جدول جو
جدول جو

معنی اضمحلال - جستجوی لغت در جدول جو

اضمحلال
نیست شدن، تباه شدن، از میان رفتن، نابود شدن، برافتادن، ازهم پاشیدگی، نابودی
تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
فرهنگ فارسی عمید
اضمحلال
(نِ / نَ یَ پَ)
نیست شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (زوزنی) (مجمل اللغه). نیست شدن و نابود شدن. (مؤید الفضلا). رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناپدید شدن. برافتادن. برافتادگی. فنا و نیستی. ذهاب و انحلال و تلاشی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اضمحلال
نابودی، برآماسیدن، پراکندگی، پاره پاره گی: ابر نیست شدن نابود شدن، از هم پاشیدن، ناپدیدی، از هم پاشیدگی. نابود شدن، رفتن، ناپدید شدن، بر افتادن، نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اضمحلال
((اِ مِ))
نیست شدن، از هم پاشیدن، نابودی
تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
فرهنگ فارسی معین
اضمحلال
نابودی
تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
فرهنگ واژه فارسی سره
اضمحلال
امحا، انحطاط، انهدام، خرابی، زوال، فروپاشی، فنا، محو، نابودی، نیستی، ویرانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انحلال
تصویر انحلال
از میان رفتن و برچیده شدن یک اداره یا بنگاه، برچیدگی، در علم شیمی حل شدن ماده ای در حلال، مثل حل شدن قند یا نمک در آب، گشوده شدن گره، باز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استحلال
تصویر استحلال
حلالیت خواستن، مباح دانستن، حلال دانستن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ گِرَ وَ دَ / دِ / نَ رَ وَ دَ / دِ)
رجوع به اصمئلال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
معتدل و راست ایستادن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). افراشته شدن و راست شدن و معتدل شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ)
دراز و راست و سخت گردیدن. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ اتان و اتان، بمعنی خرماده، جمع واژۀ اتّون و اتون، بمعنی آتشدان و کورۀ نان پزان و آهک پزان و غیره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نِ نِ)
دراز و راست و سخت شدن. اتمهلال
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دراز و راست و سخت شدن. (منتهی الارب) ، راست شدن. راست ایستادن. تمام قدشدن، آرمیدن، سست شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منقبض و ترنجیده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
باریدن باران: ازمهل المطر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(نِ /نَ یَ پَ)
اضمحلال. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). لغتی (لهجه ای) است در اضمحلال. (از ناظم الاطباء). رجوع به اضمحلال شود
لغت نامه دهخدا
(نِ گَهْ)
سخت گردیدن. (منتهی الارب). اشتداد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ فُ)
شتافتن. (منتهی الأرب). بشتافتن.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
لاغر و باریک شکم گردیدن. باریک میان شدن.
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ اَ کَ)
ارمغلال دمع، پیاپی افتادن قطره های اشک از چشم
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ فُ)
حلال ساختن.
لغت نامه دهخدا
(نَ خوَرْ / خُرْ)
مطلع شدن بر چیزی و برآمدن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نیست شدن و رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقلوب اضمحلال و به معنی آن در زبان کلابیون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشمعلال
تصویر اشمعلال
آگاهی یافتن، شتابیدن در خواستن چیزی، پراکنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
رواخواست بحلی خواستن حلال کردن طلبیدن، حلال ساختن حلال شمردن، حلال ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امذلال
تصویر امذلال
فروهشتگی سست اندامی
فرهنگ لغت هوشیار
نیارش، بر چیده شدن، به هم خوردن، باز شدن گشوده شدن، برچیدگی، پراکنش پیوسته تفرق اتصالی) پراکنش خرده ها (اجزاء) بی آن که ویژگی خود را از دست دهند حل شدن باز شدن گشوده شدن، برچیده شدن تعطیل شدن متلاشی شدن، ضعف فتور استرخا، برچیدگی تعطیل، جمع انحلالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحلال
تصویر استحلال
((اِ تِ))
حلالی طلبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انحلال
تصویر انحلال
((اِ حِ))
حل شدن، گشوده شدن، از هم پاشیدن، ضعف، سستی، تعطیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انحلال
تصویر انحلال
Dissolution
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انحلال
تصویر انحلال
растворение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انحلال
تصویر انحلال
Auflösung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انحلال
تصویر انحلال
розчинення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انحلال
تصویر انحلال
rozpuszczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انحلال
تصویر انحلال
溶解
دیکشنری فارسی به چینی