جدول جو
جدول جو

معنی اطرانوس - جستجوی لغت در جدول جو

اطرانوس
(اَ)
آطرانوس. نام قضایی است از ولایت خداوندگار و متصل به ایالت بروسه. از طرف شمال به بروسه و از مشرق به خرمنجق و از طرف جنوب به سنجان و از طرف مغرب به قضای کرماست محدود است. مساحت آن 6300 هزار گز مربع و دارای 22037 تن جمعیت است و همه دین مسلمانی دارند. از 107 قریه مرکب است و دارای 101 جامع و 108 مکتب است. از مرکز ولایات تا مرکز قضا دو طریق وجود دارد، یکی از راه کوهستان که 10 ساعت راه است و دیگری از طریق دره که 12 ساعت راه و صعب العبور است. اکثر زمینهای این قضا کوهستانی است و در دره ها کشت و ورز فراوان است. از محصولات عمده اش تریاک، انگور، پنبه و سیب قابل ذکر است. در قسمتهای شرقی این قضا جنگل وجود دارد و از انواع مختلف درختان جنگلی مردم برای تهیۀ الوار استفاده میکنند و این صنعت خاص اهالی این ناحیه است وبیشتر این الوارها را بوسیلۀ رودخانه بنقاط دیگر صادر می کنند. و علاوه بر اینها بعضی از مردم به نساجی و استخراج معادن اشتغال دارند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به آطرانوس و ادراناس در همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اورانوس
تصویر اورانوس
(دخترانه)
نام هفتمین سیاره منظومه شمسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورانوس
تصویر اورانوس
هفتمین سیارۀ منظومۀ شمسی به نسبت فاصله از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقیانوس
تصویر اقیانوس
بحر محیط، دریای بسیار بزرگ، هر یک از پنج پهنۀ گستردۀ آب شور با دریاها و جزیره های بسیار که به هم متصل هستند و اطراف کرۀ زمین را فرا گرفته اند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ طِ)
نام کاتب ابن الهیثم. (الوزراء و الکتاب ص 18).
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
مردی از مردم آتن بود. با گروهی ستونی از سنگ بساخت و روی آن درود و ثنا بر ارسطونوشت. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 55، و اسطفانس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
محله ایست به بصره بنام کاتبی نصرانی در قدیم که در روزگار زیاد یا نزدیک بدان میزیست. (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع) ، دندان بر هم چریدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). اصطلاق فحل به نابش، صرف کردن آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
نام دهقانی است. فرزدق گوید:
و لولا فضول الاصطفانوس لم تکن
لتعدو کسب الشیخ حین تحاوله.
و وی دهقانی از مردم بحرین بود و ازمذهب مجوس پیروی میکرد و کاتب عبیدالله بن زیاد و صاحب ’سکۀ اصطفانوس’ در بصره بود. (از المعرب جوالیقی). و رجوع به ص 43 و حاشیۀ همان صفحۀ المعرب و معجم البلدان ج 5 ص 99 شود، در تداول صوفیان، عبارت از وله غالب بر قلب است وآن نزدیک به هیمان است، کذا فی اصطلاحات الصوفیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). گونه ای وله است که بر دل وارد آید چنانکه در زیر قدرت و سلطۀ آن آرامش حاصل شود. (از تعریفات اصطلاحات صوفیه). و هجویری آرد: اصطلام تجلیات حق بود که بکلیت بنده را مقهور خود گرداند به امتحان لطف اندر نفی ارادتش، و قلب ممتحن و قلب مصطلم هر دو به یک معنی باشد، جز آنکه اصطلام اخص و ارق امتحان است اندر جریان عبارات اهل این طریقت. (کشف المحجوب هجویری چ قویم ص 337). و رجوع به هیمان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ لُ)
شهریست بشام و شهریست بمغرب، یا لغت شامیه است، یالغت رومی است، معنی آن سه شهر و این بحذف الف نیز آمده. (آنندراج). طرابلس یکی در شرق و دیگری در غرب. صاحب حدود العالم درباره اطرابلس شرق آرد: شهریست از شام بر کران دریای روم و اندر وی مسلمانانند. شهریست با نعمت بسیار و کشت و برز و خواسته های بسیار. (حدود العالم). و درباره اطرابلس غرب گوید: نخستین شهریست از افریقیه (از ناحیت مغرب) ، شهری بزرگ است وآبادان و بر کران دریای روم نهاده است و مردم بسیارو جای بازرگانان روم و اندلس و هر چیز که از دریای روم خیزد آنجا افتد. (حدود العالم). رجوع به طرابلس در همین لغت نامه و معجم البلدان و مراصدالاطلاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اذریانوس. قیصر روم. ثم ملک بعده (ای بعد البیوس طرینوس) ایلیوس ادریانوس قیصر احدی وعشرین سنه و بنی مدینته. (عیون الانباء ج 1 ص 74). و رجوع به همان جلد ص 75 و 84 شود. وی از خانوادۀ انطونیوس است. مولد او روم بسال 76 میلادی و وفات در بایا بسال 138م. بود. وی درکودکی یتیم شد و پسر عم او تراژان (طرینوس) بتربیت او همت گماشت و بهنگام مرگ امپراطوری خود را بدو واگذاشت. وی که همه مقامات را بسلسلۀ مراتب طی کرده بود بسال 117 امپراطور شد و کوشید تا در امپراطوری خود آرامش مستقر سازد و بر آن شد که حدود شرقی ممالک روم را همان حدودی قرار دهد که اغسطس مقرر داشته بود و سپس در برتانی استحکامات وسیعی ساخت که بنام ’حصار ادریانوس’ مشهور است و همچنین در آلمان در نواحی دکومات از مایانس تا راتیسبون و در امتداد رود دانوب نیز استحکامات کرد و نیز وی همچون یکتن سیاح و باستانشناس و مدیر در کشورهای خویش سفر کرد و در مسیر خود ابنیۀ عالیه بساخت (در آسیا و در اثینا و غیره) و حوالی روم و خود روم را با بنای ویلای آدریانوس، پل الیانوس و آرامگاه خویش مزین ساخت. وی در امور اداری و حقوقی مملکت اصلاحات اساسی کرد و تخفیف خراج داد و از شکنجۀ مسیحیان بکاست و پیوسته از علوم حمایت کرد و ادبیات و هنرهای زیبا را از عنفوان شباب ارج مینهاد و همواره بترویج آن همت مصروف میداشت بخصوص در آخرین سالهای عمر خویش که در ویلای تیبور اقامت داشت. بدین وجه ادریانوس مدت بیست ویک سال جهان عصر خویش را از صلح و سعادت برخوردار کرد و فقط یک جنگ درزمان او با یهودیان که عصیان کرده بودند بوقوع پیوست و بسختی آنان را سرکوب کردند (132- 135م.). و وی مقام امپراطوری را پس از خود به انطونیوس واگذاشت.
بطلمیوس صاحب مجسطی بزمان او بود. (ابن الندیم). سقناس کتابی در صنعت کیمیا بنام کتاب سقناس فی حکمه للملک ادریانوس کرده است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
سردار و قیصر روم در جنگ با آلب ارسلان سلجوقی در سنۀ 463 هجری قمری سلطان آلب ارسلان که معمورۀ عالم را در حیطۀ تصرف داشت بجانب عراق عرب میرفت و در حدود خوی خبر متواتر شد که پادشاه روم ارمانوس نام، سیصد هزار یا دویست هزار مرد شمشیرزن از دیار فرنگ و روس وارمن فراهم آورده متوجه دیار اسلام است و آن مقدار از بطارقه و اساقفه در ظل رایت او مجتمع گشته اند که محاسب وهم از تعداد ایشان بعجز اعتراف میکند و قیصر وعلمای نصاری قرار بر آن داده اند که بعد از فتح، جاسلیق بجای خلیفه بنشانند و تا سمرقند بلاد اسلام را لگدکوب مراکب ضلالت و طغیان گردانند و صحایف قرآن را سوخته متابعان رسول آخرالزمان را بکشند و شعار ملت مسیحا ظاهر سازند و خط بطلان بر احکام فرقانی کشند. سلطان الب ارسلان بعد از استماع این سخنان عزم رزم رومیان کرده خواجه نظام الملک را با احمال و اثقال ببعضی از حدود ولایات فرستاد و بنفس نفیس قریب پانزده هزار یا دوازده هزار مرد جرار که در آن زمان در موکب نصرت شعار بودند، به استقبال قیصر روان شد و بعد از تقارب فریقین، شاه تکین را که رکن رکین دولت الب ارسلان بود، جهت طلب مصالحه تا خوی نزد قیصر فرستاد و قیصر این معنی را بر ضعف حمل کرده بباد نخوت آتش خصومتش تیزتر گشت. در منازجرد در روز جمعه که خطبای ملت خیرالانام علیه الصلوه و السلام بر منابر اسلام بدعای اللهم افتح جیوش المسلمین زبان گشاده بودند، اصحاب هدایت بر ارباب ضلالت بتسویۀ صفوف قیام کردند. محمدیان غلغلۀ تکبیر و صلوه از اوج آسمان گذرانیدند و عیسویان صدای کوس و ناقوس بذروۀ فلک آبنوس رسانیدند و ارمانس نیزه بدست گرفته در پیش صف بجولان آمد، بهادران روم و ارمن را بمحاربۀ گردان صف شکن تحریص نمود و سلطان الب ارسلان نیز زبان به استمالت جنود ظفرورود گشاده میفرمود که اگر اندک سستی در جنگ واقع شود، ذرّیت اهل اسلام را کفرو ظلام اسیر گردانند و چون بباد حملۀ ابطال رجال، غبار معرکۀ پیکار در هیجان آمد و نیران قتال التهاب یافته روی زمین از خون مردان شجاعت آئین رنگین شد. الب ارسلان دستار از سر برداشته و کمر از میان گشاده پیشانی مسکنت بر خاک نهاد واز پادشاه علی الاطلاق ظفر و نصرت مسئلت کرده در تضرع و زاری آن مقدار مبالغه کرد که هر کس که آوازش شنود، بجای آب جوی خون از دیده گشود و همان لحظه اثر دعای اجابت انتما ظاهر گشته صرصر نکبت بجانب لشکر شقاوت اثر قیصر در اهتزاز آمده سلطان الب ارسلان به استظهار تمام بر بارگیر قمرمسیر سوار گشته به اتفاق جمعی از فارسان میدان نبرد بر رومیان حمله کرد. قیصر ساعتی بمقابله و مقاتله ایستاده بالاخره تزلزل به اقدام ثبات و قرار او راه یافت و بهنگام غروب آفتاب عنان عزیمت بصوب بادیۀ فرار تافت و سلطان از معرکه در معسکر ارمانوس نزول اجلال فرموده سریر او را بفر وجود همایون بیاراست و گوهرآئین را که در سلک امرای عظام انتظام داشت، به تکامشی قیصر مأمور گردانید و او از عقب رومیان شتافته یکی از غلامانش بقیصر رسید و او را اسیر کرده بنظر خواجه رسانید. از غرایب آنکه در وقت عرض لشکر اسامی بهادران در دفتر عارض، آن غلام را بغایت حقیرجثّه دیده از نوشتن نام او اعراض نموده بوده اند و سلطان الب ارسلان یا سعدالدولۀشحنه، علی اخلاف الروایتین، عارض را گفت در تحریر نام این غلام، تمسخر منمای چه می شاید که قیصر بر دست او گرفتار آید. عاقبت آنچه بر زبان آن دولتمند گذشته بود، از حیز قوت بفعل آمد. القصه چون گوهرآئین ارمانوس را بنظر سلطان ارسلان رسانید، سلطان او را سخنان درشت گفت و بقول یافعی برخاسته بر دست خود تازیانه بر سرش زد و او را بر عدم قبول مصالحه سرزنش کرد و قیصر هزاروپانصد دینار جهت فدای نفس خود و سایر اسیران روم قبول کرد و مراسم اعتذار بتقدیم رسانید و سلطان پوزش پذیر، رقم عفو بر جریدۀ جریمه اش کشید و همان لحظه اشارت فرمود تا نزدیک بسریر سلطنت مصیر کرسی نهادند و قیصر را بر آن نشاندند و بعد از آن دختر ارمانوس را به پسر خود ملک ارسلان در سلک ازدواج منتظم گردانیده و او را با عظمای بطارقه و اساقفه خلع فاخره پوشانیده رخصت انصراف بجانب روم داد و یک فرسخ بمشایعت قیصر قدم رنجه فرمود و هزار دینار به او عطا نمود. (حبطج 1 صص 371-372). پس از طغرل، الب ارسلان، پسر چغربیک بپادشاهی نشست (455-465 هجری قمری). او، قتلمش پسر اسرائیل را در حدود دامغان برانداخت و صدارت را به نظام الملک، ابوعلی الحسن بن اسحاق طوسی داد (456 هجری قمری) ، سپس بطرف مغرب و ممالک روم لشکر کشید و ارمنستان وگرجستان را فتح کرد. در این وقت ملکه ادسی در قسطنطنیه پادشاهی میکرد. فتوحات الب ارسلان وحشت و تزلزل در ارکان دولت او انداخت. ملکۀ مزبوره از هول و ترس به یکی از سرداران روم موسوم به رمانوس دیوژن ملتجی شد و خود و مملکت را تسلیم او کرد (1068م.) و او بپادشاهی روم شرقی نشست و لشکر بجنگ ترکان کشید. میدان رزم میان او و الب ارسلان سلجوقی قرب سه سال باز بود (1068-1071 میلادی). محاربۀ قاطع این جنگها در موضع ملازگرد میان، ارزروم و وان، در بهار 1071 میلادی (463 هجری قمری) اتفاق افتاد. این محاربه قاطع بود. زیرا قیصر روم شرقی خود اسیر ترکان شد و سلجوقیان بر ارمنستان و آسیای صغیر استیلاء یافتند. قوای رومیان را در این محاربه یکصد تا یکصدوبیست هزار سوار و پیاده نوشته اند و آنها بیشتر از مقدونیه و بلغارستان و ملداوی آمدندو مردان داوطلب نیز از اروپای غربی بدیشان ملحق شده بودند. قیصر روم خود بشخصه در فرماندهی کل قرار داشت و با اطمینان کامل بطرف مشرق جلو میرفت که هرچه زودتر ارمنستان را که از نظر سوق الجیشی مهم بود، از ترکان پاک کند و کار آنها را بسازد. رومیان به ملازگرد حمله کردند و آن را از تصرف ترکان بیرون آوردند اما لشکر روم در جبال خشک و اراضی بایر به تنگی آذوقه افتاد و نیز از طول و دوری مسافرت خسته و فرسوده شده بودند. این را هم باید گفت که از لشکر ناجور و سپاه داوطلب که برای جلب نفع و چپاول بجنگ بودند کاری ساخته نیست. الب ارسلان نزدیک ملازگرد برابر رومیان پدیدار شد. لشکر او را چهل هزار سوار نوشته اند. سرعت حرکت و چابکی و چالاکی و جسارت سواران ترک، وحشت در رومیان تولید کرد. محاربه از طرف رومیها شروع شد. رومیان با صفوف مستقیم و ستونهای بسته حمله آغاز کردند. سواران ترک بتندی قلب لشکر خود را باز کرده بشکل هلال جلو دشمن ایستادند و هر قدر که فشار رومیها بقلب ترکان زیاده گردید سواران سلجوقی بیشتر در جناحین دشمن قرار گرفتند. خورشید که از وسط آسمان بسمت مغرب سرازیر شد، حملات ترکان بجناحین رومیها شروع گردید. الب ارسلان عمامه بر سر و گرز در دست در قلب قشون فرمان میداد، جوش و خروش و ولوله و هلهله از ترکان بلند شد. فشار ترکان که در مرکز بودند، جناحین آنها را بجلو رانده شکل هلال مانند حلقه ای رومیها را احاطه کرد و سرداران رومی در جناحین تسلیم شدند. خود قیصر روم تا آخر جنگید اما زخم نخورده تسلیم ترکان شد. قیصر روم را روز دیگر حضور الب ارسلان آوردند. مورخین کلیسا از الب ارسلان و رفتار او نسبت بقیصر تمجید میکنند. عهدنامۀ میان قیصر و الب ارسلان در همان محل منعقد گردید و مقرر شد که دولت روم شرقی مبلغی نقد و مبلغی سالیانه به الب ارسلان پردازد و نیز مسلمین که در روم گرفتار شده بودند، آزاد شوند. به امر آلب ارسلان قیصر اسیر را با احترام بحدود روم سوق دادند. اما رومیان قیصر مزبور رانپذیرفته تنی دیگر را بجای او بپادشاهی نشاندند. رومانوس دیوژن با وجود مساعدت ترکان کاری از پیش نبرده، اسیر دست رومیان گردید و در حبس بمرد. (تاریخ عمومی قرون وسطی تألیف عبدالحسین شیبانی صص 134-136) ، آنکه پلک او سرخ و با سیلان آب باشد. (منتهی الأرب) XXX
لغت نامه دهخدا
(اُ / اِقْ)
نامی است که یونانیان باستان و اروپائیان به بحر محیط اطلاق میکنند. عرب این نام را پذیرفته و معرب ساخته اند. به این اسم آن مقدار آبی را که سه ربع از کرۀ زمین یعنی 374 میلیون کیلومتر مربع را احاطه کرده است می نامند. علمای جغرافیا نوعاً اقیانوس را تقسیم کرده اند به: 1- اقیانوس منجمد شمالی. 2- اقیانوس منجمد جنوبی. 3- اقیانوس اطلس. 4- اقیانوس کبیر که جزء غربی آنرا اقیانوس هندنیز مینامند. (ناظم الاطباء). اوقیانوس:
در آن ژرف دریا شگفتی بماند
که یونانیش اوقیانوس خواند.
نظامی، دادن عطا. دهش، گویند: ما اکاحه، ای ما اعطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رومانی. قفطی گوید: وی شیخی از شیوخ یونان بود. جالینوس از او یاد کرده و گفته است که الیانوس شیخ او بود و در علم طب تخصص نداشت. (از تاریخ الحکماء ص 65). و رجوع بهمین کتاب و ’الیان’ (نویسندۀ رومی) شود
لغت نامه دهخدا
پاپ (1088- 1099م،) فرانسوی و نامش اودو بود (حدود 1042- 1099 میلادی) و در رم بخدمت قدیس گرگوریوس هفتم پیوست و از دستیاران لایق او در اصلاحات گردید و چون به پاپی رسید اصلاحات را ادامه داد، وی همان کس است که خطابه اش در کلرمون (1095) باعث جنگهای صلیبی شد، (از دایرهالمعارف فارسی)
پاپ (1623- 1644 میلادی) متولد فلورانس (1568- 1644 میلادی)، در دورۀ او آلمان گرفتار جنگ سی ساله بود، در کارهای کلیسا فعال بود، بر شکوه و جلال رم بسیار افزود، همو بود که حکم تکفیر گالیله را تصویب کرد، (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اقیانوس. (ناظم الاطباء). بیونانی دریای شوررا گویند و بضم ’الف’ هم آمده است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
تراژان. یکی از قیاصرۀ روم قدیم که بسال 52 میلادی در ایطالیکا یکی از بلاد اسپانی به دنیا آمد و از سال 98 تا سال 117 میلادی در روم پادشاهی کرد و از سال 101 تا 105 میلادی با داسها و پارتها جنگید تا سرانجام بر هر دو غلبه یافت و آنان را تحت فرمان خود آورد. پادشاهی بود بسیار مدیر و دوستدار عمران و آبادی و نسبت به مسیحیان جفاکار. و رجوع به تاریخ الحکمای قفطی صص 126- 127 و تراژان شود
لغت نامه دهخدا
سردار مقدونی در دورۀ اسکندر، (ایران باستان، ص 1684، 1706، 1711)
لغت نامه دهخدا
بیرونی در التفهیم در عنوان ’حدودچه چیزند’ آرد: ’ولیکن مردمان اندرین بخلاف اند. از آن هست که بکلدانیان منسوبست و ایشان بابلیان اند بقدیم. و هست که اسطراطوس کردست. ’ و نسخه بدلهای آن اسطراطو، اسطرالموس است. (التفهیم ص 409 متن و حاشیه)
لغت نامه دهخدا
استانوز. قصبۀ کوچک ناحیۀ مرکزی، در انطالیه قضای مرکز سنجاق تکه از ولایت قونیه قریب 60 هزارگزی شمال غربی انطالیه، بساحل نهری بهمین نام. موقع آن مرتفع و هوایش معتدل و روح افزا و محل تابستانی انطالیه باشد. (قاموس الاعلام ترکی) ، کشتن کسی راعوض کسی. کشتن قاتل را بعوض مقتول: استباء القاتل بالقتیل، کشنده را بجای کشته کشت. (از منتهی الارب)
استانوز. قصبه ایست در قضای مرکزی ولایت و سنجاق انقره (انگوریه) قریب به 25 هزارگزی غربی شهر آنقره، در محلی که نهر چارسو به شعبه آنقره از رود خانه سکاریه ریخته میشود، و وقتی در شمار مرکز ناحیۀ ملحق بقضای مرکز بوده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجوع به بطراخو شود، سرهنگ رومی. ج، بطارقه. (مهذب الاسماء). سرهنگ روم که ده هزار مرد جنگی در زیر حکم او باشد. (ناظم الاطباء). سرهنگ. (مؤید الفضلاء). سرداری از سرداران روم که فرماندۀ ده هزار لشکر بود. رئیس پنج هزار لشکر را طرخان و فرماندۀ دویست نفر را قومس میگفتند. (فرهنگ نظام). ج، بطارقه. سردار فوج رومیان. (غیاث). سرهنگ روم که ده هزار مرد جنگی در زیر حکم او باشد و فروتراز آن ترخان که پنجهزار کس در حکم او باشند و فروتراز آن قومس که دوصد کس در فرمان خود دارد. ج، بطارقه. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است رومی بمعنی قاید. (ثعالبی، از سیوطی در المزهر). بلغت روم قاید. ج، بطارقه. و در عربی آمده است و بر مطلق رئیس اطلاق شود و در النهایۀ ابن اثیرآمده است: حاذق در امور جنگ بلغت رومی. و در قاموس آمده قایدی که زیردست او ده هزارتن باشند. (از المعرب جوالیقی ص 76). از قواد سپاهی روم که رئیس بر ده هزار تن است و آنان دوازده اند شش همیشه در پای تخت و شش دیگر در شهرهای دیگر. (مفاتیح). ج، بطارقه:
همی ریخت بطریق رومی سرشک
همه رخ پر از آب و دل پر ز رشک.
فردوسی.
و باید که او را (قیصر را) دوازده بطریق بود یعنی سپهسالار، در حکم هر یکی ده هزار مرد و پیوسته از ایشان شش تن پیش قیصر باشند و شش در مملکت می گردند طرنکار از دست بطریق باشد و او را فسطیار نیز گویند و هزار مرد فرمان بردارش باشد و قومس کم از او باشد و اورا دویست فرمانبردار و عسطرتج کم از او باشد و اورا چهل مرد در فرمان. و زاوج کم از او باشد و او را ده مرد فرمان بردار باشد. (بیان الادیان ص 15، 16). اتفاقاً بطریقی از ناحیت آذربایجان و بروایتی از ثغر قزوین به پیش حجاج بن یوسف آمد و بعضی دیگر گویند که بطریق نبود بلکه باذان بود... او را فرمود که با بطریق برو و از ناحیت او بی اذن و اجازت من مفارقت مکن پس بطریق گفت: ایهاالامیر من از تو هزار سوار مرد خواستم. (تاریخ قم ص 258). در فتوح عجم و شام شجاعان و بطریقان بودند که هریک هزاران کافر کشتند. (نقض الفضائح ص 135). هر بطریقی بطریقی گریخت. (درۀ نادره چ 1341هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 315)،
{{صفت}} مرد مبارز. (مؤید الفضلاء)، حیله گر. (فرهنگ نظام)، مرغ فربه،
{{صفت}} مرد متکبر. ج، بطارقه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ایل، طایفه ای از قزلباش و قزلباش فرقه ای است از مغلان ایران و در یکی از لغات ترکی نوشته که شاملوبمعنی شامی است چرا که لفظ لو بضم لام و واو معروف در ترکی برای نسبت آید، (غیاث اللغات) (آنندراج)، بعضی از سکنۀ شام هستند که امیرتیمور آنها را بخراسان کوچانید و بعدها به ایل شاملو معروف شده اند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 46)، یکی از هفت قبیله ای که از ارکان قزلباش بشمار آیند، (تاریخ ادبیات صص 11 - 41)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
محرف اسفیانوس است و اسفیانوس مصحف وسپاسیان است. و وسپاسیان پدر تیتوس (ططوس) پادشاه روم بود. رجوع به اسفاسیانوس و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2547 و 2551 شود
لغت نامه دهخدا
نام مرکز قضائی است در ولایت خداوندگار و در جوار کوه کشبش و ملحق به ایالت بروسه. این شهر را روزگاری قیصری بنام آدریانوس بنا کرده و بنام خوداو معروف گشته است. (از لغات تاریخیه و جغرافیه)
لغت نامه دهخدا
3 در دین یونان خدای آسمان (رب النوع) و اول فرمانروای جهان، پسر گایا و پدر تیتانها و سیکلوپها، وی چون از دیدن هیکل کریه فرزندان خود بیزار بود آنها را در تارتاروس محبوس کرد، گایا کرونوس را برانگیخت تا او را معزول کرده و بجایش نشست، از خونش که بزمین ریخت عفریت ها و ارینوئس برخاستند و از آنچه بدریا ریخت آفرودیته بوجود آمد، (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
در نجوم هفتمین سیاره (از لحاظ فاصله از خورشید) در منظومۀ شمسی، پنج قمر دارد (پنجمین در 1948م، کشف شد)، اورانوس را هرشل کشف کرد (در 1781)، مطالعه در اختلالات حرکت آن منجر به کشف نپتون شد، (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
آسمان، (ناظم الاطباء) (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اطرانوس. نام قدیم رنداکوس بوده و آن نهریست در ناحیت خداوندگار و یکی از دو شعبه ای که چون بیکدیگر پیوندد رود اولوآباد را تشکیل کند. منبع او کوههای کوتاهیه و شابخانه است و از آطرانوس عبور کند و سپس بطرف شمال میل کند و از قریۀ آبولیوند گذرد و آنگاه با رود میخالیج یکی شده و بدریای مرمره ریزد. طول آن تا محل تلاقی تقریباً 180 هزار گز است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
رومی. از امپراتوران روم بود و وی را اطربون نیز می خواندند. صاحب عیون الاخبار این ابیات را از عبدالله بن سبره الحرشی آورده است:
فان یکن اطربون الروم قطعها
فقد ترکت بها اوصاله قطعا
و ان یکن اطربون الروم قطعها
فان ّ فیهابحمدالله منتفعا.
و گوید وی کسی است که اطریانوس رومی دست او را برید. (از عیون الاخبار ج 1 ص 192) ، برگزیده و خیار چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشراف قوم و بقولی مجتمع ایشان. (از اقرب الموارد). ج، اطاسیم. (متن اللغه). رجوع به اسطمه و اصطمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَنْ نَ)
قریه ای است در صعید از کورۀ بهنسا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقیانوس
تصویر اقیانوس
دریای بسیار بزرگ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطراخوس
تصویر بطراخوس
یونانی تازی شده وزغ از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقیانوس
تصویر اقیانوس
((اُ))
مأخوذ از یونانی. دریای بسیار بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورانوس
تصویر اورانوس
((اُ))
هفتمین سیاره از لحاظ بعد فاصله نسبت به خورشید، رب النوع آسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقیانوس
تصویر اقیانوس
ابردریا، ژرف دریا
فرهنگ واژه فارسی سره
بحر، دریا، قلزم، یم
متضاد: بر، خشکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد