ساختن. (از اقرب الموارد). و بدین معنی با ’علی’ متعدی شود، یقال: اعدی علیه اعداء...، تواناگردانید بر آن. (منتهی الارب) ، درگذرانیدن غیری را بسوی امری. (منتهی الارب). گذشتن چیزی ازیکی بدیگری. (آنندراج). درگذرانیدن غیری را بسوی کاری. (ناظم الاطباء). تجاوز دادن غیر را به کاری. (از اقرب الموارد) ، دوانیدن اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتک واداشتن اسب را. (از اقرب الموارد) ، دلیری کردن در سخن، ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظلم کردن بر کسی. بدین معنی با ’علی’ متعدی شود، یقال: اعدی علیه، ظلمه. (از اقرب الموارد) ، نقل کردن. (آنندراج). نقل کردن گر وجز آن از صاحب خود بدیگری. (منتهی الارب). نقل کردن چیزی را از صاحب خود بدیگری. (ناظم الاطباء). گر و آنچه بدان ماند وا کسی گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). گر و مانند آن با کسی گذاشتن. (المصادر زوزنی). آن است که دررسد بکسی دردی که در بیماری وجود دارد. هو ان یصیب مثل ما بصاحب الداء. (بحر الجواهر). بیماری یا جرب و جز آن از کسی گرفتن. و فی المثل: ’قرین السوء یعدی قرینه’. (از اقرب الموارد) ، گذشتن چیزی از یکی به دیگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بر ناقۀ فربه سوار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر فربه را سوار شدن. (از اقرب الموارد) ، توانا گردانیدن بر. (منتهی الارب). توانا گردانیدن. (آنندراج). توانا گردانیدن بر چیزی. (ناظم الاطباء). قوی ساختن. (از اقرب الموارد). و بدین معنی با ’علی’ متعدی شود، یقال: اعدی علیه اعداء...، تواناگردانید بر آن. (منتهی الارب) ، درگذرانیدن غیری را بسوی امری. (منتهی الارب). گذشتن چیزی ازیکی بدیگری. (آنندراج). درگذرانیدن غیری را بسوی کاری. (ناظم الاطباء). تجاوز دادن غیر را به کاری. (از اقرب الموارد) ، دوانیدن اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتک واداشتن اسب را. (از اقرب الموارد) ، دلیری کردن در سخن، ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظلم کردن بر کسی. بدین معنی با ’علی’ متعدی شود، یقال: اعدی علیه، ظلمه. (از اقرب الموارد) ، نقل کردن. (آنندراج). نقل کردن گر وجز آن از صاحب خود بدیگری. (منتهی الارب). نقل کردن چیزی را از صاحب خود بدیگری. (ناظم الاطباء). گر و آنچه بدان ماند وا کسی گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). گر و مانند آن با کسی گذاشتن. (المصادر زوزنی). آن است که دررسد بکسی دردی که در بیماری وجود دارد. هو ان یصیب مثل ما بصاحب الداء. (بحر الجواهر). بیماری یا جرب و جز آن از کسی گرفتن. و فی المثل: ’قرین السوء یعدی قرینه’. (از اقرب الموارد) ، گذشتن چیزی از یکی به دیگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)