جدول جو
جدول جو

معنی اطواخ - جستجوی لغت در جدول جو

اطواخ(اَطْ)
جمع واژۀ طوخ، بمعنی دم. دنبال، کلام و شر که از دور آید. (از متن اللغه). شر و بدی که از دور آید، کلام، تنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضیق. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطواق
تصویر اطواق
طوق ها، گردن بندها، چیزی که گرداگرد چیزی را می گیرد
نخطی حلقه مانند دور گردن برخی پرندگان و حیوانات ها، جمع واژۀ طوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطواد
تصویر اطواد
طودها، کوه بزرگ ها، جمع واژۀ طود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکواخ
تصویر اکواخ
کوخ ها، خان های بی پنجره، خانه هایی که کشاورزان و فالیزبانان میان کشتزار برای خود درست می کنند، جمع واژۀ کوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطوار
تصویر اطوار
طورها، پنجاه و دومین سورۀ قرآن کریم ها، مکی ها، دارای ۴۹ آیه ها، کوه ها، جمع واژۀ طور
فرهنگ فارسی عمید
(اَطْ)
جمع واژۀ طور. (ناظم الاطباء) (ترجمان ترتیب عادل ص 67). جمع واژۀ طور، یک بار. قال اﷲ تعالی ’خلقکم اطواراً’ قال الاخفش: ای طوراً نطفه و طوراً علقه و طوراً مضغه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ طور، بمعنی تاره، یقال: اتیته طوراً بعد طور، یعنی یک بار پس از بار دیگر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کوخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ کاخ و کوخ، به معنی کازه از نی کلک ومانند آن بی روزن. (آنندراج). و رجوع به کوخ شود، لرزه زده شدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ / زِ کَ / کِ)
پخته گردیدن، یقال: طبخه فاطبخ. (منتهی الارب). پخته گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لسان العرب چنین است:طبخ القدر و اللحم... و اطبخه (و این اخیر از سیبویه است) فانطبخ و اطبخ، ای اتخذ طبیخاً. و در متن اللغه آمده است: اطباخ برای مطاوعه است چون انطباخ.
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ نِ)
ناگوارد آوردن چیز را. (ناظم الاطباء). بناگوارد آوردن کسی را. (آنندراج) (منتهی الارب). به تخمه آوردن. (از اقرب الموارد). اطناخ چربی، به تخمه آوردن کسی را. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
ابوزیاد گوید: و از آبهای عمرو بن کلاب اطواء است که در کوهی بنام شراء واقع است. (از معجم البلدان) ، و عبارت لسان العرب چنین است: فروافکندن آنچه در درون کسی است. (از اقرب الموارد). فروانداختن آنچه در اجواف کسی است. (از متن اللغه). پلیدی انداختن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به حاجتگاه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به قضاء حاجت شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تطییف. (زوزنی). رجوع به تطییف شود
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طوی، چاه با سنگ بنا شده. (ازمعجم البلدان) (از متن اللغه). رجوع به طوی ّ شود، نوعی ماهی دریایی و نام دیگر آن حنفاء است. (لغت خطی). رجوع به حنفاء شود. نوعی از ماهی سطبرپوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ماهیی است در دریا. (مهذب الاسماء) ، ناقهالبحر. (قاموس عصری عربی به انگلیسی) ، گاو. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خارپشت، صدف، کمان سخت که زه آن متصل به قبضه باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ج اطم. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به اطم شود
اطواء ناقه، نوردهای پیه کوهان ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نخوردن چیزی را و گرسنه داشتن خود را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
پیچیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انطواء. (اقرب الموارد). و رجوع به انطواء و طوی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
از قرای فیّوم است. و نام آن هنگام فرمانروایی عبدالله بن سعد بن ابی سرح بر مصر آمده است و در مصر شنیدم که اطواب و فیوم از اعمال بهنسا از نواحی مصر است و دو موضع مزبور نزدیک به یکدیگراند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طوب، آجر و آن جمع قله است. (از معجم البلدان) ، پاکتر. (مهذب الاسماء). خوب تر. طیب تر. پاکیزه تر. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام).
- امثال:
اطیب اللحم عوذه. (مجمع الامثال در ذیل اخبث).
، حلال تر. (ناظم الاطباء) ، خوشتر. (مهذب الاسماء) : و یقال اطیب بقاع الدنیا اربعه: شعب بوان و صغد سمرقند و نهرالابله وغوطه دمشق. (یادداشت مؤلف) : و تلک الالحان اطیب لان تلک الاجسام احسن ترکیباً. (رسایل اخوان الصفا) :
سال امسال تو ز پار اجود
روز امروز تو ز دی اطیب.
فرخی.
تا سلام و تحیت ما را اطیبه... بخان رساند. (تاریخ بیهقی). واطیب البزما یرتفع من مرو. (صورالاقالیم اصطخری).
خجسته بادت عید و چو عید باد مدام
همیشه روز و شب تو ز یکدگر اطیب.
؟
- ما اطیبه، چه پاکیزه و خوش است. (ناظم الاطباء).
- امثال:
اطیب من الحیاه.
اطیب من الماء علی الظّماء. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طود. (دهار). جمع واژۀ طود، کوه یا کوه بزرگ. (آنندراج) (منتهی الارب). جمع واژۀ طود، کوه. (هفت قلزم).
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طوق، گردن بند و هرچه گرد چیزی دیگر باشد. (فرهنگ نظام) (از آنندراج). جمع واژۀ طوق، گردن بند و هرچه گرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب) ، از اعلام است. (ناظم الاطباء) ، نام موضعی است نزدیک شعباء و کوه قار بدانجا است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طاوس. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب). جمع واژۀ طاوس، پرنده ای است خوشرنگ از پرندگان. (آنندراج). و رجوع به طاوس و طواویس شود.
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طوط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به طوط شود، صوت شکم هنگام گرسنگی. (از متن اللغه) ، ناله کردن مرد. (از اقرب الموارد) (از دائره المعارف فرید وجدی) ، نالۀ کره شتر. (از متن اللغه). اطّت بکم الرحم، رقّت و حنّت . (اقرب الموارد) : اطت له رحمی، مهربان شد و جنبید برای او قرابت زهدانی من. (ناظم الاطباء). مهربان شدن وبجنبش آمدن یا جنبیدن عرق خویشی. (از متن اللغه).
- هم اهل اطیط و صهیل، ای ابل وخیل. (اقرب الموارد).
- هم اهل صهیل و اطیط، ای خیل و ابل. (از متن اللغه).
، بانگ محمل و رحل. (مهذب الاسماء). آواز کردن رحل. (فرید وجدی). آواز کردن پالان و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جرست کردن پالان و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). آواز پالان شتر از گرانی بار. (آنندراج) (زوزنی) ، بانگ موزه. (مهذب الاسماء) ، گرسنگی. (از متن اللغه) (آنندراج) (منتهی الارب) ، هسته فوفل. (از دزی ج 2 ص 28)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طول. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به طول شود
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
دراز کردن چیزی را. اطاله: صددت فاطولت الصدود. (از اقرب الموارد). رجوع به اطاله شود. دراز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(طَوْ وا)
تهمت زننده به کسی در قول یا فعل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطوال
تصویر اطوال
دراز کردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباخ
تصویر اطباخ
پختن، بریانیدن: بریان کردن، دیگ برنهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطوار
تصویر اطوار
روشها، طریقها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طائوس در فارسی طاووس، تاووسان خاستگاه این مرغ چنانکه در بسیاری از واژه نامه ها آمده ایران و به گفته برخی) بلاد عجم (بوده باید پذیرفت که واژه تاووس پارسی است فراشمرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطواق
تصویر اطواق
جمع طوق، یاره ها گردن بندها چنبرها جمع طوق گردن بندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطواد
تصویر اطواد
جمع طود، کوه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطوار
تصویر اطوار
جمع طور، حال، وضع، در فارسی، حرکات و رفتار بی مزه
فرهنگ فارسی معین
ادا، ژست، قر، ناز، اشکال، انحا
فرهنگ واژه مترادف متضاد