جدول جو
جدول جو

معنی اعتکام - جستجوی لغت در جدول جو

اعتکام
(یَ دَ کْ کَ / کِ)
برابر نمودن میان تنگ بارها جهت بار کردن، بدقت در امور اندیشیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
اعتکام
بر هم نشستن: برابرکردن لنگه های بار
تصویری از اعتکام
تصویر اعتکام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعتکاف
تصویر اعتکاف
گوشه نشین شدن، در جایی ماندن، گوشه نشینی برای عبادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتصام
تصویر اعتصام
دست انداختن به چیزی، چنگ درزدن، خود را از گناه بازداشتن، بازماندن از گناه
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
برگردیده شدن و بجای یکدیگر شدن اجزای چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دگرگون شدن چیزی. (از اقرب الموارد). تعاکس. انعکاس. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ)
یاری خواستن از کسی و سود گرفتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاری خواستن و سود گرفتن. (آنندراج). طلب یاری کردن و سود بردن از آن. (از اقرب الموارد). و به این معنی با ’باء’ متعدی شود.
- امثال:
’الا اکن صنعاً فانی اعتثم’، ای ان لم اکن حاذقاً فانی استعین باهل الحذق. (اقرب الموارد). و در منتهی الارب مثل فوق چنین تفسیر شده: ای ان لم اکن حاذقاً فانی اعمل علی قدر معرفتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(یَ)
چاه کندن و چون نزدیک آب رسد گوی کنند تا مزۀ آب معلوم نمایند پس اگر شیرین برآید چاه را تمام سازند و الا ترک دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بپایین رفتن در کندن چاه. (از متن اللغه). چاه کوچکی کندن و چون نزدیک به آب رسد چاه کوچکی دیگر کنند تا اندازه ای که مزۀ آب معلوم شود اگر شیرین باشد بقیه را حفر کنند. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ / کِ)
برانگیختن گرد و برخاستن آن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). برخاستن گرد و برانگیختن کسی آنرا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ)
لازم گرفتن چیزی را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی را لازم گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بازگردیدن بر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمله کردن و میل نمودن بر چیزی. (از اقرب الموارد). عکر. عکور. (از اقرب الموارد). مثل العکر. (از المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(یَ فُ)
انتظار چیزی کشیدن. (ناظم الاطباء). انتظار چیزی کردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ / کِ)
آمیخته و ملتبس گردیدن کار.
لغت نامه دهخدا
(یَ فَ / فِ کَ)
عمامه بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمامه بر سر بستن. (آنندراج). عمامه دربستن. (المصادر زوزنی). عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن عمامه بر سر. و منه: ’اعتمت الاکام بالنبات’. (ازاقرب الموارد) ، بسر درآوردن و خوار و هلاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آگاه نمودن. (آنندراج). آگاه گردانیدن کسی را بر راز و جز آن. (از اقرب الموارد) ، اطلاع دادن کسی را. و منه: ’اعثرنا علیهم’. (قرآن 21/18). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطلاع نمودن کسی را. (آنندراج) ، کسی را بسوی یاران او راهنمایی کردن. (از اقرب الموارد). دیده ور گردانیدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قصد کردن. خود متعدی است و به ’علی’ نیزمتعدی گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). عزم. آهنگ کردن. (یادداشت مؤلف) ، یاری خواستن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتضدت به، یاری خواستم از وی. (منتهی الارب). کسی را یار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). کمک خواستن از کسی و قوت یافتن. (از اقرب الموارد). تقوی. استعانت. (یادداشت مؤلف) : توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن بسلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306). قصد شمس المعالی قابوس کرد. و به استظهارجانب او اعتضاد ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 181).
- اعتضاد باﷲ، اعتضاد به خدا، یاری خواستن از خدا. خدا را به یاری طلب کردن. پناه بردن به خدا: توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن به سلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306).
، بازو دادن یعنی یاری و مدد کردن و می تواند گاهی اعتضاد که مصدر است بمعنی معتضد باشد که اسم فاعل است چنانکه هدی بمعنی هادی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، حضانت و نگهداری کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کامْ)
برهم نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). تراکم. (آنندراج) : دو هزار سوار و پیاده بفرستاد تا در مکامن آجام بوقت ارتکام ظلام بر او شبیخون کنند و روی زمین از وی خالی گردانند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 127) ، بیکدیگر تیر افکندن. با یکدیگر تیر انداختن و انداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). با همدیگر تیر انداختن. (آنندراج). همدیگر را تیر انداختن. (منتهی الارب) ، چیزی بصید انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چیزی بشکار انداختن و انداخته شدن. چیزی بر شکار انداختن
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ / زُ)
نعل و موزۀ کهنه خریده پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفش و موزۀ کهنه گرفتن آنگاه پوشیدن. (از اقرب الموارد) ، بهلاکت رسیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
احتکام بر، حکم کردن بکسی در کاری. (منتهی الارب). حکم کردن بر کسی. (تاج المصادر) ، مطلق انزال
لغت نامه دهخدا
(هَُ کُ)
در شبانگاه دوشیدن شتر ماده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در شب شتر را دوشیدن و آن از کندی بتأخیر انداختن است. (از متن اللغه). اعتماء که در آن قلب واقع شده. (از نشوءاللغه ص 16). عتم. استعتام. (متن اللغه) ، دراز نمودن دست را. (آنندراج). اعتثم بیده، دراز نمود دست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند کردن یا دراز نمودن دست. (اقرب الموارد) ، سست دوختن توشه دان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دوختن توشه دان را بدون استحکام. عثم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
یاری دادن در بار بستن. (منتهی الارب). یاری دادن در بار کردن. (ناظم الاطباء). یاری دادن بر بار بستن. (تاج المصادر بیهقی). یاری دادن کسی را در بستن بار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عکم، بمعنی تنگ که باربا آن بندند و لنگۀ بار. و منه یقال فی المثل: ’هماعکما عیر’، ای عدلاه. یضرب للمثلین. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عکم، تنگ بار. (آنندراج). جمع واژۀ عکم، بمعنی باربند و تنگ بار. (منتهی الارب). و رجوع به عکم شود
لغت نامه دهخدا
بازماندن ازگناه به امید لطف پروردگار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خود را از گناه محفوظ داشتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). بازایستادن از معصیت. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن از معصیت به امید لطف خدا. (از اقرب الموارد). نگاهداری شخص خویشتن را از گناه. دوری و پرهیز از غیرمشروع و بی دینی. (ناظم الاطباء) :
آن مؤمنان را اعتصام، آنجا که پرسند از جزا.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
نرم خندیدن، لبخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترام
تصویر اجترام
خرما کنی بار خرما بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگیدن: آهنگ کردن، دل برنهادن، میانه گزینی، در نگیدن: درنگ کردن، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتصام
تصویر اعتصام
باز ماندن از گناه به امید لطف پروردگار، باز ایستادن از معصیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتکاب
تصویر اعتکاب
برانگیختن گرد و بر خواستن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتکاف
تصویر اعتکاف
گوشه نشین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتثام
تصویر اعتثام
سست دوختن، یاری خواستن، سود گرفتن، دست دراز کردن، با دست نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتکام
تصویر ارتکام
بر هم نشستن، انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختمام
تصویر اختمام
چاه روبی، خانه روبی خانه تکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتصام
تصویر اعتصام
((اِ تِ))
متوسل شدن، خود را نگاه داشتن، پرهیز از گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتکاف
تصویر اعتکاف
((اِ تِ))
گوشه نشین شدن، گوشه گیری
فرهنگ فارسی معین
تمسک، توسل، چنگ زدن، چنگ زنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتزال، خلوت، زاویه نشینی، عزلت، عزلت گزینی، گوشه گیری، گوشه نشینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد