جدول جو
جدول جو

معنی اظبی - جستجوی لغت در جدول جو

اظبی
(اَ)
اظب. جمع واژۀ ظبی و ظبه. (ناظم الاطباء). آهوان. (مؤید الفضلاء). و رجوع به ظبی و ظبه و اظب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَمْ)
دهی است از بخش سلوانای شهرستان ارومیه با 500 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ با)
بهم پیچیده. یقال: غصن اغبی، شاخ بهم پیچیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : غصن اغبی، شاخ انبوه بهم پیچیده. ج، غبی. (از اقرب الموارد) ، پیشی گرفتن در دویدن با کسی، پیشی گرفتن در مسابقه دادن با کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اغتطه، حاضره فسبقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
مرد کم خون بن دندان، یا صاحب لب گندمگون. و ابوعمرو گوید: اظمی سیاه است، و رمح اظمی نیزۀ باریک سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سیاه فام لب. مؤنث: ظمیاء. (مهذب الاسماء). سیه لب. باریک لب. گندمگون و باریک. مؤنث: ظمیاء. ج، ظمی: سایۀ ظمی ̍، سایۀ سیاه. و نیزۀ اظمی، نیزۀ گندمگون. (از اقرب الموارد). نیزۀ گندمگون باریک. نیزه و سایۀ سیاه. (از متن اللغه). و ثعالبی این کلمه را در ذیل لواحق سیاه آورده است. رجوع به فقه اللغه ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ با)
زیادتر. زیاده. افزون: و لاتکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثاً تتخذون ایمانکم دخلاً بینکم ان تکون امهٌ هی اربی من امه انما یبلوکم اﷲ به و لیبینن لکم یوم القیمه ماکنتم فیه تختلفون. (قرآن 92/16) ، و نباشید مانند آنکه گسیخت رشتۀ خود را از پس توانائی، میگیرید سوگندهای خودتان را بخیانت میان شما که باشد گروهی که آن گروه افزون از گروهی، جز این نیست می آزماید شما را خدا به آن و تا روشن کند برای شما روز رستخیز آنچه را بودید در آن اختلاف میکردید. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 285)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهریست تجاری در فرانسه از اعمال رن علیا، از ناحیۀ ریبوویلّه، دارای 3976 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ با)
سختی. سختی زمانه، اربیکاک از امری، بازایستادن از کاری
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ بی ی)
کوهیست نزدیک عوارض. شماخ گوید:
کانها وقد بدا عوارض
و أدبی ّ فی السّراب غامض
واللیل بین قنوین رابض
بجیرهالوادی قطاً نواهض .
نصر گوید: أدبی ّ کوهی است در دیار طی ٔ حذاء عوارض. و آن کوهی است سیاه رنگ در أعلی دیار طی ٔ و ناحیۀ دار فزاره. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اربی
تصویر اربی
زیاده، زیادتر
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی ادبی ادبیک منسوب به ادب آنچه پیوستگی و ارتباط با ادب داشته باشد نوشته هایی که با فنون ادبی بستگی داشته و درباره ادبیات باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
نوشته ای که موضوع و سبک آن ادبی باشد، نوشته هایی که با فنون ادبی بستگی داشته و درباره ادبیات باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
فرهنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
الأدبيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
Literary, Literarily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
littérairement, littéraire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
літературно , літературний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
kwa kifasihi, fasihi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
литературно , литературный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
literarisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
ادبی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
ادبی طور پر , ادبی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
সাহিত্যিকভাবে , সাহিত্যিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
문학적으로 , 문학적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
edebi olarak, edebi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
literacko, literacki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
文学的に , 文学的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
ספרותית , ספרותי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
साहित्यिक रूप से , साहित्यिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
อย่างวรรณกรรม , วรรณกรรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
literair
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
literariamente, literario
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
letterariamente, letterario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
literariamente, literário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
文学地 , 文学的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ادبی
تصویر ادبی
secara sastra, sastra
دیکشنری فارسی به اندونزیایی