همیشه بهار، گلی زرد رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دراز و ستبر که در تمام تابستان گل می دهد و زمستان هم سبز است و از سالی به سال دیگر می ماند و سال بعد نیز گل می دهد، همیشک جوان
همیشه بهار، گلی زرد رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دراز و ستبر که در تمام تابستان گل می دهد و زمستان هم سبز است و از سالی به سال دیگر می ماند و سال بعد نیز گل می دهد، همیشک جوان
کلمه ایست رومی بمعنی مقدم در جنگ، و عرب بدان تکلم کرده است. عبداﷲ بن سبره الحرشی گوید: فان یکن اطربون الروم قطعها فقد ترکت بها اوصاله قطعا و ان یکن اطربون الروم قطعها فان ّ فیها بحمداﷲمنتفعا (یعنی انگشتان او) . (از المعرب جوالیقی ص 26). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 193 و نشوءاللغه شود
کلمه ایست رومی بمعنی مقدم در جنگ، و عرب بدان تکلم کرده است. عبداﷲ بن سَبَره الحَرَشی گوید: فان یکن اطربون الروم قطعها فقد ترکت بها اوصاله قطعا و ان یکن اطربون الروم قطعها فان ّ فیها بحمداﷲمنتفعا (یعنی انگشتان او) . (از المعرب جوالیقی ص 26). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 193 و نشوءاللغه شود
نام حکیمی بوده است یهودی که در جمیع علوم خصوصاً در علم طب مهارتی تمام داشته. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (انجمن آراء) (شعوری). همان اهرن القس است که گاهی ’راء’ آن با اشباع ضمه خوانده شده و ناصرخسرو او را بمنزلۀ مثال اعلای علم و دانش یاد کرده است: از ره دانش بکوش اهرون شو زیرا کاهرون بدانش اهرون شد. ناصرخسرو. اهرون از علم شد سمر بجهان در گر تو بیاموزی ای پسر توئی اهرون. ناصرخسرو. و رجوع به اهرن القس و حواشی مینوی بر دیوان ناصرخسرو ص 636 و تاریخ الحکماء و عیون الانباء شود
نام حکیمی بوده است یهودی که در جمیع علوم خصوصاً در علم طب مهارتی تمام داشته. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (انجمن آراء) (شعوری). همان اهرن القس است که گاهی ’راء’ آن با اشباع ضمه خوانده شده و ناصرخسرو او را بمنزلۀ مثال اعلای علم و دانش یاد کرده است: از ره دانش بکوش اهرون شو زیرا کاهرون بدانش اهرون شد. ناصرخسرو. اهرون از علم شد سمر بجهان در گر تو بیاموزی ای پسر توئی اهرون. ناصرخسرو. و رجوع به اهرن القس و حواشی مینوی بر دیوان ناصرخسرو ص 636 و تاریخ الحکماء و عیون الانباء شود
بورۀ ارمنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بورق. (المنجد). قسمی از بورق ارمنی است و در صنعت صابون سازی به کار است. (از متن اللغه). بورق ارمنی. (منتهی الارب) (از نزهه القلوب) (از اقرب الموارد). بورق احمر. (تحفۀ حکیم مؤمن). گروهی گفته اند بورۀ ارمنی است و گروهی گفته اند سنگی است که به روزگار چون آهک می شود، وی را اندر داروهاء بیرون به کار دارند و نباید خوردن. (یادداشت مؤلف از ذخیرۀ خوارزمشاهی). به رومی او را افراسیمون گویند، بشر گوید: آن بورۀ سوخته است، و به سندی او را قطراوس گویند، و گفته اند: نطرون بوره ای است که از قاین به اطراف برند و رنگ او سرخ است، ابوزید بلخی گوید در کتاب کیمیا که: آن بورۀ ارمنی است دو نوع است: یک نوع سفید است و سبک و به خانه زنبور مشابهت دارد، و نوع دیگر پارها باشد تنک، رازی در کتاب خود آورده است که: در خمیر نان به کار برند آنچه سفید بود او را نطرون گویند. (از ترجمه صیدنه)
بورۀ ارمنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بورق. (المنجد). قسمی از بورق ارمنی است و در صنعت صابون سازی به کار است. (از متن اللغه). بورق ارمنی. (منتهی الارب) (از نزهه القلوب) (از اقرب الموارد). بورق احمر. (تحفۀ حکیم مؤمن). گروهی گفته اند بورۀ ارمنی است و گروهی گفته اند سنگی است که به روزگار چون آهک می شود، وی را اندر داروهاء بیرون به کار دارند و نباید خوردن. (یادداشت مؤلف از ذخیرۀ خوارزمشاهی). به رومی او را افراسیمون گویند، بشر گوید: آن بورۀ سوخته است، و به سندی او را قطراوس گویند، و گفته اند: نطرون بوره ای است که از قاین به اطراف برند و رنگ او سرخ است، ابوزید بلخی گوید در کتاب کیمیا که: آن بورۀ ارمنی است دو نوع است: یک نوع سفید است و سبک و به خانه زنبور مشابهت دارد، و نوع دیگر پارها باشد تنک، رازی در کتاب خود آورده است که: در خمیر نان به کار برند آنچه سفید بود او را نطرون گویند. (از ترجمه صیدنه)
مطرونه ’ه’ در آخر عربی آن، گیاه بج (شجرهالبج) یا مشمش بری و میوۀ آن. ’مادرونوآربول’ (درخت مادرون) ’مادرونوفروتا’ (میوۀ مادرون) : الحنا الاحمر المعروف بعجمیه الاندلس بالمطرونیه. (از دزی ج 2 ص 600). و رجوع به مادۀ بعد شود
مطرونه ’ه’ در آخر عربی آن، گیاه بج (شجرهالبج) یا مشمش بری و میوۀ آن. ’مادرونوآربول’ (درخت مادرون) ’مادرونوفروتا’ (میوۀ مادرون) : الحنا الاحمر المعروف بعجمیه الاندلس بالمطرونیه. (از دزی ج 2 ص 600). و رجوع به مادۀ بعد شود
کر. اصم. (از اقرب الموارد). گرانگوش. ج، اطارشه. (مهذب الاسماء). گران گوش، کذا فی التاج، و فی النصاب: اطروش، کر. (مؤید الفضلاء). بمعنی کر جزئی است یعنی کرگونه. (از انساب سمعانی). کر که به هندی بهرا گویند. (از شروح نصاب) (غیاث) (آنندراج). کسی که گوشش نمی شنود و نام دیگر فارسیش کر است. (فرهنگ نظام). رجل اطروش، مرد کر. (ناظم الاطباء)
کر. اصم. (از اقرب الموارد). گرانگوش. ج، اطارشه. (مهذب الاسماء). گران گوش، کذا فی التاج، و فی النصاب: اطروش، کر. (مؤید الفضلاء). بمعنی کر جزئی است یعنی کرگونه. (از انساب سمعانی). کر که به هندی بهرا گویند. (از شروح نصاب) (غیاث) (آنندراج). کسی که گوشش نمی شنود و نام دیگر فارسیش کر است. (فرهنگ نظام). رجل اطروش، مرد کر. (ناظم الاطباء)
ابوالقاسم علوی اطروش. نزیل استراباد و از افاضل علویان و اعیان اهل ادب بود. وی به قاضی ابوالحسن علی بن عبدالعزیز نامه ای نوشت که مشتمل بر نظم و نثر بود. ثعالبی نسخۀنامۀ مذکور را در یتیمهالدهر نقل کرده که در حدود یک صفحه است، از جملۀ ابیاتی که در نامۀ مزبور آمده قصیده ای مشتمل بر 8 بیت است که مطلع آن این است: یا وافر العلم و الانعام و المنن و وافر العرض غیر الشحم و السمن. و این ابیات را درباره برخی از رئیسان جرجان سروده است: خلیلی فرامن الدهخذا خذا حذرا من وداده خذا یکنی بسعد و نحسا حذا و کل الخلائق منه کذا. (از یتیمهالدهرج 3 صص 278- 280) احمد بن یحیی بن سهل بن السدی الطائی المنبجی الشاعر المقری النحوی الاطروش، مکنی به ابوالحسن. رجوع به احمد شود
ابوالقاسم علوی اطروش. نزیل استراباد و از افاضل علویان و اعیان اهل ادب بود. وی به قاضی ابوالحسن علی بن عبدالعزیز نامه ای نوشت که مشتمل بر نظم و نثر بود. ثعالبی نسخۀنامۀ مذکور را در یتیمهالدهر نقل کرده که در حدود یک صفحه است، از جملۀ ابیاتی که در نامۀ مزبور آمده قصیده ای مشتمل بر 8 بیت است که مطلع آن این است: یا وافر العلم و الانعام و المنن و وافر العرض غیر الشحم و السمن. و این ابیات را درباره برخی از رئیسان جرجان سروده است: خلیلی فرامن الدهخذا خذا حذرا من وداده خذا یکنی بسعد و نحسا حذا و کل الخلائق منه کذا. (از یتیمهالدهرج 3 صص 278- 280) احمد بن یحیی بن سهل بن السدی الطائی المنبجی الشاعر المقری النحوی الاطروش، مکنی به ابوالحسن. رجوع به احمد شود
نام سردار رومی در زمان انوشیروان و محافظ شهر حلب، (لغات شاهنامه ص 40) : حلب شد بکردار دریای خون بزنهار شد لشکر باطرون، فردوسی، چه قیصر چه آن بی خرد باطرون زبانش روان را گرفته زبون، فردوسی، ، حقیقت، در حقیقت، (ناظم الاطباء)
نام سردار رومی در زمان انوشیروان و محافظ شهر حلب، (لغات شاهنامه ص 40) : حلب شد بکردار دریای خون بزنهار شد لشکر باطرون، فردوسی، چه قیصر چه آن بی خرد باطرون زبانش روان را گرفته زبون، فردوسی، ، حقیقت، در حقیقت، (ناظم الاطباء)
مقامی است بلند درون شهر روم در میدانی که آنجا هر سال پادشاه جشن کند، (یادداشت مؤلف)، نام کوهی بلند در روم که در آنجا هر سال عیش کنند، (ناظم الاطباء)، خانه و بازارهای بصره و کوفه که با هم اتصال دارند، (منتهی الارب) (آنندراج)، کنارۀ نمایان شهر دور از خانه ها، (منتهی الارب)
مقامی است بلند درون شهر روم در میدانی که آنجا هر سال پادشاه جشن کند، (یادداشت مؤلف)، نام کوهی بلند در روم که در آنجا هر سال عیش کنند، (ناظم الاطباء)، خانه و بازارهای بصره و کوفه که با هم اتصال دارند، (منتهی الارب) (آنندراج)، کنارۀ نمایان شهر دور از خانه ها، (منتهی الارب)
نام رومی یکی از پادشاهان محلی عرب که در قرن سوم میلادی در حضر (واقع در میان دجله و فرات) حکومت میکرد. و اعراب او را ضیزن نامند. شاپور اول ساسانی (241- 271 میلادی) وی را محاصره کرد و پس از چهارسال نظیره (نضیره) دختر ساطرون عاشق شاپور شد و بحیلت شهر را تسلیم کرد. این داستان نغز در ترجمه طبری چ مشکور ص 92 تا 94 و معجم البلدان ج 3 ص 290 ذیل کلمه حضر و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 225 و 226 آمده است. و نیز رجوع به ضیزن شود
نام رومی یکی از پادشاهان محلی عرب که در قرن سوم میلادی در حضر (واقع در میان دجله و فرات) حکومت میکرد. و اعراب او را ضیزن نامند. شاپور اول ساسانی (241- 271 میلادی) وی را محاصره کرد و پس از چهارسال نظیره (نضیره) دختر ساطرون عاشق شاپور شد و بحیلت شهر را تسلیم کرد. این داستان نغز در ترجمه طبری چ مشکور ص 92 تا 94 و معجم البلدان ج 3 ص 290 ذیل کلمه حضر و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 225 و 226 آمده است. و نیز رجوع به ضیزن شود
در صیدنۀ ابوریحان آمده است: بزبان رومی و سریانی اطرین گویند و بپارسی شاه افروش گویند و آمدی گوید: زلانیا و قطایف و آنچه از فطیر سازند او را اطریه گویند و فارابی در دیوان خود آورده: اطریه طعامی است که معتاد ترکانست - انتهی. و پیداست که منظور از اطرین همان اطریه است. رجوع به اطریه شود
در صیدنۀ ابوریحان آمده است: بزبان رومی و سریانی اطرین گویند و بپارسی شاه افروش گویند و آمدی گوید: زلانیا و قطایف و آنچه از فطیر سازند او را اطریه گویند و فارابی در دیوان خود آورده: اطریه طعامی است که معتاد ترکانست - انتهی. و پیداست که منظور از اطرین همان اطریه است. رجوع به اطریه شود