جدول جو
جدول جو

معنی اطط - جستجوی لغت در جدول جو

اطط
(اُطْ طَ)
جمع واژۀ آطّ. (ناظم الاطباء) (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
اطط
(اَ طَطط)
دراز. مؤنث: ططّاء. (از متن اللغه) ، گلهای تازه. (آنندراج) ، شاهد نوخاسته. (مؤید الفضلا)
لغت نامه دهخدا
اطط
(اَ طَ)
نام موضعی میان کوفه و بصره پشت مدینۀ آزر. (منتهی الارب). موضعی میان کوفه و بصره پس مدینۀ آزر. (ناظم الاطباء). اطط و اطد، شهری است بین کوفه و بصره نزدیکتر به کوفه. (مراصد). و یاقوت آرد: سرزمین میان کوفه و بصره نزدیک کوفه را اطط یا اطد خوانند و آن موضع در پشت مدینۀ آزر پدر ابراهیم (ع) است. ابوالمنذرگوید از اینرو بدین نام خوانده شده که در فرودگاهی از زمین است. (از معجم البلدان). رجوع به اطد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خطط
تصویر خطط
خطه ها، سرزمینها، ناحیه ها، جمع واژۀ خطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطط
تصویر شطط
تجاوز کردن از حد و اندازه، از اندازه گذشتن در هر چیزی، دور شدن از حق، جور و ستم بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
حصار سنگین. (آنندراج) (منتهی الارب). پناهگاه. ج، آطام. (مهذب الاسماء). کوشک و هر قلعۀ سنگین. (ناظم الاطباء). حصن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ / اُ)
قلعه های چند مر اهل مدینه را. ج، آطام و واحدآنها را اطمه گویند. (ناظم الاطباء). بمعنی دژهاست و بیشتر حصن های مدینه را بدین نام خوانند و گاه بر جز حصون نیز اطلاق شود. ج، آطام. اوس بن مغراء گوید:
بث الجنود لهم فی الارض یقتلهم
ما بین بصری الی آطام نجرانا.
و زید بن خیل طایی گوید:
انیخت بآطام المدینه اربعاً
و عشراً یغنی فوقها اللیل طائر
فلما قضی اصحابنا کل حاجه
و خط کتاباً فی المدینه ساطر
شددت علیها رحلها و شلیلها
من الدرس و الشعراء و البطن ضامر.
(از معجم البلدان) ، اشعۀ خورشید. (از متن اللغه). کشیدن خورشید اطنابش را، طلوع کردن آن. (از اقرب الموارد) ، دراز کشیدن خورشید شعاع را، غروب کردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)، پی یکدیگر رفتن شتران. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رسیدن برخی از شتران به برخی در سیر. (از متن اللغه)، دور و دراز رفتن نهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطناب نهر، دور شدن جریان آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)، اطناب در دویدن، رفتن به اجتهاد و مبالغه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)، بلاغت آوردن شاعر در وصف و مبالغه کردن مدح باشد یا ذم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطناب در وصف، مبالغه کردن و اجتهاد در آن و اطناب در سخن، مبالغه کردن و راه دوررفتن در آن. (از متن اللغه). اطناب شاعر و جز وی در سخن، بلاغت آوردن در وصف خواه مدح باشد و خواه ذم و مبالغه کردن در کلام. (از اقرب الموارد) (آنندراج)، دراز کشیدن عبارت و لفظ را. خلاف ایجاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دراز گفتن سخن و بسیار گفتن. و با لفظ آوردن و دادن و رفتن مستعمل. (آنندراج). دراز کردن و طول دادن در کلام. (فرهنگ نظام). طول کلام و مبالغۀ در آن و اغراق. (ناظم الاطباء). و در بهار عجم نوشته که اطناب به لفظ دادن و آوردن و رفتن مستعمل. (غیاث). مبالغت کردن در سخن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). بسیار گفتن. (زوزنی). دراز کردن سخن را. (یادداشت مؤلف). و در تداول علم معانی، گزاردن مقصود به بیشتر از عبارت متعارف است. (از تعریفات جرجانی). خبر دادن به مطلوب یعنی معشوق به سخنی دراز است زیرا مقصود متکلم فزونی سخن در نزد مطلوب است از اینرو که مایۀ فزونی نظر وی گردد. و نیز گفته اند اطناب لفظ زاید بر اصل مقصود است. (از تعریفات جرجانی). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون از جرجانی آرد: اهل بلاغت گویند: اطناب و ایجاز مهمترین انواع بلاغت است چنانکه از برخی آورده اند که گفته است: بلاغت عبارت است از اطناب و ایجاز و صاحب کشاف آرد: همچنانکه بلیغ باید در مورد اجمال به ایجاز سخن پردازد، سزاست که وی در جای تفصیل نیز سخن را بسط دهد چنانکه هنگام سخن گفتن با محبوب سخن را بدرازا می کشانند زیرا فزونی سخن گفتن مایۀ درازی مصاحبت و فزونی توجه محبوب می گردد همچون پاسخ موسی درباره پرسش حق تعالی: ’ما تلک بیمینک یا موسی ؟’ که گفت: ’هی عصای اتوکاء علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها مآرب اخری’ - انتهی. و درباره اینکه آیا مساوات واسطۀ میان ایجاز و اطناب است و اگر هست آیا داخل در ایجاز می باشد یا نه ؟ اختلاف نظر است. سکاکی و گروهی مساوات را واسطه می دانند ولی آن را نه ناپسند دانندو نه مذموم، زیرا مساوات را به سخنان متعارف مردم عامه تفسیر کرده اند که گفتار آنان جنبۀ بلاغت ندارد وایجاز را عبارت از ادای مقصود به کمتر از گفتار متعارف دانسته و اطناب را به ادای سخن به بیشتر از حد متعارف تعریف کرده اند. و ابن اثیر و گروهی مساوات را واسطه نمی دانند و گویند: ایجاز تعبیر کردن از مقصود به لفظی غیرزاید، و اطناب به لفظی زایدتر است. و قزوینی گوید نزدیکتر بصواب آن است که گفته شود: شیوۀ تعبیر پسندیده آن است که مقصود را یا بلفظی مساوی با اصل مراد ادا کنند و یا با کمتر از آن، اما وافی به مقصود، و یا زاید بر آن برای فایده ای. نخست را مساوات و دوم را ایجاز و سوم را اطناب گوییم... و نیز سکاکی برای ایجاز دو معنی قائل شده است: یکی آن که سخن کمتر از تعبیر متعارف باشد و دیگر آن که کمتر از حدی باشد که مقتضی ظاهر مقام است و میان ایجاز و اختصارتفاوتی نیست... و برخی بر آنند که اطناب همان اسهاب است ولی حقیقت آن است که اسهاب اخص از اطناب است زیرا اسهاب چنانکه تنوخی و دیگران گفته اند عبارت از تطویل سخن است خواه برای فایده ای باشد و خواه نباشد.
اقسام اطناب:
اطناب بر دو گونه است:
الف - اطناب بسط که عبارت از فزونی و تکثیر جمله ها است همچون آیۀ: ’ان فی خلق السموات و الارض’ (قرآن 164/2) تا آخر آیه در سورۀ بقره، که در آن رساترین و بلیغترین اطناب است زیرا خطاب با ثقلین و در هر عصر و زمانی به عالم و جاهل و مؤمن و کافر و منافق است.
ب - اطناب بشیوه های دیگر ودارای انواع بسیار است بدینسان: 1- درآمدن یک یا چند حرف تأکید. 2- داشتن حرفهای زاید. 3- تأکید. 4- تکریر (یا تکرار). 5- صفت. 6- بدل. 7- عطف بیان. 8- عطف یکی از دو مترادف بر دیگری (یا عطف تفسیری). 9- عطف خاص بر عام و برعکس. 10- ایضاح پس از ابهام. 11-تفسیر. 12- گذاردن اسم ظاهر بجای ضمیر. 13- ایغال. 14- تذییل. 15- طرد و عکس. 16- تکمیل مسمی به احتراس. 17- تتمیم. 18- استقصاء. 19- اعتراض. 20- تعلیل که فایدۀ آن تقریر است... (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان کتاب ذیل ’اطناب’ و ’ایجاز’ و ’مساوات’ و ’اسهاب’ شود: شیر... در اعزاز و ملاطفت او (گاو) اطناب نمود. (کلیله و دمنه). و از اشباع و اطناب مستغنی گردانیدی. (کلیله و دمنه). و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطایف و ادوات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است. (کلیله و دمنه). و ذکر این معنی از آن شایعتر است که در آن بزیادت و اطناب حاجت افتد. (کلیله و دمنه).
چون خیمۀ ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب.
خاقانی.
سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی
طناب او همه حبل اﷲ آید ازاطناب.
خاقانی.
از این شیوه اطناب تمام بنوشت و سر نامه ببست و بدست غلام بداد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 345). در اطناب ذکر مصیبت این شهاب مضی ٔ و اسهاب شرح رزیت این نقاب المعی عمر بسر آوردی. (ایضاً ص 460). چه اختصار درسیاقت و نظم اولی است از اطناب و اکثار. (تاریخ قم ص 183).
بمدح او همه اطناب خوشتر است ارچه
مثل بود که ز اطناب به بود ایجاز.
قاآنی.
- اطناب آوردن، سخن دراز گفتن. اطالۀ کلام. مبالغت کردن:
بدین عمری که تا نگشوده ای لب بایدت بستن
که جز طول امل در گفتگو اطناب می آرد.
واله هروی (از آنندراج).
- اطناب دادن، طول دادن سخن. اطالۀ کلام. مبالغت کردن در گفتار:
هر خطبه ای را ای خطیب ایجاز واجب دیده ای
امروز در رویش نگر اطناب ده تحمید را.
میر حسن دهلوی (از آنندراج).
- اطناب کردن، مبالغت کردن در سخن. اطالۀ کلام کردن. پرگویی کردن. سخن دراز آوردن. شیوۀ اطناب برگزیدن. در تداول عامه، روده درازی کردن:
کردم اطناب و گفته اند مثل
حاطب اللیل مطنب مکثار.
خاقانی.
رجوع به اطناب شود.
- اطناب ممل و ایجاز مخل. رجوع به ایجاز و اطناب و مساوات شود
دست خود را گزیدن. (از ذیل اقرب الموارد). گزیدن چنانکه دست خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوال که بر سر زه کمان بود. (مهذب الاسماء) ، دوال که بر قبضۀ کمان بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوالی که به کمرساز بندند. یقال: شدّ اطنابهالابزیم. ج، اطانیب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صفا اطیط، صفاالاطیط، موضعی است که در شعر امروءالقیس بدین سان آمده است:
لمن الدیار عرفتها بسحام
فعمایتین فهضب ذی اقدام
فصفاالاطیط فصاحتین فعاشم
تمشی النعام به مع الارآم
دارٌ لهند و الرباب و فرتنی ̍
و لمیس قبل حوادث الایام.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ طَ)
نام کوهی است. (از متن اللغه) (آنندراج) ، ظرف ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظراف کسی متاعی را، برای وی ظرفی ساختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف به کسی، یاد کردن نام وی را به زیرکی و هوشمندی یا مهارت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف مرد، فزونی یافتن ظروف وی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کَ ضَ مَ)
اطیط شتر، ناله کردن آن. (از اقرب الموارد). بانگ شتر بزاری. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناله کردن شتران از ماندگی یا از جدایی بچه یا از ناتوانی ولاغری. و گویند: لاآتیک ما اطت الابل، یعنی نخواهم آمدترا گاهی که شتر ناله کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ ناقه. (مهذب الاسماء). نالیدن و زاری کردن شتر از ماندگی یا جدا شدن از کرۀ خود و این نالۀ آوازی است که از درون شتر برخیزد، چه هنگام نوشیدن آب آوازی از پری شکم حیوان برمی آید. (از متن اللغه) ، اظرار رونده، افتادن وی در سرزمین پر از سنگ تیز و سخت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اظرار زمین، فزونی یافتن سنگهای تیز و گرد آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
- امثال:
اظرّی فانک ناعله، به طاء معروف تر است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مثل ’اطرّی فانک ناعله’ در ذیل مدخل اطرار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
جایی است نزدیک کوفه از طرف جهینه که در آغاز ایام فتوح لشکریان مسلمانان بدانجا فرودآمدند. (از مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
چیزی: ماذاق اطلاً، نچشید چیزی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، اطلاق شدن بر، افتادن بر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تهیگاه. ج، آطال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). اطل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). تمام خاصره یا جایگاه جدا شدن دنده ها.
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
رجوع به اطل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَطط)
مرد کج زنخ. (منتهی الارب). کژزنخ
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
داهیه. (متن اللغه). مرد نیک زیرک و رسا. (منتهی الارب) : هو اطلط منه، او زیرکتر است از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
قاط. (منتهی الارب). سعر قاطط، نرخ گران. وردنا ارضاً قاططا، یعنی درآمدیم در زمینی که نرخهای گران داشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به قاط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از الط
تصویر الط
رومی تازی شده سیسنبر از گیاهان افتاده دندان کرم خورده دندان
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنی که آنرا گرم کنند و کیسی و چین و نورد جامه را توسط آن بر طرف سازند و یا در طول ساق شلوار خط ایجاد کنند. سابقا بجای آلت آهنین کنونی نیم خمی را بر جایی نصب میکردند و بزیر آن آتش میافروختند و جامه بر نیم خم میکشیدند. یا اتوی برقی (الکتریکی)، اتویی که حرارت آن بوسیله یک صفحه عایق میکا که دور آن سیم فرونیکل پیچیده شده و دو سر آن بدو شاخه برق وصل است تاء مین میگردد. چین بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابط
تصویر ابط
زیر بغل خش شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احط
تصویر احط
فرو افتاده تر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلط خلطها، صفرا و خون و بلغم و سودا، ترشحات نسوج آلی، ترشحات قصبه الریه و شعب آن که با سرفه بخارج دفع میشود، داروهای خوشبو. یا اخط اربعه. چهار نوع مزاج مردم: بلغم صفرا سودا دم (خون)، یا اخط ردیه. رطوبت فاسد و گندیده. یا اخط فاسده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازط
تصویر ازط
کج زنخ، کوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطیط
تصویر اطیط
غار و غور شکم، یزو از گیاهان، نام کوهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطم
تصویر اطم
خشمیدن، چسبیدن پیوستن، بند آمدن: پیشاب
فرهنگ لغت هوشیار
ماست بندی درآمیختن کشک خوراندن ماست کشک: پینو (قرت ترکی) کشک پینو ماستینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطل
تصویر اطل
تهیگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطر
تصویر اطر
اتر
فرهنگ لغت هوشیار
از درختان بده درختی است که بر ندهد سهم تو او فکنده به پیکان بید برگ بر پیکر معاند تو لرزه چون بده (نزاری کهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعط
تصویر اعط
بلند بالا دراز
فرهنگ لغت هوشیار
بیشروی، بیداد ستمگری، فزونخواهی تجاوز کردن از حد و مرتبه خود دور شدن از حد و مرتبه خویش دور شدن از حق واندازه، جور کردن ستم کردن، دوری کردن از حق، ستم ظلم، زیادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطط
تصویر خطط
جمع خطه، پاره زمین ها، سرزمین ها جمع خطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انط
تصویر انط
راس (سفر) دور، زمین پرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطط
تصویر شطط
((شَ طَ))
دوری از حق، ستم، ظلم، زیادت
فرهنگ فارسی معین