جدول جو
جدول جو

معنی اعتثام - جستجوی لغت در جدول جو

اعتثام
(هَُ نَ)
یاری خواستن از کسی و سود گرفتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاری خواستن و سود گرفتن. (آنندراج). طلب یاری کردن و سود بردن از آن. (از اقرب الموارد). و به این معنی با ’باء’ متعدی شود.
- امثال:
’الا اکن صنعاً فانی اعتثم’، ای ان لم اکن حاذقاً فانی استعین باهل الحذق. (اقرب الموارد). و در منتهی الارب مثل فوق چنین تفسیر شده: ای ان لم اکن حاذقاً فانی اعمل علی قدر معرفتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اعتثام
سست دوختن، یاری خواستن، سود گرفتن، دست دراز کردن، با دست نمودن
تصویری از اعتثام
تصویر اعتثام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التثام
تصویر التثام
دهان بند بستن، بوسه دادن، بوسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتصام
تصویر اعتصام
دست انداختن به چیزی، چنگ درزدن، خود را از گناه بازداشتن، بازماندن از گناه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
قصد کردن. خود متعدی است و به ’علی’ نیزمتعدی گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). عزم. آهنگ کردن. (یادداشت مؤلف) ، یاری خواستن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتضدت به، یاری خواستم از وی. (منتهی الارب). کسی را یار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). کمک خواستن از کسی و قوت یافتن. (از اقرب الموارد). تقوی. استعانت. (یادداشت مؤلف) : توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن بسلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306). قصد شمس المعالی قابوس کرد. و به استظهارجانب او اعتضاد ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 181).
- اعتضاد باﷲ، اعتضاد به خدا، یاری خواستن از خدا. خدا را به یاری طلب کردن. پناه بردن به خدا: توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن به سلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306).
، بازو دادن یعنی یاری و مدد کردن و می تواند گاهی اعتضاد که مصدر است بمعنی معتضد باشد که اسم فاعل است چنانکه هدی بمعنی هادی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، حضانت و نگهداری کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ کْ کَ / کِ)
برابر نمودن میان تنگ بارها جهت بار کردن، بدقت در امور اندیشیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ بِ)
استوار نادوختن توشه دان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَُ کُ)
در شبانگاه دوشیدن شتر ماده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در شب شتر را دوشیدن و آن از کندی بتأخیر انداختن است. (از متن اللغه). اعتماء که در آن قلب واقع شده. (از نشوءاللغه ص 16). عتم. استعتام. (متن اللغه) ، دراز نمودن دست را. (آنندراج). اعتثم بیده، دراز نمود دست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند کردن یا دراز نمودن دست. (اقرب الموارد) ، سست دوختن توشه دان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دوختن توشه دان را بدون استحکام. عثم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از بیخ برکندن.
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
دهان بند نهادن. (منتهی الارب). دهان بند کردن. (مؤید الفضلاء). دهان بند بربستن. (تاج المصادر بیهقی). لگام بربستن، ملازم شدن چیزی را. (منتهی الارب). بر خود لازم گرفتن کاری را. (غیاث اللغات). ملتزم شدن. (تاج المصادر بیهقی) : و التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان ساخته واجب از طاعت امام بواسطۀ بیعت. (تاریخ بیهقی).
و آن قفل گر که بود کلید سرای علم
کردی چو حلقه بر در فرمانش التزام.
خاقانی.
و با دادن، سپردن، کردن، گرفتن ترکیب شود، (اصطلاح علم منطق) یکی از سه نوع دلالت و آن دلالت لفظ است بر خارج ما وضع له. در اساس الاقتباس آرد: سوم آنکه بلفظ آن معنی خواهند که لازم معنی باشد که لفظ به ازاء او نهاده اند، چنانکه بمردم ضاحک خواهند و به درازگوش خر خواهند. (اساس الاقتباس ص 7) ، (اصطلاح علم بدیع) التزام نزد علمای فن بدیع عبارتست از آنکه شاعر پیش ازحروف روی یا آنچه که در معنی روی بکار رود، حرفی آورد که آوردن آن در قافیه یا سجع لازم نباشد و این صفت را به اسامی لزوم مالایلزم، تشدید، اعنات و تضمین نیز خوانده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ / زُ)
نعل و موزۀ کهنه خریده پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفش و موزۀ کهنه گرفتن آنگاه پوشیدن. (از اقرب الموارد) ، بهلاکت رسیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بازماندن ازگناه به امید لطف پروردگار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خود را از گناه محفوظ داشتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). بازایستادن از معصیت. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن از معصیت به امید لطف خدا. (از اقرب الموارد). نگاهداری شخص خویشتن را از گناه. دوری و پرهیز از غیرمشروع و بی دینی. (ناظم الاطباء) :
آن مؤمنان را اعتصام، آنجا که پرسند از جزا.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(یَ)
چاه کندن و چون نزدیک آب رسد گوی کنند تا مزۀ آب معلوم نمایند پس اگر شیرین برآید چاه را تمام سازند و الا ترک دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بپایین رفتن در کندن چاه. (از متن اللغه). چاه کوچکی کندن و چون نزدیک به آب رسد چاه کوچکی دیگر کنند تا اندازه ای که مزۀ آب معلوم شود اگر شیرین باشد بقیه را حفر کنند. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(یَ فَ / فِ کَ)
عمامه بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمامه بر سر بستن. (آنندراج). عمامه دربستن. (المصادر زوزنی). عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن عمامه بر سر. و منه: ’اعتمت الاکام بالنبات’. (ازاقرب الموارد) ، بسر درآوردن و خوار و هلاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آگاه نمودن. (آنندراج). آگاه گردانیدن کسی را بر راز و جز آن. (از اقرب الموارد) ، اطلاع دادن کسی را. و منه: ’اعثرنا علیهم’. (قرآن 21/18). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطلاع نمودن کسی را. (آنندراج) ، کسی را بسوی یاران او راهنمایی کردن. (از اقرب الموارد). دیده ور گردانیدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ فَ)
از بیخ کندن، بی سؤال بخشیدن. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) ، دیدن و ملاقات کردن. (از متن اللغه) ، پیش آمدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخن زشت گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). انتتام
لغت نامه دهخدا
از بیخ بریدن از بیخ کندن بن کنی از بیخ و بن بر کندن بریدن از بن بریدن بیخ بر کردن استیصال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخترام
تصویر اخترام
از بیخ و بن برکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختدام
تصویر اختدام
چاکر گرفتن، پرشک خواستن (پرشک خدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
خاتمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلام
تصویر احتلام
گوشاسب در خواب جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختصام
تصویر اختصام
دشمنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتطام
تصویر احتطام
شکسته شدن شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتشام
تصویر احتشام
جاه وجلال وحشمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختمام
تصویر اختمام
چاه روبی، خانه روبی خانه تکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترام
تصویر اجترام
خرما کنی بار خرما بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
نرم خندیدن، لبخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التثام
تصویر التثام
دهانبند نهادن دهان بندبستن لثام بستن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگیدن: آهنگ کردن، دل برنهادن، میانه گزینی، در نگیدن: درنگ کردن، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتصام
تصویر اعتصام
باز ماندن از گناه به امید لطف پروردگار، باز ایستادن از معصیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتکام
تصویر اعتکام
بر هم نشستن: برابرکردن لنگه های بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احترام
تصویر احترام
حرمت داشتن، پاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التثام
تصویر التثام
((اِ تِ))
دهان بند بستن، لثام بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتصام
تصویر اعتصام
((اِ تِ))
متوسل شدن، خود را نگاه داشتن، پرهیز از گناه
فرهنگ فارسی معین
تمسک، توسل، چنگ زدن، چنگ زنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد