یاری خواستن از کسی و سود گرفتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاری خواستن و سود گرفتن. (آنندراج). طلب یاری کردن و سود بردن از آن. (از اقرب الموارد). و به این معنی با ’باء’ متعدی شود. - امثال: ’الا اکن صنعاً فانی اعتثم’، ای ان لم اکن حاذقاً فانی استعین باهل الحذق. (اقرب الموارد). و در منتهی الارب مثل فوق چنین تفسیر شده: ای ان لم اکن حاذقاً فانی اعمل علی قدر معرفتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
یاری خواستن از کسی و سود گرفتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاری خواستن و سود گرفتن. (آنندراج). طلب یاری کردن و سود بردن از آن. (از اقرب الموارد). و به این معنی با ’باء’ متعدی شود. - امثال: ’الا اکن صَنَعاً فانی اعتثم’، ای ان لم اکن حاذقاً فانی استعین باهل الحذق. (اقرب الموارد). و در منتهی الارب مثل فوق چنین تفسیر شده: ای ان لم اکن حاذقاً فانی اعمل علی قدر معرفتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
چاه کندن و چون نزدیک آب رسد گوی کنند تا مزۀ آب معلوم نمایند پس اگر شیرین برآید چاه را تمام سازند و الا ترک دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بپایین رفتن در کندن چاه. (از متن اللغه). چاه کوچکی کندن و چون نزدیک به آب رسد چاه کوچکی دیگر کنند تا اندازه ای که مزۀ آب معلوم شود اگر شیرین باشد بقیه را حفر کنند. (از اقرب الموارد).
چاه کندن و چون نزدیک آب رسد گوی کنند تا مزۀ آب معلوم نمایند پس اگر شیرین برآید چاه را تمام سازند و الا ترک دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بپایین رفتن در کندن چاه. (از متن اللغه). چاه کوچکی کندن و چون نزدیک به آب رسد چاه کوچکی دیگر کنند تا اندازه ای که مزۀ آب معلوم شود اگر شیرین باشد بقیه را حفر کنند. (از اقرب الموارد).
بازگردیدن بر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمله کردن و میل نمودن بر چیزی. (از اقرب الموارد). عکر. عکور. (از اقرب الموارد). مثل العکر. (از المصادر زوزنی).
بازگردیدن بر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمله کردن و میل نمودن بر چیزی. (از اقرب الموارد). عَکر. عُکور. (از اقرب الموارد). مثل العکر. (از المصادر زوزنی).
عمامه بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمامه بر سر بستن. (آنندراج). عمامه دربستن. (المصادر زوزنی). عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن عمامه بر سر. و منه: ’اعتمت الاکام بالنبات’. (ازاقرب الموارد) ، بسر درآوردن و خوار و هلاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آگاه نمودن. (آنندراج). آگاه گردانیدن کسی را بر راز و جز آن. (از اقرب الموارد) ، اطلاع دادن کسی را. و منه: ’اعثرنا علیهم’. (قرآن 21/18). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطلاع نمودن کسی را. (آنندراج) ، کسی را بسوی یاران او راهنمایی کردن. (از اقرب الموارد). دیده ور گردانیدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
عمامه بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمامه بر سر بستن. (آنندراج). عمامه دربستن. (المصادر زوزنی). عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن عمامه بر سر. و منه: ’اعتمت الاکام بالنبات’. (ازاقرب الموارد) ، بسر درآوردن و خوار و هلاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آگاه نمودن. (آنندراج). آگاه گردانیدن کسی را بر راز و جز آن. (از اقرب الموارد) ، اطلاع دادن کسی را. و منه: ’اعثرنا علیهم’. (قرآن 21/18). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطلاع نمودن کسی را. (آنندراج) ، کسی را بسوی یاران او راهنمایی کردن. (از اقرب الموارد). دیده ور گردانیدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
قصد کردن. خود متعدی است و به ’علی’ نیزمتعدی گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). عزم. آهنگ کردن. (یادداشت مؤلف) ، یاری خواستن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتضدت به، یاری خواستم از وی. (منتهی الارب). کسی را یار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). کمک خواستن از کسی و قوت یافتن. (از اقرب الموارد). تقوی. استعانت. (یادداشت مؤلف) : توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن بسلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306). قصد شمس المعالی قابوس کرد. و به استظهارجانب او اعتضاد ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 181). - اعتضاد باﷲ، اعتضاد به خدا، یاری خواستن از خدا. خدا را به یاری طلب کردن. پناه بردن به خدا: توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن به سلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306). ، بازو دادن یعنی یاری و مدد کردن و می تواند گاهی اعتضاد که مصدر است بمعنی معتضد باشد که اسم فاعل است چنانکه هدی بمعنی هادی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، حضانت و نگهداری کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
قصد کردن. خود متعدی است و به ’علی’ نیزمتعدی گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). عزم. آهنگ کردن. (یادداشت مؤلف) ، یاری خواستن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتضدت به، یاری خواستم از وی. (منتهی الارب). کسی را یار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). کمک خواستن از کسی و قوت یافتن. (از اقرب الموارد). تقوی. استعانت. (یادداشت مؤلف) : توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن بسلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306). قصد شمس المعالی قابوس کرد. و به استظهارجانب او اعتضاد ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 181). - اعتضاد باﷲ، اعتضاد به خدا، یاری خواستن از خدا. خدا را به یاری طلب کردن. پناه بردن به خدا: توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن به سلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306). ، بازو دادن یعنی یاری و مدد کردن و می تواند گاهی اعتضاد که مصدر است بمعنی معتضد باشد که اسم فاعل است چنانکه هدی بمعنی هادی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، حضانت و نگهداری کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
برهم نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). تراکم. (آنندراج) : دو هزار سوار و پیاده بفرستاد تا در مکامن آجام بوقت ارتکام ظلام بر او شبیخون کنند و روی زمین از وی خالی گردانند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 127) ، بیکدیگر تیر افکندن. با یکدیگر تیر انداختن و انداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). با همدیگر تیر انداختن. (آنندراج). همدیگر را تیر انداختن. (منتهی الارب) ، چیزی بصید انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چیزی بشکار انداختن و انداخته شدن. چیزی بر شکار انداختن
برهم نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). تراکم. (آنندراج) : دو هزار سوار و پیاده بفرستاد تا در مکامن آجام بوقت ارتکام ظلام بر او شبیخون کنند و روی زمین از وی خالی گردانند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 127) ، بیکدیگر تیر افکندن. با یکدیگر تیر انداختن و انداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). با همدیگر تیر انداختن. (آنندراج). همدیگر را تیر انداختن. (منتهی الارب) ، چیزی بصید انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چیزی بشکار انداختن و انداخته شدن. چیزی بر شکار انداختن
در شبانگاه دوشیدن شتر ماده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در شب شتر را دوشیدن و آن از کندی بتأخیر انداختن است. (از متن اللغه). اعتماء که در آن قلب واقع شده. (از نشوءاللغه ص 16). عتم. استعتام. (متن اللغه) ، دراز نمودن دست را. (آنندراج). اعتثم بیده، دراز نمود دست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند کردن یا دراز نمودن دست. (اقرب الموارد) ، سست دوختن توشه دان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دوختن توشه دان را بدون استحکام. عثم. (از اقرب الموارد)
در شبانگاه دوشیدن شتر ماده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در شب شتر را دوشیدن و آن از کندی بتأخیر انداختن است. (از متن اللغه). اِعتِماء که در آن قلب واقع شده. (از نشوءاللغه ص 16). عَتم. استعتام. (متن اللغه) ، دراز نمودن دست را. (آنندراج). اعتثم بیده، دراز نمود دست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند کردن یا دراز نمودن دست. (اقرب الموارد) ، سست دوختن توشه دان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دوختن توشه دان را بدون استحکام. عَثم. (از اقرب الموارد)
یاری دادن در بار بستن. (منتهی الارب). یاری دادن در بار کردن. (ناظم الاطباء). یاری دادن بر بار بستن. (تاج المصادر بیهقی). یاری دادن کسی را در بستن بار. (از اقرب الموارد)
یاری دادن در بار بستن. (منتهی الارب). یاری دادن در بار کردن. (ناظم الاطباء). یاری دادن بر بار بستن. (تاج المصادر بیهقی). یاری دادن کسی را در بستن بار. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ عکم، بمعنی تنگ که باربا آن بندند و لنگۀ بار. و منه یقال فی المثل: ’هماعکما عیر’، ای عدلاه. یضرب للمثلین. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عکم، تنگ بار. (آنندراج). جمع واژۀ عکم، بمعنی باربند و تنگ بار. (منتهی الارب). و رجوع به عکم شود
جَمعِ واژۀ عِکم، بمعنی تنگ که باربا آن بندند و لنگۀ بار. و منه یقال فی المثل: ’هماعکما عیر’، ای عدلاه. یضرب للمثلین. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ عِکم، تنگ بار. (آنندراج). جَمعِ واژۀ عِکم، بمعنی باربند و تنگ بار. (منتهی الارب). و رجوع به عکم شود
بازماندن ازگناه به امید لطف پروردگار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خود را از گناه محفوظ داشتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). بازایستادن از معصیت. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن از معصیت به امید لطف خدا. (از اقرب الموارد). نگاهداری شخص خویشتن را از گناه. دوری و پرهیز از غیرمشروع و بی دینی. (ناظم الاطباء) : آن مؤمنان را اعتصام، آنجا که پرسند از جزا. ناصرخسرو.
بازماندن ازگناه به امید لطف پروردگار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خود را از گناه محفوظ داشتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). بازایستادن از معصیت. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن از معصیت به امید لطف خدا. (از اقرب الموارد). نگاهداری شخص خویشتن را از گناه. دوری و پرهیز از غیرمشروع و بی دینی. (ناظم الاطباء) : آن مؤمنان را اعتصام، آنجا که پرسند از جزا. ناصرخسرو.