جدول جو
جدول جو

معنی اطرمساس - جستجوی لغت در جدول جو

اطرمساس(پَ سَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اطرمساس شب، تاریک شدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طُ رُ)
قسمی گاری و عرابه. نوعی دلیجان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رمس. گورها
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ زَ)
دفن کردن مرده. (منتهی الأرب). در گور کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طس ّ. (از اقرب الموارد). رجوع به طس ّ و طست و طشت شود، داخل کردن سوار پای خود را در زیر بغل دست اسب، و این عیب سوار است. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسایانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدست سودن چیزی را و بسایانیدن. (آنندراج). بربسودن داشتن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). به بسودن شروع کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بسودن گرفتن، شب آینده. (غیاث اللغات) (آنندراج). شب امروز. (یادداشت مؤلف). شبی که بعد از گذشتن روز حاضر می آید:
ورا گفت بهرام کای خوبزن
بیا امشبی تابه ایوان من.
فردوسی.
به گردان چنین گفت پس پهلوان
هم امشب شوم من سوی سیستان.
فردوسی.
باید که مرا امروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی).
خبرم شده ست امشب بر یار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد.
امیرخسرو (از آنندراج).
، شب گذشته. (غیاث اللغات) (آنندراج). چنانکه صبح میگوییم: امشب نخوابیدم و منظورمان شب گذشته است
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اطلمساس شب، تیره شدن آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ مِ)
تاریکی، تراکم تاریکی، ابر تنک، گرد و غبار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خاموش بودن.
لغت نامه دهخدا
الخادم. لما توفی فلاطن سار (ارسطو) الی ارمیاس الخادم الوالی کان علی اترنوس ثم لما مات هذا الخادم رجع الی اثینس. (عیون الانباء ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خشم کردن با هم. (از منتهی الارب). ارباس. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ارتساس خبر، فاش شدن و ظاهر گشتن آن. ظاهر گردیدن آن. پراکنده شدن آگاهی
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
ادلمساس لیل، سخت تاریک شدن شب
لغت نامه دهخدا
(اَطَ)
برنجاسف. رجوع به ارطاماسیا شود، وعده بد کردن. (منتهی الأرب) ، لرزانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، رسیدن کسی را رعد و برق. (منتهی الأرب) ، غریدن. بارعد شدن آسمان. (تاج المصادر بیهقی) ، لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الأرب) ، ریزان گردیدن: ارعد الکثیب، ریزان گردید تل ریگ. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (دهار). نامه ها و کاغذها یا صحیفه ها که محو کرده بر آن نویسند. (آنندراج). و رجوع به طرس شود، تندی گرداگرد حشفه، گوشت گرداگرد ناخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زه بن ناخن. (غیاث اللغات) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء) ، طرف رگ ابهر، خاکستر مخلوط به خون که بدان دیگ شکسته را لیسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، اطر، کنارۀ سرخی لب ببروت موی. (مهذب الاسماء) ، چیزی که در درون آن طعام گذارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارماس
تصویر ارماس
جمع رمس، گو رها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراس
تصویر اطراس
جمع طرس، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساس
تصویر امساس
پرواسیدن: به دست چیزی راسودن بسودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرماس
تصویر طرماس
تاریکی ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرماس
تصویر اخرماس
خاموش بودن خامشیدن خوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار